به گزارش راهبرد معاصر، «بیست و پنجم آبان ماه سال ۹۷ بود، هوا سرد بود و در طول روز خبر خاصی نبود و به جز چند تماس چهاربند تماس خاصی نبود. خوشحال بودم که در این روز سرد هیچ قتلی رخ نداده بود. هوا در آستانه تاریکی بود که افسر کلانتری نبرد تماس گرفت و گفت آقای بازپرس، جنایتی هولناک رخ داده است و مرد ورزشکاری همه اعضای خانواده اش را کشته است. شوکه شدم که مگر چنین چیزی امکانپذیر است.
سریع خودم را به محل جنایت رساندم که مرد جوانی درحالیکه گریه میکرد با افسوس به جنازهها نگاه میکرد. از ماموران خواستم او را آرام کنند تا با او گفتگو کنم، در همین حین خانه را جستجو کردم. در ورودی ساختمان جسد سر بریده مرد سالخوردهای بود، کمی آنطرفتر جسد یک زن که او هم گلویش بریده شده بود و حتی در سینهاش چاقویی که فرو رفته بود وجود داشت. در داخل اتاق خوابها جنازه دو دختر ۱۷ ساله و ۱۴ ساله وجود داشت که روی دختر بزرگتر یک بالشت قرار داشت.
با آرام شدن مرد جوان از او خواستم تا حادثه را شرح دهد. او درحالیکه هنوز گریه میکرد ادعا کرد که اینجا خانه برادرش است و دو دختر نوجوان برادرزادههایش هستند و زن و مرد سالخورده پدر بزرگ و مادر بزرگ دختری بچهها هستند. میگفت «چند باری با خانه برادرم تماس گرفتم، اما کسی جواب نمیداد برای همین نگران شدم. دایی بچهها هم تماس گرفت و نگرانی من را بیشتر کرد. ساعتی قبل به اینجا آمدم و با جنازهها روبرو شدم. وقتی به برادرم زنگ زدم او گفت همه را کشته و فرار کرده است. هرچه به او زنگ زدم دیگر جواب نداد».
مشغول کارهای انتهایی صحنه بودم که زن و مردی گریه کنان با فریاد وارد ساختمان شدند.
زن جوان ادعا کرد: «همیشه با همسرم اختلاف داشتم و زندگی ما جهنم بود. هر کاری میکردم تندخویی او کم نمیشد. میخواستم جدا شوم که به خاطر دخترانم دلم نیامد. چند باری قهر و آشتی کردیم، اما باز هم فایده نداشت. چند روز قبل به حالت قهر از خانه بیرون آمدم تا شاید همسرم عاقل شود و اشتباهاتش را تکرار نکند. با برادرم به مشهد رفتیم و پدر و مادرم برای نگهداری از دخترها به خانهام رفتند.»
زن جوان در حالی که دست و پایش میلرزید و شوک شده بود، ادامه داد: «از صبح کسی تلفن را جواب نمیداد نگران شدیم و از برادر شوهرم خواستیم که به خانه بیاید، خودمان هم با پرواز به تهران آمدیم و با این صحنه روبرو شدیم».
سریع صحنه را جمع کردم و دستور دادم اجساد چهار مقتول به پزشکی قانونی منتقل شود.
صبح فردا باز هم مامور کلانتری تماس گرفت و گفت قاتل جنایت دیروز به همراه برادرش به کلانتری آماده است و برادرش او را تحویل داده است. دستور دادم مستقیم به دادسرا بیاید تا تحقیقات را همان روز انجام دهم.
مرد جوان که هیکلی ورزشکاری داشت با دستبند و پابند روبرویم نشست. آرام بود از او خواستم ماجرا را شرح دهد. احمد ادعا کرد شغلش آزاد است و مربی بوکس هم است.
او که سر به زیر بود شروع به حرف زدن کرد و گفت: «با همسرم درگیری داشتم و او آخرین بار قهر کرد. پدر و مادر همسرم برای پادرمیانی به خانهام آمدند که با مادر زنم دعوایم شد. عصبانی شدم و شب با شیرموز مسموم همه آنها را به خوابی عمیق فرو بردم و بعد با چاقو سر هر چهار تا را بریدم.»
با اعترافاتش دستور بازداشت را صادر کردم. او در طول تحقیقات همیشه آرام بود و این برایم جالب بود. هنوز هم به آن پرونده فکر میکنم و میگویم چطور یک مرد میتواند اینقدر آرام باشد و سر ببرد.»
بر اساس خاطره بازپرس سابق دادسرای امور جنایی تهران