بایدن و چالشِ اتحاد چین و روسیه در نظام بین الملل-راهبرد معاصر
واکنش روسیه به تصمیم آمریکا برای استقرار سامانه موشکی در آلمان سید حسن نصرالله: هدف غرب لطمه زدن به ارزش‌های مرتبط با جهاد، شهادت و مقاومت بود واکنش ایران به ادعای استفاده از تسلیحات تهران توسط یمن آمریکا تحریم‌هایی را علیه رژیم صهیونیستی اعمال کرد طعنه رهبر انصارالله به فرار ناو آمریکایی: شما از شیر غران، گریخته‌اید، نه یک موش! نتانیاهو: هر توافقی باید به اسرائیل اجازه دهد به جنگ بازگردد موافقتنامه جامع همکاری ایران و روسیه بزودی امضا می‌شود استقرار سفیر جمهوری آذربایجان در تهران در آینده نزدیک حماس: تاکنون هیچ خبر جدیدی درباره مذاکرات به ما داده نشده است سرنگونی پهپاد رژیم صهیونیستی در شمال نوار غزه قالیباف و پوتین دیدار کردند سرویس اطلاعات خارجی روسیه: واشنگتن به دنبال جایگزین برای زلنسکی است وضعیت زندانیان ایرانی محور گفت‌وگوی سفیر ایران و معاون وزیر دادگستری ترکیه واکنش کرملین به بیانیه پایانی نشست ناتو قرارداد یک میلیارد دلاری مراکش با رژیم صهیونیستی در بحبوحه جنگ در غزه
راهبرد معاصر بررسی می کند:

بایدن و چالشِ اتحاد چین و روسیه در نظام بین الملل

با توجه به خروج جهان از فضای هژمونی تک قطبی آمریکا و ظهور قطب های جدید قدرت نظیر چین و روسیه در عرصه نظام بین‌الملل، ایالات متحده آمریکا هیچ راهی جز تغییر رویکرد و سیاست خارجی خود در قبال این دسته از کشورها، با هدفِ ممانعت از تحکیم اتحاد میان آن ها و به چالش کشیدنِ موقعیت و جایگاه واشنگتن در عرصه نظام بین الملل ندارد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۸ - ۰۳ فروردين ۱۴۰۰ - 2021 March 23
کد خبر: ۸۱۱۰۱

بایدن و چالشِ اتحاد چین و روسیه در نظام بین الملل

 

به گزارش راهبرد معاصر، پس از وقوع جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا به عنوان یکی از قدرت های فاتح جنگ، از موقعیت و جایگاهی قابل توجهی در عرصه معادلات بین المللی برخوردار شد. امری که مهمترین نمودِ خود را در ابتکارات گسترده آمریکا به همراه دیگر قدرت های برتر آن زمان در پایه گذاری نهادهای و سازمان های بین المللیِ عمده جهان در عصر پساجنگ جهانی به نمایش گذاشت. مساله ای که تا حد زیادی جلوه ای از کنش ورزی فعال آمریکا در بنیان نهادنِ پایه های یک نظام بین المللی جدید بود.

 

این موقعیتِ آمریکا، پس از رقابت های راهبردی آن با شوروی که در نهایت به فروپاشی شوروی در اوایل دهه 1990 و پایان جنگ‌سرد میان دو طرف ختم شد، بار دیگر موقعیت و جایگاه این کشور را در عرصه معادلات راهبردی جهان تقویت کرد. این مساله به حدی جدی بود که حتی نظریه پردازانی نظیر "فرانسیس فوکویاما" از تئوری "پایان تاریخ" سخن گفتند و تاکید کردند که پس از فروپاشی بلوک کمونیسم و شوروی در برابر آمریکا، دیگر هیچ ایدئولوژی و تفکر دیگری در جهان، یارای ایستادن ردر برابر ایدئولوژی و قدرت آمریکا را ندارد و باید سرمایه داریِ آمریکایی و نوعِ حکمروایی مطلوب آن را، نسخه ای اساسی برای اغلب کشورهای جهان جهت تقلید کردن تفسیر کرد.

 

با این حال، گذشت زمان و روشن شدنِ بیش از پیش این مساله که اساسا ایدئولوژی آمریکاییِ حکمروایی نیز چیزی جز به بردگی‌گرفتنِ دیگر کشورها و ملت ها را دنبال نمی کند موجب شد تا نظام بین الملل، شاهد اوج گیری یک بلوک جدید از قدرت باشد که لزوما پیرو آرا و تفکرات ایالات متحده آمریکا نبودند و سعی داشتند با قدرت گیریِ آرام و آرام در عرصه معادلات بین المللی، جایگاه عادلانه خود را در نظام بین المللی بیابند و در مسائل بین المللی، فعالانه کنش ورزی داشته باشند.

 

این مساله موجب شد تا کشورهایی نظیر چین و روسیه(و همچنین دیگران که از آن ها در قالب بلوک "بریکس" یاد می شود)، بر اساس آنچه "نظریه انتقال قدرت" نامیده می شود، به مثابه نیروهایی چالشگر برای نظام بین المللِ غرب محور(آمریکا محور) درآیند و عملا سعی کنند ساختارِ غربی نظام بین الملل را تا جای ممکن، در راستای اهداف و منافع خود تغییر دهند. امری که اساسا به یک چالش اساسی برای دولت کنونی آمریکا به ریاست جمهوری "جو بایدن" تبدیل شده است.

 

*نظریه انتقال قدرت و اوج گیری قدرت های نوظهور در جهان

بر اسسا نظریه انتقال قدرت، قدرت های نوظهور جهان نظیر چین و روسیه، اساسا بر این باورند که نظام بین المللی حاکم بر جهان، به نحو ناعادلانه ای توجه خود را بر منافع و اهدافِ کشورهای قوی و ثروتمند غربی متمرکز کرده و به نوعی با سازوکارهای پنهان خود، چه به صورت تئوریک و چه به صورت عملی، منافع آن ها را محقق می سازد. از منظر این دسته از قدرت ها، نظام بین المللیِ غرب محور، متناسب با جایگاه آن ها به این دسته از کشورها امتیاز و منافع اختصاص نمی دهد و همین مساله حاکی از ساختار ناعادلانه این نظام است. در این چهارچوب، قدرت های نوظهور به عنوان بازیگرانی که مدت چندانی از ورود آن ها به عرصه معادلات بین المللی نمی گذرد، بایستی هر آنچه در توان دارند انجام دهند تا این چهارچوب را تغییر دهند و فضایی مناسب را برای کنش‌ورزی خود در عرصه معادلات بین المللی، فراهم کنند. این همان مساله ای است که مدت هاست به یکی از دغدغه های مهم ساختار سیاسی آمریکا تبدیل شده و به طور خاص دولت جدید آمریکا به ریاست جمهوری بایدن نیز به آن توجه ویژه ای دارد و باید آن را یکی از اولویت ها اساسی دولت وی دانست.

 

این مساله مخصوصا از دوران حضور دونالد ترامپ در قدرت، یکی از مسائل محوری در چهارچوب دولت امریکا بوده است. در این راستا، بسیاری بر این باورند که دلیل اصلی آنچه انعطاف پذیری دولت ترامپ در برابر روسیه و شخص پوتین عنوان می شد، آنچه علقه های شخص میان ترامپ و پوتین از سوی رسانه ها توصیف می شد نبوده بلکه برعکس، وحشتِ قابل توجه آمریکایی ها از ایجاد اتحاد میان چین و روسیه علیه آمریکا، عامل اصلی در نزدیکی روسیه و آمریکا در دوره ترامپ بود. درست در همین راستاست که دولت بایدن نیز با توجه به وخیم تر شدنِ مناسبات آمریکا با چین و روسیه(تحت تاثیر سیاست های ترامپ)، تنش زدایی با مخصوصا روسیه را در پیش گرفته و در این مسیر شاهد بودیم که بایدن در نخستین روزهای حضور خود در قدرت، "قرارداد استارت جدید" با محوریت کنترل تسلیحات اتمی را با روسیه به امضا رساند. امری که انتظار می رود همچنان نیز در دولت بایدن ادامه یابد. به طور کلی، باید اذعان کرد که توجه به قدرت های نوظهور نظیر چین و روسیه و تلاش جهت ایجاد شکاف در جبهه آن ها با هدف حراست از موقعیت آمریکا در عرصه بین المللی، یکی از دستورکارهای اصلی دولت بایدن خواهد بود. دستورکاری که با توجه به ضعف قابل توجهِ آمریکا در برابر این قدرت ها، با چالش هایی اساسی رو به رو است و به نظر می رسد دولت آمریکا در این مسیر، هزینه های زیادی را باید بپردازد.

ارسال نظر
تحلیل های برگزیده
آخرین اخبار