به گزارش راهبرد معاصر ؛ از همان زمان که زمزمه ساخت فیلمی با محوریت «عبدالحمید ریگی»، برادر تروریست خبیث و جنایتکار، عبدالمالک ریگی، توسط «نرگس آبیار» در محافل سینمایی پیچید، بسیاری نگران آن شدند که آیا تیم آبیار-قاسمی، با روند نه چندان دلچسبی که بعد از فیلم تحسینشدهی«شیار 143» در فیلمسازی برگزیده بودند، از پس موضوعی با این حد از حساسیت و الهاب برمیآیند یا نه. اما فیلمی که روز 12 بهمن، در اولین روز از چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی، روی پرده سینماهای جشنواره رفت، ورای همه تصورات قبلی بود.
کافی بود که تنها 10 دقیقه از «شبی که ماه کامل شد» بگذرد تا فیلم یقه تماشاگر را بچسبد و به او هشدار دهد که خود را و حواس خود را سفت متمرکز کند که دقایقی طوفانی در پیش است.
سالهاست که ویروس تکفیر به پیکره منطقه ما افتاده است و سالهاست که کشور ما، قلب منطقهی غرب آسیا با تبعات آن دست و پنجه نرم میکند، اما در همه این سالها در حسرت به تصویر کشیده شدن وحشت و دهشت فرقه استعمارساختهی «تکفیر» بر پرده سینمای ایران بودیم. «شبی که ماه کامل شد»، این حسرت و انتظار چندساله را پاسخ داد، و چه خوب پاسخ داد. جهش تکنیکی و پختگی و استحکام کارگردانی آبیار از فیلم «نفس» تا «شبی که ماه کامل شد» چنان خیرهکننده است که تا آخر فیلم باور این که این چالش سخت و صعب و سنگین سینمایی را آبیار به تنهایی کارگردانی کرده، به سختی باورپذیر مینماید. اما او مزد جسارت و بلندپروازی و ارادهی خود را گرفته است، چرا که اکنون یکی از بهترین و بزرگترین فیلمهای دستکم یک دهه اخیر سینمای ایران، یک نام و فقط یک نام، یعنی «نرگس آبیار» را به عنوان کارگردان بر خود دارد.
دوربین جسور و پرشهامت یک بانوی کارگردان ایرانی در بیغولههای هراسآور شهر «کویته» پاکستان، چنان بدون لرزش و استوار بازیگران را دنبال میکند، که تماشاگر نشسته در امنیت و آرامش و آسایش پایتخت جمهوری اسلامی ایران، سنگینی و مهابت دوزخ تکفیر را که ذره به ذره و لحظه به لحظه، «فایزه»(الناز شاکردوست) و طفل بیگناه او را در بر میگیرد، روی گردن خود احساس کند.
آبیار و همکار فیلمنامهنویس او، مرتضی اصفهانی، هیچ باجی به تماشاگر نمیدهند و دست او را میگیرند و به قلب بیرحمی و شقاوت بَدَوی پیروان فرقهی «تکفیر» میبرد. فیلم به شدت صریح و گزنده است تا دستکم تلنگری بر وجدان آن دسته از هموطنانی باشد که گاهی، از فرط «عادی» و «آرام» بودن اوضاع، فراموش میکنند که در کدام منطقه از دنیا زندگی میکنند و بعضا زبان به طعن و تمسخر میگشایند که «در عوض امنیت داریم». آری، «شبی که ماه کامل شد» اگر تنها و تنها یک پیام را به خوبی به مخاطب خود رسانده باشد (که رسانده)، رسالت خود را به نحو احسن انجام داده است و آن چیزی نیست جز آن جمله مشهور: «امنیت، اتفاقی نیست».
در صحنهای که «شهاب» (پدرام شریفی)، برادر خوشقلب و خوشخیال فایزه، با شنیدن بلایی که بر سر خواهر آمده، به کراچی می رود، تابلوی «کنسولگری جمهوری اسلامی ایران» در لانگشات، همان مامن و پناهگاه امنیت و آرامش است که اطراف آن را گرگهای درنده احاطه کردهاند و چه تلخ و غمگینانه است وقتی شهاب با جوانی و چابکی خود به سمت درگاه کنسولگری میدود و گرگهای درنده او را ناکام میگذارند. تاکید معنادار دوربین بر نگاه بیتفاوت پلیس پاکستانی دم کنسولگری، به حمله گرگهای آدمنمای تکفیری به شهاب، به روشنی گویای وضعیت ایران عزیزتر از جان ما در منطقهای است که در همسایه شرقی، تشخیص پلیس از تروریست، از یافتن سوزن در انبار کاه، دشوارتر است. این صحنه نمادین باید نیشتری به وجدان همه دستاندرکاران و صاحب منصبان کشورمان باشد، که مبادا «امنیت» ملی ایران عزیز را قربانی سهمخواهیهای سیاسی و مطامع جناحی کنند، چرا که برای امن ماندن این وادی، خونها ریخته شده و می ریزد و خواهد ریخت.
وقتی در آن بازارچه نکبت و اِدبار گرفته شهر کویته، در محاصره نگاههای هیز و هرزه، بدنهای عرق کرده مردان خشن، تیزی ساتور و چاقو، لاشههای ورقلمبیده گوسفندان و خونی که همه جا را گرفته، «فایزه» بیگناه و معصوم نگاهش به چهره آشنای آن مامور اطلاعاتی می افتد، لحظهای دل تماشاگر برای فایزه گرم میشود که به زودی در حفاظی امن قرار خواهد گرفت. چهره آرام و نگاه هوشمند و اقتدار وجودی آن مامور اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران با بازی عالی «بانیپال شومون»، موجد این دلگرمی است. او همان سرباز گمنام امام زمان(عج) است که بیریا و فارغ از نام و ننگ، همچون سایه در قلب صادراتی تروریزم تکفیری دنیا تردد میکند تا سقفی در تهران با بمب پایین نیایید و خودرویی در اصفهان به رگبار بسته نشود. او همان سرباز واقعی امام زمان(عج) است که وقتی «سوژه»، در دیدرس نشان تفنگ دوربیندار اوست، به واسطه طفل معصومی که در بغل سوژه است، دست از ماشه میکشد که مبادا خون بیگناهی در انجام ماموریت بر زمین ریخته شود. امنیت و آرامش وطن، مرهون گمنامی و عزم و ارادهی پولادین امثال اوست. او «محسن حججی» متکثّر است، روحی یگانه که در کالبد سربازان گمنام ولی نامآور میهن تکثیر شده است، همانها که 40 سال است اجازه ندادهاند گرگها در حریم امن ایرانزمین جولان دهند. و از قضاء، امثال او را باید اینگونه تصویر کرد، آنچنان که هستند، فارغ از شعر و شعار.
آبیار اگر و تنها اگر، همان سکانس کمین خوردن باند ریگی را توسط نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در آن بیابان مرزی بلوچستان، با این قدرت و التهاب و حرارت به تصویر کشیده بود، مستحق سیمرغ کارگردانی بود، اما حقیقت آن است که فیلم «شبی که ماه کامل شد»، نه یک نقطه اوج، که چندین اوج کمنظیر و تکاندهند در خود دارد.
و از معرکه و محشر بازیگران فیلم چه بگوییم که حق مطلب اداء شود؟
چه کسی باور میکرد که «هوتن شکیبا»، همان داماد بانمک و کمی گیج و گول شخصیت رضا عطاران در فیلم «طبقه هساث»، چنین استادانه و مسلط در هیات «عبدالحمید ریگی»، نفر دوم باند جنایتکار و اهریمنی «جند الشیطان» فرو رود. نتیجه عرقریزی روحی هوتن شکیبا در ترسیم روند مسخ عبدالحمید ریگی، از یک فروشنده لوازم آرایش رمانتیک و شاعرپیشه به یک ربات مصلوبالاختیار تروریست، تحت القاء برادرش عبدالمجید(عبدالمالک)، یک شاهکار بازیگری در کلاس و استاندارد جهانی است. او چنان گویش بلوچی را طبیعی و بیخدشه حرف می زند که گویی سالها درسآموز ربان و فرهنگ و رسوم بلوچی بوده است و چنان در نقش یک جوان بومی بلوچ خوش نشسته که گویی عمری «دُهلک» نواخته و «نازینک» برای معشوق خوانده است. این اصلا کلیشه نیست که بگوییم هوتن شکیبا عبدالحمید ریگی را بر صحنه زندگی میکند و اصطلاحا مُهر خود را بر کاراکتر نقش می زند.
و «الناز شاکردوست»... او همچون شفیرهای که آرام آرام از درون پیله، پروانهوار بیرون می آید، پیش چشم تماشاگر از یک «سلبریتی» به یک «بازیگر» تمامعیار تبدیل میشود. تماشاگر رنج این پروانه شدن را در صحنه صحنه «شبی که ماه کامل شد» می بیند که چگونه این سلبریتی صرفا خوشسیمای دیروز، این چنین دشواری و مشقت سکانسهای پرچالش را مقابل دوربین آبیار به جان میخرد تا هنر خود را صیقل دهد. شاکردوست مزد این تولد دوباره را با جاودانه شدن در تاریخ سینمای ایران با این نقش اثرگذار و تکاندهنده دریافت خواهد کرد.
نمیتوان از «شبی که ماه کامل شد» حرف زد و حضور استادانه و تسلط حیرتآور «فرشته صدر عُرفایی» را در نقش «غمناز» (مادر برادران ریگی) ستایش نکرد. اعراق نیست که بگوییم فرشته صدر عرفایی سطح و حیثیت نقش مکل زن را در سینمای ایرانف یک پلّه ارتقاء داده است. صحنهی شکستن ماسک سرد و بیروح او را در همدلی و همزبانی با عروسِ به دام افتاده و اشکهای سرکشی که از چشمان خسته و غمزده او فرو می ریزد، می توان در کلاسهای بزایگری تدریس کرد.
کلام آخر اینکه، بعد از سالها، حالا با خاطر جمع و خیال راحت می توانیم به این دل ببندیم که یک نماینده مقتدر از سینمای «ملّی» ایران، در سال 98 راهی فستیوالهای سینمایی خواهد شد.، فیلمی که یکتنه پرچم فنآوران و پایوران زحمتکش و هوشمند سینمای ایران را در عرصههای بینالمللی بالا خواهد برد.