شکست سهیلا منصوریان در بازی‌های جهانی چنگدو واژگونی خودروی زائران در محور امیدیه - ماهشهر ۴ کشته و مصدوم بر جای گذاشت وقوع زلزله قدرتمند ۶.۱ ریشتری در ترکیه وعده پرسپولیس پس از تجمع هواداران: ۲ بازیکن دیگر جذب می‌کنیم مصدومیت ۱۳ نفر بر اثر واژگونی ون زائران اربعین کشتی فرنگی ایران نایب قهرمان شد این مهاجم ایرانی بهترین بازیکن فصل گذشته لیگ امارات شد سردار آزمون برنده توپ طلای امارات شد + فیلم آخرین وضعیت آتش‌سوزی گسترده در انبار ساختمان شماره ۲ ساوه پیوستن مهاجم ۱۸ ساله به استقلال/پدیده جوان فوتبال اهواز کیست؟ مریم آزمون سرمربی تیم فوتبال زنان پرسپولیس شد پایان روز نخست بسکتبال کاپ آسیا با برد چین تایپه + نتایج رقابت‌ها نواف سلام: ارتش به تدوین طرحی برای انحصار سلاح مکلف شده است سرکنسول ایران در هرات: راه برای ورود قانونی اتباع افغانستان بسته نیست سخنگوی سپاه: معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی به‌نفع ایران تغییر کرده‌اند اسپانیا: الحاق غزه و کرانه باختری را هرگز به‌رسمیت نمی‌شناسیم

دردسر یک پست عاشقانه برای احسان علیخانی

احسان علیخانی مجری پرطرفدار پستی با مضمونی تلخ و عاشقانه برگرفته از مطالب یک کتاب گذاشت و با واکنش شدید کاربران مواجه شد که در نهایت مجبور شد توضیحاتی درباره آن بدهد.
تاریخ انتشار: ۰۸:۲۳ - ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - 2020 February 09
کد خبر: ۳۵۵۴۸

به گزارش راهبرد معاصر، احسان علیخانی نوشت: بهت گفتم: اگر تو دروغ باشی، تموم میشم... ناامیدم کنی، میمیرم... هم دروغ بودی هم ناامیدم کردی، تموم شدم اما نَمُردَم ،،، گریه کردم، زار زدم، قرص خوردم، مریض شدم ، کَمَرَم شکست اما نَمُردَم ،،،

 

اون بالایی صِدام کرد، گفت:بلند شو، من هستم، هر چی بشه من هستم، نترس، بلند شو ... بلند شدم، سخت بود اما بلند شدم، با چشمهای تار، با دستِ لرزان، با سر گیجه های مداوم، با پاهای خسته، با خندهای مصنوعی به مردم، با کتُ و شلوارِ زورکی به تَنَم... گذشت، ٩٠ روز گذشت و من با زخمی که زدی با دردی که دادی رفیق شدم حتی دوستشون دارم چون از تو دارم رفیق...

 

پیرم کردی اما بزرگ شدم، انقدر که دیگر هیچ خبری شوکه ام نمیکند ... من تو را بخشیدم اما فراموش نمیکنم چه کردی با من، بخشیدم، چون نمیخواهم شبیه تو سنگدل باشم، من بخشیدم اما حسابِ تو و آن بالایی باقیست ...

 

دروغ، حیله و نیرنگهایت من را فریب داد اما نقشه تو برای اون بالایی چیست؟! تمام عمر جا خالی دادی، مواظب لحظه ای باش که بی هوا می آید...همه میمیریم و چیزی برای بُردن نداریم اما من حداقل زخم و دردی که تو به من هدیه دادی را با خود میبرم برای اون بالایی، شاید دیوانگیهایم را ببخشد، تو که طبیب نبودی شاید اون بالایی طبیب زخم من شد، که حتما میشود...

 

راستی این روزها امید و زندگی کدام بیچاره ای هستی؟ بهش رحم کن و نقابَت را زودتر بردار، اجازه بده زودتر با دردَش آشنا شود،، این روزها از آدمهای بدون درد بیزارم ، چون بدون درد زندگی از معنا خالیست، جهان از شعر خالیست، تنهایی از دعا خالیست، آدمِ برای حرف زدن با اون بالایی خالیست، و من بدون درد از خودم خالی میشوم، درد به درد میخورد رفیق، کاش با دردهایت رفیق میشدی که به آدمها زخم نزنی، ای کاش، اما افسوس که دردهایت را پشتِ هزار دروغ رنگی پنهان میکنی ...

 

حداقل مواظب هدیه کریسمَسی که بهت دادم باش، بابانوئل در گوی ِ شیشه ای با موسیقی ِ قبلِ خواب، هر بار که میبینیش به این فکر کن که چقدر دنیایِ کوچکی داری، انقدر که همیشه باید با دروغ از مردم عشق و احترام دزدی کنی... بی خیال رفیق ،، ممنونم به خاطر آشتی دادنم با اون بالایی... با احترام :(رَوی ، وکیل دادگستری )

 

توضیح: دوستان این صرفاً یک متنِ و مربوط به یک نویسنده اسپانیایی و من از لحن و ادبیاتش خوشم اومد، همین، جان ماماناتون، لطفا داستان و افسانه نسازید و به من ربطش ندید،که من بتونم بدون دغدغه هر از گاهی متن یا شعر بزارم.

منبع: اقتصاد آنلاین

ارسال نظر