گزارش «The Conversation»؛

۲۵۰ سال خشونت سیاسی در آمریکا

آمریکا بر پایه خشونت سیاسی بنا شد، خشونتی که مدت‌هاست به شکلی آشوب طلبانه به عنوان ابزاری برای نفوذ سیاسی استفاده می‌شود.
مائوریتزیو والسانیا؛ استاد تاریخ دانشگاه تورین ایتالیا
تاریخ انتشار: شنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۴ - 20 September 2025

۲۵۰ سال خشونت سیاسی در آمریکا

به گزارش «راهبرد معاصر»؛ یک روز پس از آنکه چارلی کرک، فعال محافظه‌کار آمریکایی هنگام سخنرانی در دانشگاه یوتا ولی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد، مفسران جمله‌ای آشنا تکرار کردند: این شخصیت ما آمریکایی‌ها نیست. 

ادعاهایی مبنی بر اینکه این حوادث هویتمان را آشکار می‌کنند، این واقعیت را نادیده می‌گیرند که ایالات متحده بر نوعی خشونت سیاسی بنا نهاده شده است

دیگران نیز احساسات مشابهی ابراز کردند، ازجمله ووپی گلدبرگ بازیگر آمریکایی که گفت، آمریکایی‌ها معمولاً اختلافات سیاسی را به صورت مسالمت‌آمیز حل می‌کنند و ما کارها را اینگونه خشن انجام نمی‌دهیم.

وقتی این حادثه رخ داد، بلافاصله حوادث وحشتناک دیگری مانند ترور جان اف کندی، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده با شلیک گلوله در 22 نوامبر 1963 یادم آمد. اواسط ژوئن نیز ملیسا هورتمن، رئیس افتخاری مجلس نمایندگان مینه سوتا به همراه همسر و سگ خانگی‌شان در خانه‌اش کشته شد.

به عنوان مورخ، معتقدم نگاه به خشونت آمریکایی به عنوان بخش‌های جداگانه اشتباه و منعکس کننده الگویی تکرارشونده است. سیاست آمریکا مدت‌هاست خشونت خود را شخصی‌سازی کرده و این تصور که پیشرفت تاریخی به ساکت کردن یا نابودی شخصیت حریف وابسته است که سپس به دشمنی خونین تبدیل می‌شود، بارها تکرار شده است.

ادعاهایی مبنی بر اینکه این حوادث هویتمان را آشکار می‌کنند، این واقعیت را نادیده می‌گیرند که ایالات متحده بر نوعی خشونت سیاسی بنا نهاده شده است؛ خشونتی که مدت‌ها به شکل آشوب طلبانه ای به عنوان ابزاری برای نفوذ سیاسی استفاده می شود.

خشونت آشوب طلبانه به مثابه تئاتر سیاسی

سال‌های آغازین انقلاب آمریکا مملو از خشونت بود و اعمال شنیعی علیه مخالفان سیاسی به کار می‌رفت که وام گرفته از اروپا بود. در شهرهای ساحلی مانند بوستون و نیویورک، اوباش مخالفان سیاسی خود را (که اغلب مظنون به وفاداری به سلطنت، حامیان حکومت بریتانیا یا مقام های نماینده پادشاه بودند) برهنه می‌کردند، قیر داغ رویشان می ریختند، در پر می‌پیچیدند و در خیابان‌ها می‌گرداندند. اثرات این اعمال بر بدن افراد مجازات شده ویرانگر بود؛ با پاک شدن قیر، گوشت بدن به صورت نوارهایی کنده می‌شد و کسانی که از این مجازات مرگبار جان سالم به در می‌بردند، تا آخر عمر جای زخم بر بدنشان باقی می‌ماند.

اواخر دهه ۱۷۷۰، انقلاب در مستعمرات میانی به جنگ داخلی وحشیانه تبدیل شده بود. در نیویورک و نیوجرسی شبه‌نظامیان به همراه پارتیزان‌ها و سربازان بریتانیایی، حملاتی را در سراسر نوارهای مرزی ایالتی آغاز کردند و مزارع و مناطق همسایه را هدف قرار دادند. هنگامی که نیروهای میهن‌پرست، چریک های وفادار را دستگیر می‌کردند، اغلب به عنوان خائن به جای اسیر جنگی با آنها رفتار می‌شد و به سرعت اعدام می‌شدند.

سال ۱۷۷۹، 6 نفر از اعضای وفادار به سلطنت در نزدیکی نیوجرسی دستگیر و به وسیله گروه شبه‌نظامی میهن‌پرستی به دار آویخته شدند. تقریباً همان زمان، دو مظنون به جاسوسی از حزب محافظه‌کار، که به وسیله شبه‌نظامیان به عنوان مجازات خیانتشان توجیه شده بودند، با جوخه آتش اعدام شدند. برای میهن‌پرستان، قتل عام‌ها به عنوان عامل بازدارنده عمل می‌کرد و برای وفاداران، قتل‌ها به منزله قتل عمد بود. در هر دو مورد، این جنایت ها به وضوح انگیزه سیاسی داشتند و دشمنانی را که جرمشان «وفاداری به طرف اشتباه» بود، از بین می‌بردند.

شلیک تپانچه‌ها در سپیده‌دم؛ دوئل به مثابه سیاست

حتی پس از استقلال، سازوکارهای کنش سیاسی در ایالات متحده همچنان مبتنی بر منطق خشونت علیه مخالفان بود. برای رهبران ملی، دوئل با تپانچه صرفاً موضوعی افتخاری نبود، بلکه بخشی از فرهنگ سیاسی بود که شلیک با اسلحه را وسیله‌ای برای مباحثه می‌دانست. البته مشهورترین دوئل، سال ۱۸۰۴ میان آرون بر و الکساندر همیلتون بود که به مرگ دومی منجر شد، در حالی که ده‌ها رویارویی کمتر شناخته‌شده دیگر در دهه قبل از آن رخ داده بود.

سال ۱۷۹۸ هنری بروکهولست لیوینگستون، که بعدها قاضی دیوان عالی ایالات متحده شد، جیمز جونز را در دوئلی کشت. این عمل به جای لکه‌دار کردن شهرتش، شرافتمندانه تلقی شد. اوایل استقلال قتل‌ها می‌توانستند در رویه سیاسی گنجانده و در آیین‌ها پنهان شوند. از قضا، خود لیوینگستون سال ۱۷۸۵ از سوءقصد جان سالم به در برد.

سال ۱۸۰۲ نیویورک شاهد حادثه شرم‌آور دیگری بود، زمانی که دیویت کلینتون و جان سوارتوت با یکدیگر روبرو شدند. آنها بیش از پنج گلوله شلیک کردند تا اینکه دستیارانشان مداخله و هر دو نفر را زخمی کردند. نکته قابل توجه اینکه درگیری هیچ ارتباطی با اصول سیاسی نداشت (هر دو نفر جمهوری‌خواه بودند). 

گسترش تمایل به در اختیار داشتن سلاح

وسوسه‌انگیز است خشونت سیاسی را صرفاً یادگاری از مراحل «بدوی» یا «مدرن» تاریخ آمریکا بدانیم، زمانی که تصور می‌شد سیاستمداران و حامیانشان فاقد خویشتن‌داری یا معیارهای اخلاقی ارزشمند هستند؛ اما این برداشت نادرست است.

سال ۱۷۹۸ هنری بروکهولست لیوینگستون، که بعدها قاضی دیوان عالی ایالات متحده شد، جیمز جونز را در دوئلی کشت

از قبل انقلاب آمریکا به بعد تنبیه بدنی یا حتی قتل، وسیله‌ای برای اعمال حس تعلق، ترسیم مرز میان درون و بیرون و تعیین حق حکومت بوده است. خشونت هرگز انحرافی در سیاست آمریکا نبوده، بلکه ویژگی تکرارشونده‌ای از آن بوده (نه انحراف، بلکه نیرویی پایدار و مخرب)، اما به طرز عجیبی قادر به ایجاد مرزها و ساختارهای جدید است.

این تحول با گسترش مالکیت اسلحه گسترش یافت. قرن نوزدهم تولید صنعتی اسلحه و قراردادهای تهاجمی فدرال به افزایش تکثیر اسلحه منجر شد. مراسم های مجازات مخالفان با تپانچه‌های تولید انبوه و بعدها با تفنگ‌های خودکار انجام می شد.

این سلاح‌های گرم مدرن نه تنها به ابزارهای کاربردی برای جنگ، جنایت و دفاع از خود، بلکه به ابزارهای نمادین تبدیل شدند؛ آنها مظهر قدرت بودند، معانی فرهنگی را در خود داشتند و به دارندگانش این حس را می‌دادند که می‌توانند به وسیله لوله تفنگ ادعای مشروعیت کنند.

به همین دلیل است، عبارت «این شخصیت ما آمریکایی‌ها نیست» پوچ به نظر می‌آید. خشونت سیاسی همیشه بخش جدایی‌ناپذیر تاریخ آمریکا بوده است، نه انحرافی گذرا یا رویدادی استثنایی و انکارش آمریکایی‌ها را بی‌دفاع می‌گذارد. تنها مواجهه‌ رو در رو با این تاریخ می‌تواند دری را به سوی تصور سیاستی باز کند که با لوله‌ تفنگ تعریف نشود.

ارسال نظر
پربیننده ترین اخبار