
به گزارش «راهبرد معاصر»؛ دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا ادعا میکند «صلح» را به صحنه جهانی بازگردانده است. با ارزیابی دقیق این ادعا، مشخص میشود با توجه به نحوه مدیریت بحرانهای بزرگ به وسیله دولتش، صلح ادعایی نه حاصل دیپلماسی متفکرانه و سازنده، بلکه بیشتر محصول یکجانبهگرایی افراطی است.
اجلاس اخیر «گروه ۲۰» در ژوهانسبورگ نیز شکست این رویکرد را نشان داد. در دوره ریاست آفریقا، سران کشورهای حاضر بر اهمیت کلیدی چندجانبهگرایی تأکید کردند. غیبت یا مشارکت ناقص ایالات متحده در برخی جلسات آن، به نمادی از بیاعتمادی به راهحلهای جمعی تعبیر شد. به باور میزبانان و همچنین ناظران بینالمللی، جهان هرگز همانند دوره کنونی به نهادهای مشارکتی نیاز نداشته است.
تصمیم ایالات متحده مبنی بر خروج یکجانبه از برجام هنوز بر همه موارد سایه افکنده است
در عمل، ترامپ همواره چندجانبهگرایی را تضعیف و در مقابل یکجانبهگرایی را ترویج میکند. چند نمونه ملموس نشان میدهد برای ترامپ، «صلح» فراتر از ژست نمایشی نیست؛ از همین روی نمیتواند در میانجیگری برای مناقشات بیپایان، راهحل واقعی ارائه دهد.
اوکراین: طرح صلح ارائه شده برای پایان جنگ اوکراین به وسیله ترامپ، حتی در درون حزب جمهوریخواه با مخالفت شدیدی روبروست، زیرا به باور آنها تأکید اندکی بر مصالحه منصفانه و تضامین امنیتی پایدار شده است. اما در مقابل، اوکراین را به واگذاری خاک و پذیرش محدودیتهای دفاعی دائمی مجبور میکند، به طوری که چهرههای جمهوریخواه این پیشنهاد را «پاداش به مسکو» نامیدهاند.
فلسطین/غزه: ایدههای اخیر ترامپ، مبنی بر انتقال اجباری جمعیت و تبدیل غزه به مقصد گردشگری «ریویرا» در خاورمیانه، با خشم و انزجار در سراسر منطقه و سازمانهای بینالمللی مواجه شده است. منتقدان این ایدهها را در چارچوب مفاهیمی مانند «اخراج اجباری» و نقض شدید حقوق بشر توصیف میکنند.
این پیشنهادها هیچ ارتباطی با اصول پذیرفتهشده بینالمللی ندارند و نشان میدهند ترامپ در مواجه با اینگونه موضوعات مهم، مانند معاملات املاک خصوصی رفتار میکند. از همین روی، وی تصور میکند همواره یکی از طرف های مذاکرات است و در مورد پذیرش یا رد شرایط تصمیم میگیرد. این رفتار سیاستمداری نیست؛ بلکه معاملهگری است که نظم جهانی را با بازار آشفته اشتباه میگیرد. در نهایت، وی با اقدامات و تصمیمات خود به جای نجات نظم جهانی، فروپاشی آن را تسریع میکند.
ایران: تصمیم ایالات متحده مبنی بر خروج یکجانبه از برجام هنوز بر همه موارد سایه افکنده است. تحریمها و فشار حداکثری، بازگشت شتابزده به اقدامات تنبیهی و نابودی مذاکرات چندجانبه، تنها تنشها را افزایش داده و مسیرهای دیپلماتیک را مسدود کرده است. هنگامی که اسرائیل جنگ ۱۲ روزه و حملات نظامی مستقیم خود را علیه تأسیسات هستهای ایران آغاز کرد، ترامپ با بمباران سایتهای هستهای، پای واشنگتن را نیز به این درگیری کشاند. این رویداد گویای دکترین شخصی وی مبنی بر «صلح به وسیله قدرت»، یا در واقع صلح تحمیل شده به وسیله جنگ است.
در مجموع، این سیاست ترامپ فراتر از آرامش شکننده و سکوت مصنوعی به وسیله حذف برخی بازیگران، دیکته کردن شرایط سخت و دور زدن ساختارهای بینالمللی، ایجاد نمیکند. حتی این الگو در داخل کشور نیز تکرار میشود؛ اگر صلح واقعی مستلزم ایجاد اجماع در داخل و خارج از کشور است، ترامپ نشان داده حتی با متحدان سنتی ایالات متحده در اروپا نیز قادر به ایجاد اجماع نبوده است. «طرح صلح» ۲۸ مادهای اش که بدون مشورت با شرکای اروپایی ارائه و غیرقابل مذاکره اعلام شد، در واقع ضرب الاجلی یکجانبه در پوشش دیپلماسی بود.
سیاست خارجی همواره در امتداد سیاست داخلی است. هیچ پروژه بزرگ بینالمللی بدون حمایت و انسجام داخلی فراگیر نمیتواند موفق شود. سبک حکومتداری ترامپ که بر مبنای حذف رقبا، تمرکز شدید قدرت و فشار داخلی مداوم بنا شده است، ائتلاف و فرهنگ گفت وگو ایجاد نمیکند. چهرههای اصلی جمهوریخواه، ازجمله میچ مککانل و دیگر سناتورهای محافظهکار علنی از ترامپ در سیاست خارجی جدا شده و وی را به کنار گذاشتن منطق سنتی ائتلافها متهم کردهاند. هنگامی که رهبری نمیتواند حزب خود را اداره کند، مشروعیت «پروژه صلح» حمایتشده وی نیز به طور خودکار از بین میرود.
این سیاست ترامپ فراتر از آرامش شکننده و سکوت مصنوعی به وسیله حذف برخی بازیگران، دیکته کردن شرایط سخت و دور زدن ساختارهای بینالمللی، ایجاد نمیکند
پرسش اصلی این است، چرا این موضوع اهمیت دارد؟ زیرا صلح پایدار هرگز از بالا تحمیل نمیشود؛ بلکه محصول توافقات پیچیده، صبورانه و چندجانبه و اعتماد داخلی و خارجی است.
رئیسجمهوری که به دنبال تفرقه و طرد در داخل است، ناگزیر ابزارهای لازم را برای مدیریت دیپلماتیک بلندمدت و تعهدات معتبر بینالمللی از دست می دهد. رویدادهای امروز نتیجه ترکیب «قطببندی داخلی» و «سیاست خارجی یکجانبه» است. بنابراین، صلح نمایشی و سکوت موقت به قیمت گسترش نابرابری، امتیازات اجباری و نابودی نهادهای جهانی به دست میآید.
باید توجه داشت صلح واقعی فرآیندی آهسته و چندبعدی است که ریشه در نهادهای جمعی دارد، اما رویکردهای کاخ سفید درست عکس آن را نشان میدهد. اجلاس «گروه ۲۰» در ژوهانسبورگ به جهان نشان داد جامعه بینالمللی درپی یافتن پاسخهای فراگیر، جمعی و نهادهای چندجانبه نیرومند است، که کاملاً در تضاد با احیای یکجانبهگرایی سلطهجویانه خواهد بود.
اگر هدف واقعاً صلح بود، مسیرش واضح است، یعنی بازگشت به گفت وگو، تقویت نهادهای بینالمللی و تعهد به نتیجه عادلانه و چندجانبه، نه استقرار مجدد رویکرد هژمونیک واحد که خود را به عنوان صلحطلب معرفی میکند. اما این سوءظن همچنان وجود دارد، زیرا هدف واقعی آمریکای ترامپ اصلاً صلح نیست؛ بلکه ماهیگیری از آب گلآلود است و هرچه این آب گلآلودتر باشد، ماهیگیری هم بهتر خواهد بود.