به گزارش راهبرد معاصر؛ او در ابتدای اظهاراتش درباره کودکی خود گفت: وقتی بچه بودم، عادت داشتیم با توپ تنیس بازی کنیم و آن را به پنجرهها بکوبیم. چیزی که بچهها این روزها ندارند، لذت فوتبال بازی کردن در هر جایی است؛ حتی در خیابان. مهمترین نکته در دوران ورزشی هر فوتبالیست، فروتنی است.
با این فاکتور از شکست هراسی نخواهید داشت زیرا از قبل میدانید در زندگی چگونه دوباره سر پا شوید. همیشه با حضور در کنار هواداران، لذت محبت آنها را تجربه کردم. میدانم برای هرکس دیدار با الگویش چه معنایی دارد و اختصاص دادن وقت به هواداران چقدر مهم است. من فوتبالم را با آرزوی انتقال لذت آن به دیگران بازی کردم. یک روز پوشیدن پیراهن ویچنزا برای من رویا بود. بعد از یک مصدومیت جدی به فیورنتینا رفتم و بنابراین 2 سال بازی نمیکردم. حتی در سال سوم هم کاملا از مصدومیت رها نشده بودم. مصدومیت برای من مثل کابوس بود. روز بعد از عمل زانویم از مادرم خواستم مرا بکشد!
او در ادامه افزود: حتی وقتی خوب ظاهر میشدم، حس میکردم به هوادارانی که برایم صبر کردند، بدهکارم. با هواداران فیورنتینا پیوند عمیقی داشتند و به سختی تلاش کردم تا با ویولا بمانم اما همه چیز برای من مقدر شد. کاش حداقل مدیران فیورنتینا با من رو راست بودند. بعد از جدایی من از فیو، 3 روز در شهر هرج و مرج بود. هواداران شرایط را نپذیرفته بودند و من از اینکه دلیل این هرج و مرج بودم، احساس گناه میکردم؛ هر چند آخرین مقصر این ماجرا بودم. همیشه حقیقت را گفتم اما حقیقت آن ماجرا 20 سال بعد برای همه ثابت شد.
او درباره دوران حضور در یوونتوس افزود: به دنبال جوایز فردی نبودم زیرا من فقط به موفقیت یووه فکر میکردم و در آن برهه، یووه در دوران طلایی میلان در اوایل دهه 1990 در سری A مشکلاتی داشت. فصل 1995-1996 به میلان رفتم و با قهرمانان بزرگی همبازی شدم. بولونیا هم قدم بزرگی بود زیرا در میلان به طور مستمر بازی نمیکردم. بنابراین تصمیم گرفتم جدا شوم. بولونیا شهر فوق العاده ای برای من بود و در آنجا از بازی لذت بردم.
از پوشیدن پیراهن اینتر خیلی خوشحال شدم زیرا آنها در ژانویه سال قبل هم برای خرید من تلاش زیادی کردند اما نمیخواستم به بولونیا خیانت کنم و در میانه فصل جدا شوم. با پیوستن به برشا به دنبال حضور در باشگاهی بودم که به خانهام نزدیکتر باشد زیرا قبل از آن 3 ماه تنهایی تمرین میکردم. امیدوار بودم ویچنزا با من تماس بگیرد اما سران تیم تماس نگرفتند. یک شب تلفن زنگ خورد و کارلو ماتزونه خواست در مورد برشا با من صحبت کند. آن شب یک افسانه متولد شد. ماتزونه هیچ علاقهای به تضاد نداشت. او مرد دانایی است.
باجو درباره سایر مربیانش اظهار داشت: من خوش شانس بودم که با مربیان بزرگی کار کردم اما گاهی روابط ما دچار مشکل میشد زیرا مخالفتهای جزئی با هم داشتیم. مردم عاشق من بودند.
همیشه توجه و محبت زیادی اطراف من بود و اگر خوب بازی میکردم، همه در موردم حرف میزدند. به همین دلیل مربیان وقتی به من بازی نمیدادند، مورد انتقاد قرار میگرفتند. هرگز کاری نکردم که خودم را مقابل هر کسی مخصوصا مربی تیم قرار دهم. همیشه سعی کردم تمام توانم را برای تیمم بگذارم. من با آریگو ساکی هم رابطه خوبی داشتم اما در ادامه شرایط تغییر کرد.
او درباره پنالتی از دست رفته معروف در فینال جامجهانی 1994 افزود: هرگز در تمام زندگیام پنالتی خودم را به بالای تیرک دروازه نزدم. فقط همان یک بار آن اتفاق افتاد. از آن زمان تاکنون هنوز بارها قبل از خواب آن لحظه جلوی چشمم میآید. آن لحظه در ذهنم هنوز بازسازی میشود.به عنوان یک بچه همیشه آرزوی این را داشتم که در فینال جام جهانی با پیراهن ایتالیا مقابل برزیل بازی کنم. تنها چیزی که در رویایم نبود، این بود که در فینال جام جهانی مقابل برزیل، پنالتی را از دست بدهم.
دیگر به من زمان ندادند تا آن لحظه را جبران کنم. به جام جهانی 2002 امید زیادی داشتم اما مرا دعوت نکردند و در خانه ماندم. شاید اگر این را بگویم مغرور به نظر برسم اما معتقدم من شایسته حضور در آن جام جهانی بودم؛ هر چند که بعضیها در مورد وضعیت بدنی من شک داشتند. شایسته حضور در آنجا بودم و فوتبال این جام را به من بدهکار بود.
باجو درباره مقایسه رونالدو و مسی اضافه کرد: هر دوی آنها پدیده هستند. پائولو دیبالا هم کیفیتی باورنکردنی دارد. یووه مردی را روی نیمکت خودش آورده که به فوتبال زیبا اعتقاد دارد اما او زمان میخواهد. دیدن بازی نیمار هم سرگرم کننده است. چطور شما میتوانید از چنین بازیکنی بدتان بیاید؟ واقعا دوست دارم در فوتبال امروز بازی کنم.
وقتی میبینم داوران برای دیوار دفاعی حریف خط میکشند، به این فکر میکنم که میتوانستم چقدر گلهای بیشتری روی ضربات آزاد بزنم؛ نه تنها من، بلکه زیکو، میهایلوویچ و بقیه بازیکنان آن زمان.
منبع: تسنیم