به گزارش راهبرد معاصر، ازدواج یک رفتار به ظاهر شخصی (اما در واقع اجتماعی) از جنس انتخاب است. امری که اغلب افراد در طول زندگی خود آن را به طرق مختلف تجربه میکنند. وقتی دم از یک مقوله اجتماعی میزنیم، یعنی کنش و تصمیم فرد، واکنش و بازخورد جامعه را در پی خواهد داشت. واکنشهایی که از فرهنگ، سنت و عرف و باور آن جامعه نشأت میگیرد. باورهایی که یک شبه به وجود نیامده و یک شبه نیز از بین نخواهند رفت. خود همین سنت و فرهنگ هم معلول عوامل دیگری هستند؛ عواملی نظیر مذهب، سطح تحصیلات، پیشینه تاریخی، شرایط جغرافیایی و غیره.
بنا بر همین استدلال، ازدواج هم، آداب، چارچوب و سنتهایی دارد. چه بسا تجربه موفق پیروی از یک سنت است که آن را در ذهن جامعه ماندگار و نهادینه میکند، در غیر این صورت بدیهی است که باور غلط و شکست خورده، در گذار نسلها به فراموشی سپرده خواهد شد. آداب و رسوم ازدواج در گوشهگوشه کشور خودمان هم تفاوت دارند (چه رسد به دنیا). چارچوبهایی که در سده اخیر، با پیشروی مدرنیته و تکنولوژی، گاهی دچار تغییرات محسوس و فراوانی شدهاند. تغییر، یک باور جدید تجربه نشده است که صحت آن را، گذر زمان اثبات خواهد کرد.
اختلاف سنی میان همسران، از جمله مسائل بحث برانگیز در سالهای اخیر است. روانشناسان و جامعه شناسان مختلف، در این زمینه، نظریات متنوعی دارند. تفاوت اساسی طرفین هم در این نقطه است که آیا سنت خود را مثبت و کارآمد ارزیابی کرده و درصدد تبلیغ و پیروی از آن هستند یا دست و پاگیر و بی مصرف تلقی شده، لذا باید آن را اصلاح کرده یا حتی کنار بگذاریم؟
همانطور که اشاره شد، یک انتخاب (یا تغییر) در گستره اجتماع، در گذر زمان، میزان سلامت خود را نشان میدهد. یکی از مراجع و مدارکی که میتوان برای قضاوت به آن استناد کرد، آمار ناهنجاریهای اجتماعی (در حال حاضر) است و قیاس آن با گذشته.
افزایش آمار خیانت، انحرافات جنسی، تعداد پروندههای مربوط به مسائل خانواده در دادگستری، طلاق و کودکان سرخورده از فروپاشی نهاد خانواده (به عنوان اولین زیر بنای مفهوم جامعه)، آیا موید این نیست که چارچوب فرهنگی صادراتی غرب چندان بر پیکره ملل شرقی نمینشیند؟ کدام ریشه مشترک تاریخی، باید ما را به پیروی بیچون و چرا از فرهنگ (بخوانید ضدفرهنگ) غرب ترغیب کند تا تقیزاده وار بگوییم «برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد!»
اصلاً بحث بر سر تعیین بهتر و بدتر نیست، مسئله سادهتر از این حرفهاست. هر درختی (پسته، انار، خرما و...) در هرجایی به عمل نمیآید. اگر درختمان بار نداد، نمیتوان آن را متهم به ناکارآمدی و فساد کرد، بلکه باید گفت بستر مناسبش فراهم نبوده. پس رشد و تعالی بذر فرهنگ هم خاک خودش را میطلبد.
مسئله دیگری که باید به آن اشاره کرد، بحث تعیین اولویت هاست. همین اولویتهاست که مشکلات را بزرگ یا کوچک نشان داده و میتواند سوءتفاهم را به معضل تبدیل کند. گاهی پرداختن به یک موضوع بیاهمیت (حتی برای نفی آن) میتواند به ترویج آن دامن بزند. در علم ارتباطات به این تکنیک «برجستهسازی» گفته میشود. یعنی پررنگ کردن یک مسئله در ذهن مخاطب بدون این که لزوماً جهت و چارچوبی به او داده شود. نقطه مقابل آن هم سانسور رسانهای نامیده میشود که برای مثال جریان رسانهای غرب در مورد جنگ یمن آن را اعمال میکند.
موضوع بحث مربوط به تولید سریالهایی در شبکه نمایش خانوادگی است که از میان تمام مسائل و مشکلات اجتماعی که جامعه امروز با آنها دست به گریبان است، به مسئله شوگر ددی و شوگر مامی (ازدواج یک دختر یا پسر جوان با یک پیرمرد یا پیرزن برای بهرهمندی از تمکن مالی فرد سالمند) پرداختهاند. به قول معروف از بین تمام پیامبران دست روی جرجیس گذاشتهاند. قبلا هم در فیلمهایی نظیر ازدواج صورتی (منوچهر مصیری) و رمانهای بسیاری، همین سناریو پیاده شده بود.
اگرچه دیالوگهای سریال، گاه در راستای نفی صورت مسئله هستند، ولی فارغ از فرم اجرا، نفس ورود و پرداختن به این مسئله چه هدفی را دنبال میکند؟ در کشوری که فقدان قانون کپی رایت کمر محصولات فرهنگی را میشکند، منبع تامین مالی این سریالها به راستی کجاست؟ چگونه مجوز میگیرند؟ آیا هزار و یک شب دیگر باید منتظر حضور شهرزاد دیگری در دادگاه باشیم؟ اگر هم فرض کنیم قرار است صرفاً از طریق فروش، جبران هزینه کنند، آیا نباید تصور کنیم که نویسنده و کارگردان مجبور میشوند آنقدر جذابیت موضوع را بالا ببرند که اصطلاحاً «بفروش» شود.
همانطور که گفته شد، ازدواج یک تصمیم (انتخاب) است. انتخاب میان دو گزینه هم وقتی معنا دارد که انتخاب یکی بیش از دیگری به کمال فرد کمک کند. در اینجا قرار نیست اختلاف سنی مناسب زن و مرد را تعیین کنیم. عمق مفهوم و ابعاد واژه انسان باعث شده تا بزرگترین صاحبنظران علوم انسانی هم نتوانند نظریهای جهان شمول و نسخهای خدشهناپذیر برای تمامی انسانها تجویز کنند.
اما چراغی را که نگارنده در این مسیر پیشنهاد میکند، بازگشت به اصالت بشری است که سارتر از آن سخن گفت. انسان برای هر انتخابی آزاد است، به این شرط که به خاطر داشته باشد او مبلغ آن چیزی است که انجامش میدهد و رفتارش آینه تمام قد «بودن» اوست. ازدواج با فرد سالخورده ایرادی ندارد به شرطی که فرد کمال خود را بیچون و چرا، در گرو آن ببیند؛ اما اگر هدف کسب مادیات و پول و تنفروشی (به صورت قانونی) باشد، عمل او دیگر ارزشمند و اخلاقی نیست. بلکه مرهم و سرپوشی است بر کمبودها و حقارتهای درونی آن شخص. اگرچه نمیتوان و نباید مانع آزادی انتخاب افراد شد، اما میتوان جلوی اپیدمیشدن و ارزشساختن از یک مسئله کوچک و کمارزش را گرفت. بایستی خوراک فکری سالم و منطبق بر اصالت فرهنگی مخاطب تهیه کرد و به او داد.
آموزه فوق اتفاقاً با فرهنگ دینی ما هم غریب نبوده و بر جان شرقیِ مسلمان نیز مینشیند. کما این که قرنها پیش، امام حسن مجتبی (ع) فرمودند: «آنچه بر خود میپسندی بر دیگران نیز بپسند» و گزارههایی با مضامینی مشابه از دیگر بزرگان و منابع دینی.
و در پایان مسیر نیم نگاهی به پشت سر، چندان خالی از لطف نیست. باید دید فرهنگ و اصالت ما در این میانه چه میگوید؟ هفت شهر عشقی که عطار برای کمال انسان متصور بود و از آن دم میزد، رنگی از جسمانیت و ماده نداشت و یکسر انتزاع و خلوص بود. میان عاشق و معشوق ثنویتی نیست و معشوق زمینی میتواند آینهای از محبوب حقیقی گردد. عاشق پیش از فنای در محبوب، غرق دریای حیرت میشود، چنان که فریدون مشیری میگوید: «گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟ آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی! مژه برهم نزنم تاکه ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی».
عشق را در ترازوی پول سنجیدن، مانند ریختن مشتی طلا و مشتی خاک در کفههای ترازو و یکسان دانستن ارزش آنهاست، با استناد به این که وزن هر دو سوی ترازو مساوی است.
اما از واقعیات هم نمیشود گذشت. قطعا هیچ انسان سالمی میل به انحراف ندارد، ولی به قول مرحوم شاملو «غم نان اگر بگذارد». تا زخمی در کار نباشد، چرک و عفونتی هم پیرامونش ایجاد نمیشود. اگر ارادهای برای پیشگیری (به جای درمان) از این قبیل مشکلات است، باید به جای معلولها به سراغ علتها رفت. اگر ریشه شوگر ددی و شوگر مامی را به فرض غرب بدانیم، ریشه بیکاری، دزدی، فقر و هزار و یک بدبختی دیگر که گریبان یک به یک جوانان را گرفته و قصد جانشان را دارد، در کجا باید جست؟
منبع: باشگاه خبرنگاران