به گزارش راهبرد معاصر، "جوزف نای" استاد برجسته روابط بین الملل در دانشگاه هاروارد و بنیانگذار نظریه "قدرت نرم" در مقاله ای برای پایگاه خبری پراجکت سیندیکیت، از افولِ تفکر استثناگرایی آمریکا (تصور آمریکا به مثابه یک کشور متمایز در جهان) در دوره ترامپ خبر داده است. وی در این باره می نویسد:
«در جدیدترین کار پژوهشی ام با عنوان "آیا مسائل اخلاقی از اهمیت برخوردارند؟"، من عملکرد 14 رئیس جمهور آمریکا را بررسی کرده و دریافته ام که آمریکایی ها طالبِ یک سیاست خارجی اخلاقی هستند. با این حال، در مورد معنا و مفهوم این نوع از سیاست خارجی، هم نظر نیستند. آمریکایی ها اغلب، کشورشان را یک استثنا (متمایز از بقیه کشورها) می بینند زیرا آن ها کشورشان را نه بر اساس قومیت، بلکه بر پایه ایده ها و دیدگاه هایِ لیبرالی در مورد جامعه و سبک زندگی بر مبنای آزادی های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تعریف می کنند. دولت دونالد ترامپ رئیس جمهور کنونی آمریکا، عمیقا از این سنت فاصله گرفته است.
البته که استثناگرایی آمریکایی از همان ابتدا با تناقضات جدی آغاز شد و همراه بود. علی رغمِ لحن دموکراتیک بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا، پدیده "برده داری" در قانون اساسی آمریکا جهت اتحاد ایالت های شمالی و جنوبی این کشور، به طور قانونی به رسمیت شناخته شد.
آمریکایی ها همواره نسبت به اینکه چگونه ارزش های لیبرال را در عرصه سیاست خارجی خود ابراز کنند، با یکدیگر اختلاف داشته اند. استثناگرایی آمریکایی گاهی اوقات بهانه ای برای بی اعتنایی به حقوق بین الملل، حمله به دیگر کشورها و تحمیل برخی دولت های نامشروع به ملت هایشان بوده است.
با این حال، استثناگرایی آمریکایی همچنین الهام بخش تلاش های بین المللیِ لیبرال جهت ایجاد جهانی آزادتر و صلح آمیزتر، از طریق بهره گیری از حقوق بین الملل و سازمان های بین المللی نیز بوده است. اگرچه متاسفانه دولت ترامپ به وضوح به این سنت نیز پشت کرده است.
دونالد ترامپ در خطابه آغازین دوره ریاست جمهوری خود گفت: «اول آمریکا...ما به دنبال دوستی و روابط خوب با دیگر ملت های جهان هستیم با این حال، ما این رویه را با عنایت به این اصل انجام می دهیم که دیگر کشورهای جهان نیز حق دارند که منافع خود را در صدر اولویت هایشان قرار دهند». ترامپ در ادامه می گوید: «ما سبک زندگی آمریکایی را بر هیچ کس تحمیل نمی کنیم بلکه اجازه می دهیم این سبک زندگی، به مثابه یک الگو در جهان بدرخشد و برای دیگران جذاب باشد. هنگامی که ایالات متحده آمریکا به الگویی برتر تبدیل شود، در حقیقت توانایی خود را جهت اثرگذاری بر دیگران افزایش داده است».
در چهارچوب سیاست خارجی آمریکا همچنین یک سنت مداخله جویانه نیز وجود دارد. "وودرو ویلسون" رئیس جمهور اسبق آمریکا، نوعی از سیاست خارجی را پیگیری کرد که به توسعه دموکراسی در جهان کمک زیادی می کرد. "جان اف کندی" خواستار جهانی شد که در آن "اصل تنوع" به مثابه یک موضوع اساسی مورد احترام قرار گیرد. با این حال، وی 16 هزار نظامی آمریکایی را به ویتنام اعزام کرد و این تعداد، در دوره جانشین وی لیندون جانسون، به 565 هزار نفر افزایش پیدا کرد. به همین منوال، جرج بوش، حمله آمریکا به عراق و اشغالِ این کشور را با یک راهبرد امنیت ملی که به اصطلاح، «آزادی و دموکراسی» را ترویج می کرد، توجیه نمود.
در حقیقت، از زمان پایانِ جنگ سرد، آمریکا در هفت جنگی که از آن در اذهان عمومی نقش بسته و همچنین مداخلات نظامی به طور کاملاً مستقیم درگیر بوده است. در عین حال، همانطور که رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا در سال 1982 گفته است: «رژیم هایی که با زور سرنیزه به قدرت رسیده اند، مدت چندانی در قدرت نمی مانند».
دوری از جنگ ها و منازعات اینچنینی، یکی از سیاست های محبوب ترامپ بوده است. وی استفاده از نیروی نظامی آمریکا در سوریه را محدود کرده و سعی می کند نیروهای آمریکایی را از افغانستان تا ماه نوامبر که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا برگزار می شود خارج کند.
آمریکا در قرن نوزدهم، به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی خود که در احاطه دو اقیانوس قرار گرفته و همسایگان ضعیفی دارد، تا حد زیادی تمرکزش را بر پیشروی به سوی سرزمین های غربی قرار داد و سعی داشت از معادله موازنه قدرت جهانی در آن زمان که با محوریتِ اروپا پیگیری می شد، تا جای ممکن دور بماند و به مشکلات آن دچار نشود. با این حال، با آغاز قرن بیستم، آمریکا به بزرگترین اقتصاد جهانی تبدیل شده بود و مداخله آن در جنگ جهانی اول، معادله موازنه قدرت در جهان را نابرابر کرد.
در دهه 1930، آمریکا به این نتیجه رسید که مداخله اش در اروپا اشتباه بوده است و از این رو، بیش از پیش معطوف به داخل مرزهای خود شد. با جنگ جهانی دوم، رئیس جمهور فرانکلین روزولت، و جانشین وی هری ترومن و دیگران، بر این نکته تأکید کردند که آمریکا دیگر نمی تواند در لاک دفاعی خود فرو رود. آن ها به این درک رسیدند که سایز و حجم آمریکا (در موضوعات مختلف)، یکی از منابع اصلی استثناگرایی آمریکایی است. از این منظر، اگر آمریکا به عنوان بزرگترین اقتصاد جهانی، در تولید کالاها و خدمات برای جهانیان نمی توانست نقش پیشرو را بازی کند، پس، هیچ کشور دیگری نیز نمی توانست عهده دار چنین نقشی شود.
روسای جمهور آمریکا در عصر پس از جنگ (جنگ دوم جهانی)، ساختاری از اتحادهای امنیتی، نهادهای چندجانبه، و سیاست های نسبتا باز اقتصادی را ایجاد کردند. در شرایط کنونی، این نظم لیبرال بین المللی (به عنوان بنیاد اصلی سیاست خارجی آمریکا در 70 سال گذشته)، همزمان با ظهور قدرت های جدیدی نظیر چین و همچنین رواج موج جدیدی از پوپولیسم در داخل دموکراسی ها، با چالش مواجه شده است.
دونالد ترامپ از زمان پیروزی خود در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، قویا این حال و هوای حاکم بر سیاست خارجی این کشور یعنی احترام به اتحادهای آمریکا و نهادهای بین المللی را زیرپا گذاشته است (عملا به سنت سیاست خارجی آمریکا در عصر پس از جنگ جهانی دوم پشت کرده است). با این حال، بر اساس جدیدترین نظرسنجی که توسط "شورای شیکاگو برای امور جهانی" انجام شده، بیش از دو سوم آمریکایی ها از تمایل خود به یک سیاست خارجی برون گرا (و نه درونگرا و انزوا جویانه نظیر سیاست ترامپ)، خبر داده اند. این موضوع به وضوح نشان می دهد که افکار عمومی آمریکا حاضر به پذیرش انزواگرای در سیاست خارجی خود نیستند.
سوال مهمی که افکار عمومی آمریکا در برهه کنونی با آن رو به رو هستند این است: «آیا آمریکا می تواند با موفقیت، هر دو جنبه از استثناگرایی خود در جهان را مخاطب قرار دهد؟». ترویج دموکراسی بدون تکیه بر زور و حمایت از نهادهای بین المللی. آیا آمریکا می تواند ارزش های دموکراتیک و حقوق بشری را بدون مداخله نظامی ترویج کند و در عین حال، قواعد و نهادهایی را جهت مقابله با تهدیدات فراملی نظیر تغییرات آب و هوایی، شیوع بیماری های واگیردار، حملات سایبری، تروریسم، و بی ثباتی اقتصادی، سازمان دهی کند.
در شرایط فعلی، باید آمریکا را در هر دو جبه بازنده دانست. آمریکا به جای ایفای نقشی پیشرو در زمینه افزایش همکاری های بین المللی جهت مقابله با ویروس کرونا، در حالِ نکوهش چین به دلیل نقش آن در شیوع جهانی ویروس کرونا است و تهدید می کند که به کل، از سازمان بهداشت جهانی خارج خواهد شد.
چین و آمریکا به عنوان دو اقتصاد برتر در جهان، محکومِ به نوعی از رابطه هستند که در آن رقابت و همکاری با یکدیگر ترکیب شده اند. برای آمریکا، استثناگرایی در شرایط فعلی به معنایِ همکاری با چینی ها جهت تامین کالاها و خیر جمعی مردم جهان است. این در حالی است که آمریکا در عین حال بایستی از ارزش هایی نظیر حقوق بشر نیز قویا دفاع کند.باید به این حقیقت اذعان کرد که آمریکا دیگر به تنهایی قادر به حل و فصل مسائل و مشکلاات جهانی نیست و در این زمینه نیاز به همکاری با دیگر کشورها مخصوصا چین دارد.