به گزارش «راهبرد معاصر»؛ زن عراقی اسلحه کلاشنیکف را در دست گرفته بود و همراه با غرور وشادی فریاد میزد «لبیک یا حسین»، «لبیک یا حسین» و رو به آسمان تیراندازی میکرد. هشتم شهریور 1393 شهر آمرلی عراق پس از 83 روز محاصره مطلق، آزاد شد.
فرمانده وقت حشدالشعبی میگفت، کار آمرلی دیگر تمام شده بود و احتمالاً حدود 20 هزار نفر ساکن آنجا که بدون آب و غذا روزگار می گذراندند، اسیر یا کشته خواهند شد.
شهر زیر آتش مستقیم دشمن بود. ارتش عراق ازهم پاشیده بود، نیروی نظامی منسجمی وجود نداشت، هر کس کار خودش را انجام میداد و فرماندهی واحدی وجود نداشت.
گروه تروریستی داعش باید از آمرلی عبور می کرد و تسلط بر این شهر به معنای تسلط بر کل منطقه بود. نوری المالکی، نخست وزیر وقت عراق به طور رسمی از ایران درخواست کمک کرد؛ به خاطر بغداد که در خطر سقوط بود و به خاطر همه مردان، زنان و کودکانی که بدون آب و غذا و وسایل ارتباطی در محاصره بودند.
حالا مردم منطقه حس آزادی را با همه وجود حس میکردند، آزادی که با رهبری یک بزرگمرد حاصل شد؛ حاج قاسم سلیمانی
اما کمی آن سوتر مردی با کلاه لبهدار از محاصره بیامان مردم شهر به ستوه آمده بود. این را می توان از چهرهاش خواند. او بدون ملاحظات نظامی با بالگرد در میان تمام خشابهایی که به سمت بالگرد پُر و خالی میشد، وارد آمرلی شد و مردم حیرت زده شدند. او توانست همه گروههای عراقی را گِرد هم آورد و در 24 ساعت حصر را بشکند.
حالا مردم منطقه حس آزادی را با همه وجود حس میکردند، آزادی که با رهبری یک بزرگمرد حاصل شد؛ حاج قاسم سلیمانی. رهبر انقلاب اسلامی درباره شجاعت حاج قاسم در شکستن حصر آمرلی فرمودند: کدام فرمانده دیگری قدرت داشت کارهایی که او انجام داد، انجام دهد. با بالگرد وارد منطقهای که در محاصره 360 درجهای دشمن قرار داشت شود و محاصره را بشکند. چه کسی می تواند این کارها را انجام دهد؟!
مقرر شده بود نشان ذوالفقار به وسیله فرمانده کل قوا به حاج قاسم اعطا شود، فرماندهان کل همه بودند؛ حاج قاسم در مقابل رهبر انقلاب با تواضع ایستاد. امام خامنه ای (حفظه الله) میفرمایند: مجاهدت در راه خدا با این چیزها قابل جبران نیست، چیزی که در برابر مجاهدت خدا وجود دارد، بهشت است نه چیزهایی که با محاسبات دنیایی بیان می شود.
در میان سخنان رهبر انقلاب حاج قاسم گویی در عالم دیگری سیر میکرد؛ شاید اگر هر فرمانده دیگری بود و تعیین میشد تا بالاترین نشان نظامی کشور روی سینه او قرار گیرد، در این لحظات از درون هیجان زده میشد و هرچند هیجان را بروز نمیداد، اما شادی درونی در چهره و رفتارش آشکار میشد.
حاج قاسم در خودش بود، کمتر به چشمان معظمله نگاه میکرد. تواضع، در خود غور شدن و خود را تمام و کمال متعلق به نظام، کشور و ملت دانستن در حرکات کمِ او پیدا بود
اما حاج قاسم، نه! او آرام بود آرامتر ازهمیشه، گویی بر بال فرشتگان نشسته و به پرواز درآمده بود. رهبر انقلاب فرمودند: الحمدالله برادر عزیزمان آقای سلیمانی بارها و بارها جانشان را در معرض تهاجم دشمن قرار دادند، انشاءالله خداوند متعال به ایشان اجر بدهد و زندگیشان را با سعادت و عاقبتشان را با شهادت قرار دهد.
حاج قاسم در خودش بود، کمتر به چشمان معظمله نگاه میکرد. تواضع، در خود غور شدن و خود را تمام و کمال متعلق به نظام، کشور و ملت دانستن در حرکات کمِ او پیدا بود. رفتارش در مراسم، برای کسی که بارها فیلم را مشاهده میکرد، درسهای زیادی داشت؛ مردی که در میان فرماندهان نظامی و مقابل رهبر انقلاب ایستاده بود، باشکوه مینمود. گویی به نماز ایستاده بود، یاد نمازش در کاخ کرملین افتاده بودم.
یکی از فرماندهان ارشد نظامی در مصاحبهای گفته بود: با اینکه با ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه جلسه داشت، به محض ورود به کاخ متوجه شد وقت نماز ظهر است. در همان راهروی کاخ شروع کرد به اذان و اقامه خواندن و به نماز ایستاد.
در جلسه اعطای نشان ذوالفقار هرچند بار به پیشرو نگاه میکرد. لبخندی از سرِ دلخوشی و خوشحالی نمیزد و نزده بود. همه تن و جانش گوش شد و فرمایشات آقا را می شنید. آنجا که گفته بودند «اجر مجاهدت در راه خدا بهشت است».
شاید به بهشت و اجر مجاهدتهایش فکر میکرد؟ خیر! او یاد گرفته بود در راه خدا گام بردارد و مجاهدت کند. او در فکری بود، در فکر از بین بردن و بیرون راندن جرثومه خرابیهای منطقه که خواب و خوراک را از مردم این دیار ربوده بود. شاید هم به فکر کودکان عراقی و سوری که چشم امیدشان به او بود و منتظر دیدنش در منطقه بودند. یکی از جملات همیشگیاش این بود: هر چه به مردم خدمت کنیم باز هم کم است. او به خدمت به مردم میاندیشید.
حاج قاسم در مقابل نوجوان عربی که در منطقه شعیبیه خوزستان به استقبال آمد، تمام قد به همراه تیم همراهش ایستاد تا به شعر عربی که میخواند، گوش دهد. وی مدام میان شعر نوجوان میگفت «احسنت احسنت».
او همیشه نگران زندگی مردم بود که سیل وارد زندگی مردم نشود. وقتی از بالگرد پیاده شد، مردم به سوی او دویدند و غرق بوسه اش کردند. هیجان مردم کار را برای تیم حفاظت سخت میکرد. با ورود حاج قاسم به مناطق سیلزده، مردم مشکلاتشان را از یاد برده بودند؛ گویی آنها نبودند که همه زندگی خود را در سیل از دست داده بودند. آنها گویی با آمدن حاج قاسم همه دارایی خود را یک جا به دست آورده بودند.
حاج قاسم کمکهای مردم محلی برای بسته شدن مسیر سیل در خوزستان را به سیل انسانی تعبیر کرد و گفته بود «سیل در مقابل سیل».
او همیشه نگران زندگی مردم بود که سیل وارد زندگی مردم نشود. وقتی از بالگرد پیاده شد، مردم به سوی او دویدند و غرق بوسه اش کردند. هیجان مردم کار را برای تیم حفاظت سخت میکرد
با حفاظت از خودش مشکل داشت. تذکر داده بود که ماشین خارجی و ضدگلوله سوار نمیشود و از این ادابازی ها خوشش نمی آید. گفته بود، اصلاً به حفاظت نیاز ندارد. بعد که به اصرار پذیرفتند تیم حفاظت داشته باشند، برایشان شرط تعیین کرده بود که نباید در دیدش باشند.
یکی از همرزمان حاج قاسم میگفت: تذکر جدی داده بود نباید از ماشین ضدگلوله استفاده کنید، یعنی نه خودش استفاده میکرد و نه تیمی که همراهش بود. ماشین خودش هم ساده بود. ما فقط یکی دو روز به هر بهانهای بود، از ماشین ضد گلوله استفاده کردیم. وی دو روز آن ماشین استفاده کرد و کاملاً کنار گذاشت و گفت «این تحرک من را میگیرد و حساسیت ایجاد میکند».
سیره حاج قاسم علیوار بود، به دشمنان مهلت نمیداد، به مردم خدمت میکرد، خودش را تافته جدا بافته نمیدید، بارها و بارها در سخنرانیهایش بر وحدت تأکید کرد، مردم را به راست و چپ و باحجاب و بی حجاب تقسیم نمیکرد، ولایت پذیری در خونش بود، خستگیناپذیر، کمخواب و پُرکار بود، دنبال گزارش دادن نبود، از ریا و تظاهر پرهیز میکرد، از دیده شدن بیزار بود، اما دیده شد.
رهبر انقلاب اسلامی فرمودند: گاهی اوقات که مثلاً به کشوری میرفت، برمیگشت و برای ما گزارش میفرستاد، وقتی میخواندم حیرت میکردم از حجم کار عظیمی که در این چند روز رخ داده بود.
مردی که فرماندهی کرد، گروهها و طوایف سوری، عراقی و افغانستانی و ایرانی و سایر بلاد را گردهم آورد. این کار جزو اقدامات تحسین برانگیز اوست که همه سلایق را توانست گردهم آورد.
حاج قاسم با رئیس جمهور روسیه که وقت زیادی با هر رئیس دولتی نمیگذارد، بیش از دو ساعت وارد مذاکره شد تا متقاعدش کند در قضایای سوریه خود را کنار نکشد و درنهایت قانعش کرد. مردی که روزی در سوریه، شاید همان روز در عراق یا لبنان بود و میتوانست هر لحظه در دفتر امام خامنه ای (حفظه الله) حاضر شود و شرایط منطقه را گزارش دهد. او در میان عربهای خوزستان در حال مهار سیل بود؛ مردی که همه جا بود.