به گزارش راهبرد معاصر؛ مدتی است که در فرهنگ عمومی کشور رفتارهایی سر میزند که نه تنها حکایت بخش آرامش اجتماعی و افزایش سرمایه اجتماعی نمیباشد بلکه همگی حکایت از ترجیح مسائل جناحی به ملی و گرایش به فرهنگ غیرخودی دارد. این نمونه رفتار ها را می توان در انتقاد به انتصاب فرید حداد عادل به شورای سیاست گذاری شبکه سوم و رفتارهای مهناز افشار در آخرین توئیت هایش مشاهده کرد.
از سلبریتی زدگی در جامعه تا عدم اطمینان و تعهد به نیروهای داخلی خودمان و غش کردن برای آنطرف آبیهایی که گمان میکنند چه مدینه فاضلهای برای ایران ترسیم کردهند.حکایت رفتار این روزهای سلبریتیها شده است. آفتی به جامعه زده شده است که ظاهرا هر چهرهای گمان میکند میتواند چاره ساز مشکلات باشد و پای خود را از گلیم خود فراتر میسازد.
ظاهرا داستان همیشگی این جامعه شده است که هرچندوقت یکبار یکی از چهرههای سینمایی مطرح شده به مدد انواع بزکها و شبکههای اجتماعی، از قبای خود دوای فلان درد را بیرون میآورند و غافل از این که صد برابر زحمت لازم است که گفته شود نه امثال hpv برای مردم درمانگر است و نه حبالایران وحدت ساز این مرز بوم میباشد و ... .
آخرین نمونه آن هم بازمیگردد به هشتگبازیها و پستهای توئیتری مهناز افشار؛ او در یک پیام ویدئویی با استناد به آماری با منبعی نامعلوم مردم را به تزریق آمپولی به نام نالوکسان برای جلوگیری از آثار سوء مصرف مواد مخدر و نجات جان معتادان تشویق میکند؛ در واقع تزریق این دارو را راهکاری میداند که میتواند معتادانی که دچار اوردوز شدهاند را از مرگ حتمی نجات دهد.
این پست سرآغاز موج رسانهای شد که اصولا چنین پیشنهادی مورد تایید جامعه پزشکان ایرانی نیست و هیئت مدیره انجمن داروسازان ایران، سرپرست اورژانس کشور ، سازمان غذا و دارو و ... اصولا چنین پیشنهادی را غیرعلمی و نادرست خواندند.
سخنگوی سازمان غذا و داروی وزارت بهداشت در واکنش به تبلیغات مهناز افشار درباره تزریق این آمپول گفت: "تبلیغ و فروش نالوکسان در فضای مجازی تخلف است و بهتر است این سلبریتی دارو و درمان را به اهلش بسپارد. این دارو به هیچ عنوان بدون نسخه قابل عرضه نیست."
اگرچه در ادامه این ماجرا این خانم بازیگر در یک پیام ویدئویی دیگر بعد از موج رسانهای علیه او، تاکید میکند که این دارو پیشنهاد سازمان بهداشت جهانی است تلویحا تلاش میکند که شبکه بهداشت و وزارت بهداشت ج.ا.ایران را در برابر سازمان بهداشت جهانی به چالش بکشاند و از پاسخگویی نسبت به توئیتهای خود سرباز میزند. این در صورتی است که در چند توئیت پیشین خود گقته بود که " از طرف "بنیاد آینه” و آقای " داریوش اقبالی” و "پزشکان مربوطه” پیشنهاد کردند بنده در مورد پیشگیری از مرگ بر اثر سومصرف مواد مخدر، در مورد نالوکسان اطلاعرسانی کنم."
بحث درباره این که چه میزان پیشنهاد افشار مورد تایید است یا خیر و در مورد اما و اگرهای این جریان؛ این سوال و نکته میتواند مطرح باشد که چگونه میشود به بنیاد اقبالی اعتماد میشود یا به پیشنهاد سازمان جهانی بهداشت اعتماد میکنیم اما زحمت یک استعلام از متخصصان و مسئولان ذیربط داخلی به خودمان نمیدهیم و یا این که اصولا هیچ وجه و اعتمادی برای مسئولان نظام بهداشتی خودمان قائل نیستیم.
چگونه میشود که بنیاد داریوش اقبالی، منتسب به سیاسیترین خواننده معارض ج.ا.ایران مورد اطمینان واقع میشود و در برابر نقدهای صریح جامعه پزشکان دست به مغالطه و فرافکنی میزنیم.
خانم افشار بهتر است به جای آنکه مسئولیت پستهای خود را به سازمان بهداشت جهانی و وزارت بهداشت ایران واگذار نماید، نسبت به پستهای خود جوابگوی و مسئولیتپذیر باشد. چرا که مشخصا مطالب ایشان جنبه شخصی ندارد.
حرکت خلاف فرهنگ عمومی برخی از چهرهها
آنچه که اتفاق افتاده است یک نمونه از اتفاقاتی است که بخشی از شبکه سلبریتی به صورت زیرپوستی و به واسطه شبکه های اجتماعی با امنیت اجتماعی و روانی جامعه بازی میکند.
هدف، نقد این خانم و آن آقای بازیگر نیست. بلکه سخن اصلی در این است که چرا حاضریم به دیگران اعتماد کنیم اما به توان و ظرفیتهای داخلی خود اعتماد نمیکنیم و متاسفانه با چشم پوشی از این که کار بدانجا کشیده شده است که دیگر سبک زندگی و تفاخر اینان برای مردم امر معمول شده است. در واقع باید گفت بحث از عرق به هویت ملی بخشی از جامعه هنرمندان واقعی است یا خیر؟ شاید آخرین مصداق به گزارش روزنامه فرهیختگان بازمیگردد مبنی بر لیست منتشره بازیگرانی که تولد فرزندشان را در خارج از کشور ترجیح دادهند یا نمونه اخیر اند یا نمونه دیگر آن بازیگری است که حاضر است ملتی بلرزد اما دل فرزند خارج نشینش نلرزد.
و یا هانیه توسلی عکس گربه خانگیاش را که مرده بود منتشر کرد و نوشت: «بخواب مامان جان. بخواب تنها دلخوشیم. بخواب شیرین عسلم. منو ببخش. دیگه آرزویى ندارم. دیگه هیچى نمىخوام از خدا. دیگه بىحس شدم. دیگه تموم شدم. فقط منتظرم که زودتر بیام پیشت. همین» و وقتی مردم به این حرکت و ادبیات او اعتراض کردند، متهم میشوند به فضولی در سبک زندگی دیگران و حریم خصوصی این بازیگران.
مردم حق اعتراض به جامعه هنرمندان به ویژه در برهه کنونی به قشر تاثیرگذار بازیگران را دارد. قشری که با سرمایه ملی و اقبال مردمی برجسته شده است و اما اکنون به جای آن که به ملت خویش وقعی بنهد شاهد آن هستیم که رفتارهایشان حکایت از وابستگی فرهنگی شدیدی به خارج از کشور دارد و شاید چندان به این کشور عرقی نداشه باشد.
پیوند سیاسیون و سلبریتیها
نياز دوسویه سلبريتيها و سیاسیون _به ویژه از جنس عوامفریب_ هر گز از بين نخواهد رفت. یکی به دنبال شهرت و دیگری به دنبال کسب اراء. همچنين است که چهرهها يا همان سلبريتيها نقطه عطف خوبي هستند تا جامعه اسلامي بر خلاف سياست رسمي و اصلي نظام، به سمت منش و منويات جريان خاص هدايت شود. يعني سلبريتيها ميتوانند پيشرو در اعمال منش و فرهنگ جريان خاص شوند، بي آنکه اذهان عمومي به صورت مستقيم متوجه چنين تصميم زير پوستي شوند. این پیوند امر غیرقابل انکار است و در سوی دیگر همافزایی بین سیاسیون اصلاحطلب و هنرمندان این چنین مشهود میباشد. بنابراین فرهنگ واحدی شده است که این تمایلات را نیز میتوان در بخشی از جامعه اصلاحطلب نیز مشاهده نمود. چرا که مدت زمانی است که عرف شده است هرچه منتقد باشی محبوبیت اجتماعی بیشتر خواهی داشت و باید به همه زمین و زمان این وطن ایراد وارد کنی بلکه تو را به رسمیت بشناسند و اصولا هرآنچه که بوی مخالفت و تفاوت دهد باید بدان تمایل پیدا کرد و همیشه ایام بهانه گیری کرد. بهانه گیری که ادعا میکند فلان سازمان و جناح تمامیتخواه هستند و مردم را رعیت خویش میپندارند.
وجه مشترک این دو جریان، بهانهگیری و گرایش به کشور دیگر، به عنوان خط مشی واحدی است که در پیش گرفته شده است. به جای آن که این نیروهای سیاسی اجتماعی هم و غم خویش را بر حل مشکلات داخلی بگذارند بر طبل بهانهجویی میکوبند. نمونه اخیر آن را میتوان در ماجرای انتصاب فریدالدین حداد عادل در شورای سیاستگذاری شبکه سوم سیما مشاهده کرد. به جای آنکه با حفظ رویکرد مثبت، خوشبین از این باشیم که جوانگرایی در سازمان صدا و سیما شروع شده است و این ارزش به جوانان متعهد کشور و با سابقه فعالیت فرهنگی داده شده است که نظرات خود را در عالیترین سطوح سیاست گذاری مطرح نمایند، بهانه میگیرند که چرا آقازاده است و ... نهایتا سازمان صداوسیما را به ملی نبودن و ناکارآمد نبودن متهم و ختم میکنند.
به حق میتوان این سوال را پرسید که چرا باید در برابر جوانگرایی بهانه تراشید؟ آن هم صرفا در حدود شورای سیاستگذاری. چرا نباید به جوانان متعهد به این مرز و بوم اعتماد نکنیم.
جمع بندی
جان کلام در این است که به ویژه در جمع سیاستمداران اصلاح طلب و بخشی از بدنه بازیگران بیش از آن که از نوع رفتار و گفتارهایشان بوی انسجام و آرامش اجتماعی برآید بیشتر حکایت از آن دارد که منافع شخصی و حزبی را بر مسئله ملی مقدم میدارند.
پدیدههایی همچون تجملگرایی که سازگار با فرهنگ عمومی کشور نیست، به راه افتادن کمپینهایی که صحت و سلامت آن چندان مورد تائید نمیباشد، انتقادات مدام، منفی انگاری به تغییرات مدیریتی حکایت از رگههای فرهنگی دارد که چندان وجه انسجام اجتماعی و آرامش ملی از آن برنمیآید. چنین اقداماتی باعث میشود نه تنها باعث آسیب رساندن به سرمایه اجتماعی است بلکه چهره خود را در آینده به دست خود تخریب خواهند کرد. شاید بی سبب نباشد که این منش سیاسی اصلاح طلبان موجب شده است که احمد شیرزاد، یکی از تندروترین چهرههای اصلاحطلب در گفتگو با روزنامه آرمان موضع میگیرد که " در حال حاضر جناح اصولگرا و حتی تندروهای اصولگرا عملکردهای خود را خیلی تصحیح کردهاند و این واقعیت را نباید کتمان کنیم... در نتیجه طبیعی است که یک مقدار شعارهایمان کمرنگ میشود و نمیتوانیم مثل گذشته خیلی روی شعارهایی که متضمن ترس و وحشت از سیطره اصولگرایان بود، بایستیم. بهخصوص اگر برخی از چهرههای میانه روی اصولگرا به میدان بیایند، نمیتوانیم جامعه را بترسانیم."
شاید بهتر باشد کمی بیشتر به نیروهای جوان و متعهد خودمان از هر طبقه علمی که هستند بیشتر اعتماد کنیم تا این که به بنیاد ناشناس معارض اعتماد کنیم یا این که منافع حزبی را بر منافع ملی مقدم بداریم.