به گزارش «راهبرد معاصر»؛ در میان اشخاص و گروههای اپوزیسیون خارج از کشور شاید هیچ کدام به اندازه سلطنتطلبان، منفعل و بدون اثر ظاهر نشده بودند. آنها معمولاً نسبت به مبارزه سیاسی، فعالیت تشکیلاتی و حضور پررنگ و تأثیرگذار در صحنه تمایل چندانی از خود نشان نمیدادند. با وجود این، از چند سال پیش تا امروز غرب با همراهی برخی رقبای منطقهای ایران، نیرو و تمرکز خود را برای احیا و به صحنه کشاندن سلطنت طلبان متمرکز کرده است.
رضا پهلوی به عنوان بازمانده خاندان سلطنت، محور اپوزیسیون و اهتمام رسانهای گستردهای پیرامون وی شکل گرفته است. کارزار اخیر «وکالت دادن به رضا پهلوی» که استقبال چندانی از آن حتی از سوی گروههای اپوزیسیون خارج نشین به عمل نیامد، در راستای مرکزیت بخشیدن به سلطنتطلبان به راه افتاد.
در میان گروههای معاند نظام در خارج از کشور، منافقین به عنوان اپوزیسیون سازمان یافته و کهنهکار، هرگز نتوانست در مدت فعالیت خود اقبال عمومی به دست آورد
سؤال اینجاست آیا غرب در قالب حمایت از رضا پهلوی به دنبال اجرای راهبرد آلترناتیوسازی برای جمهوری اسلامی است یا به این موضوع به چشم تاکتیک مقطعی می نگرد؟
حدود 44 سال جنگ ترکیبی غرب از عملیات نظامی گرفته تا جنگ روانی و تحریم اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران شکست خورده و در این وضعیت استیصال از براندازی نظام اسلامی، غرب را دست به دامان مهرههایی مانند رضا پهلوی کرده است. علاوه بر این، وقتی پروژه نفوذ در بخشی از جناحهای سیاسی داخلی با هدف چرخش سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به سمت و سوی غربگرایی راه به جایی نبرد، دوباره نگاه آنها به اپوزیسیون خارج از کشور معطوف شد.
در میان گروههای معاند نظام در خارج از کشور، منافقین به عنوان اپوزیسیون سازمان یافته و کهنهکار، هرگز نتوانست در مدت فعالیت خود اقبال عمومی به دست آورد. به ویژه بعد از همپیمانی سرکرده منافقین با صدام، اقدام به ترور و کشتار وحشیانه مردم ایران و خیانت به کشور، به طور روزافزون مورد نفرت و انزجار عمومی قرار گرفتند.
با اخراج آنها از اردوگاه اشرف و استقرار در آلبانی، بخش مهمی از توان خرابکاری این گروهک کاسته شد و عده زیادی از اعضای منافقین از این سازمان فرار کردند. بنابراین روی آوردن غرب به جریان سلطنت طلبی و شخص رضا پهلوی را باید «از سر ناچاری» قلمداد کرد.
پیش تر در گزارش «اهداف اروپا از اقدام علیه سپاه پاسداران» بیان شد، یکی از راهبردهای درازمدت اروپا برای ایران، تلاش برای براندازی جمهوری اسلامی و روی کار آوردن دولتی دست نشانده و غربگراست که به وسیله آن وابستگی خود را در زمینه انرژی به روسیه کاهش دهد و بدون دردسر منابع نفت و گاز ایران را غارت کند.
با توجه به این نظریه، چندی پیش «شاهد از غیب رسید» و رضا پهلوی در مصاحبه با شبکه پنج ایتالیا گفت: جهان به منابع انرژی متکی است و ایران میتواند منبعی عالی باشد. میتوانیم بهجای هراساندن جهان و همسایههایمان با خطر هستهای، بگوییم ایران دست کم برای اروپا گاز طبیعی کافی دارد و دیگر هر زمستان نیازی نیست ضربالاجلهای ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه را تحمل کنید.
در تحلیلی دیگر، راهبرد غرب در حمایت از رضا پهلوی میتواند ایجاد سراب برای فروپاشی سیاسی در ایران و سپس رها کردن کشور در وضعیت جنگ داخلی و تجزیه باشد. در چنین حالتی از فرصت تاریخی به دست آمده کمال استفاده خواهد شد تا با تکه تکه شدن ایران، توان جغرافیای سیاسی آن به قدری کم شود که هرگز نتواند به عنوان قدرت منطقه ای در غرب آسیا ظاهر شود.
راهبرد غرب در حمایت از رضا پهلوی میتواند ایجاد سراب برای فروپاشی سیاسی در ایران و سپس رها کردن کشور در وضعیت جنگ داخلی و تجزیه باشد
در این راستا غارت منابع انرژی جنوب ایران که احتمالاً در اختیار یکی از کشورهای جدا شده از کشورمان خواهد بود، بسیار سهل الوصول است. در اینجاست که دست مردم فریب خورده ایران به رضا پهلوی نخواهد رسید و او که نقش خود را در جورچین غرب برای نابودی ایران بازی کرده است، به فعالیت سابق خود یعنی جهانگردی با پولهای مادر برخواهد گشت.
غربیها و به ویژه آمریکا کلکسیونی از اشتباهات تاریخی را در نقاط مختلف جهان ازجمله غرب آسیا انجام دادهاند که همگی ناشی از نشناختن صحیح آن مناطق بوده است. طبعاً شناخت غرب از نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران نیز نادرست و ناقص است؛ اما اگر فرض را بر این بگیریم آنها حداقلی از اشراف نسبت به حقایق موجود در ایران داشته باشند، قاعدتاً ناممکن بودن راهبرد به قدرت رساندن رضا پهلوی برای غربیها عیان است.
رضا پهلوی به هیچ عنوان فرد مناسبی برای رهبری اپوزیسیون و تغییر رژیم نیست. در هیچ یک از نمونه های معاصر، رهبر سیاسی نمیتواند بدون مبارزه، سازماندهی، ایجاد تشکیلات و هزینه دادن در راه مبارزه انقلابی را رهبری کند. رهبران انقلاب های مهم جهان، همگی برخاسته از بطن جوامع خود و نزدیک به طبقات متوسط یا فقیر بودند که بعد از سالها مبارزه و تحمل تبعید، حبس و شکنجه توانستند جایگاه رهبری را در میان مردم خود به دست آورند.
چگونه ممکن است شخصی مانند رضا پهلوی پس از بیش از 40 سال زندگی مجلل در آمریکا و بدون اینکه متحمل هیچ هزینهای برای هرگونه مبارزه شود، بتواند موفق به بسیج عمومی برای انقلاب شود؟ در عین حال جمهوری اسلامی ایران در جایگاهی از توان نظامی، امنیتی و راهبردی است که ساقط کردن آن با برنامه ریزی در خارج بسیار ناممکن به نظر میآید.
با این تفاسیر احتمال تاکتیکی بودن حمایت علنی غرب از رضا پهلوی محتمل به نظر میآید. از شرق گرفته تا روسیه و ترکیه، غرب با حمایت از گروه هایی از پوزیسیون سیاسی این کشورها، ابزاری برای مهار رقبای خود و چانه زنی برای امتیاز گرفتن در مواقع حساس از آنها به وجود آورده است.
آنها به مهرههایی مانند رضا پهلوی به چشم لژیونرهای خود نگاه میکنند که در مواقع حساس وجه المصالحه رسیدن غرب به مطامع خود میشوند. پدربزرگ و پدر رضا پهلوی با تصمیم بیگانگان به حکومت رسیدند و آخر و عاقبت هر دو مشخص است. هر چقدر هم که حافظه تاریخی دسته ای از مردم دچار ضعف و زوال شده باشد، محال است ملت ایران دوباره به چنین سرنوشت غمانگیزی تن دهند.
حمایتهای جدید آمریکا و کشورهای اروپایی از رضا پهلوی و به میدان کشاندن او، چه تاکتیکی باشد چه راهبردی، نشان دهنده استفاده از آخرین تیرهای در ترکش است. تیری که غرب نیز احتمالاً به بی ثمر بودن آن واقف است، اما در تاریکی رهایش میکند تا در آینده چه بازی رخ نماید.