به گزارش راهبرد معاصر، سریال تلویزیونی «پایتخت» طی یک دهه اخیر به خاطره ای خوش و زیبا برای مردم ایران به ویژه در ایام نوروز تبدیل شده بود. سریالی که وقتی برای اولین بار در بهار 1389 پخش شد، کمتر کسی تصورش را می کرد که تا شش فصل ادامه یابد و شخصیت هایش بتوانند این چنین در دل مردم بنشینند. اما این اتفاق افتاد. چون «پایتخت» با طنز ملیح و شیرین و البته پاک خودش، به اضافه فضای کمدیک و پرنشاطش و شخصیت هایی که به شدت به عامه شبیه و نزدیک بودند، به یک الگو در سریال سازی تلویزیون تبدیل شد. این سریال تا فصل سوم، مسیری رو به رشد داشت و به نقطه اوج رسید. سه فصل اولِ «پایتخت»، نموداری دراماتیک از فرهنگ ، آداب و رسوم و جغرافیای ایران بود. هر چند که پایگاه و خاستگاه اصلی روایت و آدم های این سریال، بخشی از استان مازندارن بود، اما همه ایرانیان در هر نقطه ای از این سرزمین، موقع تماشای «پایتخت» می توانستند خودشان، خانواده و روحیه قومی و ملی خود را بازیابند. به این ترتیب، فصلهای اول، دوم و به ویژه سوم «پایتخت» با تلفیقی از کمدی پاک، قهرمان پردازی و توجه به ارزشها و آرمانهای ملی و دینی به دل مردم راه پیدا کردند. «پایتخت3» ضمن برخورداری از همه ویژگی های دو فصل قبل از آن، قهرمان مردمی و ملی را نیز در قامت نقی تجلی می بخشد و به یک أثر حماسی نیز تبدیل می شود.
با این حال مجموعه «پایتخت» از فصل چهارم، رفته رفته رو به افول رفت. در «پایتخت ۴» روابط آدمها به تنش افتاد و آن سادگی و صداقتی که در روابط آنها جاری بود، در این قسمت کمتر دیده میشد. جای آن صفا و یکرنگی را زیرآب زنی گرفت. تا آنجا که به زعم برخی، اگر قرار بود منطق روایت رعایت شود، باید قسمت آخر این سریال به جدایی هما از نقی میانجامید! ساختار روایت «پایتخت ۴» نیز از انسجام و قوت سه فصل اول فاصله گرفت و تحلیل رفت.
چنین روندی در «پایتخت ۵» نیز تکرار شد. در این فصل نیز، به ویژه در قسمت هایی که ماجراها در کشور ترکیه رخ می دادند، ابتذال و تمایلات غیراخلاقی هم به «پایتخت» وارد شد. روند رو به نزول «پایتخت» در فصل ششم افزایش یافت.
قصه بسیار ضعیف، بلای جان «پایتخت۶» شد. قصه یعنی یک مسیر مشخص در روایت، یعنی حرکت و تغییر روایت از نقطهای به نقطهای دیگر، يعني تحول در آدمها. اگر تحول شخصيتها بهخاطرِ علت و معلول ها رخ دهد و هر کشمکشی، از دل کشمکش و تعلیق قبلی بهوجود بیاید، آنوقت میتوان گفت داستان هم شکل گرفته است. اما در «پایتخت۶» نه تنها داستان خلق نشده بلکه قصهای هم شکل نگرفته است. آنچه در هر قسمت از این سریال دیدیم فقط چند آیتم نمایشی بود که با اتصال به هم تبدیل به یک قسمت از سریال شدهاند. کمدیِ جاری در سریال نیز درقالب دیالوگ و بگومگوهایی درحد شوخیهای فضای مجازی اتفاق افتاد.
«پایتخت6» در همان چند قسمت اول اول نشان داد که فاقد خط مشی مشخصی در درام و روایت است. یک سریال تلویزیونی در همان سه قسمت اول باید تکلیف خود را با مخاطبش مشخص نماید . یعنی باید روشن شود که موضوع و ماجرایی که می خواهد تا پایان ادامه پیدا کند از چه قرار است. اما این اتفاق در «پایتخت6» رخ نداد. این سریال، از همان ابتدا بر یک خط روایی سردرگم، غیرمنطقی و مغشوش بنا شد.ابتدا ارسطو از زندان آزاد می شود و برای ادامه زندگیاش سراغ یک قاچاقچی مواد مخدر میرود و همکاری با او را شروع میکند! این درحالی است که اصلا معلوم نمی شود چرا ارسطو زندانی شده بود –غیر از یک دیالوگ مبهم درباره برگشت خوردن چک- چرا با وجود حبس و بدون هیچ الزامی سراغ کار خلاف، آن هم توزیع مواد مخدر میرود و چرا باوجودی که خودش با این کار مخالف است، به یک قاچاقچی کمک میکند! این وضعیت درباره سایر شخصیتهای این سریال نیز جاری است. نقی معمولی، هما، فهیمه، بهتاش و… به موقعیتهایی رسیدهاند که معلوم نیست چرا و چگونه؟ دوقلوهای سریال نیز هیچ گونه کارکردی در روایت سریال ندارند و فقط بخشی از فضا را پر کردهاند. اصلا فرض کنید که باباپنجعلی در أثر ویروس کرونا فوت کرده و اعضای بدنش نیز بخشیده نشده بود! واقعا چه تفاوتی در اصل ماجراها پیش می آمد؟ وقتی بین اتفاقات، ارتباط ارگانیک وجود ندارد، یعنی قصه و داستانی هم در این سریال ایجاد نشده است!
یکی از تراژدیهایی که امسال درباره «پایتخت» رخ داد، جدایی و درواقع تضاد فصل ششم این سریال با فصلهای قبلی بود. «پایتخت» گلچینی از نمادها و نمودهای فرهنگ و سبک زندگی اسلامی ایرانی به طور عام و آداب و رسوم مازندرانی به طور خاص را جلوه میبخشید. از فرائض و مناسک عبادی و مذهبی گرفته تا روحیه پهلوانی و پیوند خانوادگی و اجتماعی، در «پایتخت» تجلی داشت. اما فصل ششم این سریال دچار از همپاشیدگی محتوایی هم شد. هرچند که سیر تغییر در این سریال از فصل چهارم شروع شد. در آن فصل، پیوند و عشق خانوادگی، تبدیل به تقابل شد، طوری که اگر منطق داستان رعایت میشد، باید نقی و هما به طلاق میرسیدند. رفتهرفته صفا و صمیمیت آدم های سریال به کدورت و زیرآبزنی رسید. تا آنجا که از فصل پنجم، دیگر اثری از سبک زندگی و آداب و رسوم بومی و مذهبی باقی نماند. در فصل ششم اما «پایتخت» درعمل به یک سریال در تقابل با فرهنگ و سبک زندگی اسلامی ایرانی بدل گشت. به طور مثال، در فصلهای اول، دوم و سوم این سریال، نماز به زیبایی ترسیم مشد و مخاطب به عبادت، تشویق میشد.
اما در «پایتخت۶» تنها یک صحنه نماز وجود داشت که آن هم طوری طراحی شد که معنایی جز ریاکاری از آن برداشت نمیشود. عشق نجیبانه و محجوبانه در قسمتهای قبلی سریال پایتخت در فصل ششم به هرزهگردیهای خیابانی و تلاش برای همصحبتی نامتعارف تبدیل شد. از نظر روانشناختی، وقتی کاراکتر موفق و جذاب یک سریال به ویژگیهای اخلاقی منفی آلوده باشد، موجب بدآموزی میگردد. به این ترتیب، وقتی «بهتاش» به عنوان یک قهرمان در این سریال مطرح میشود و با موفقیتهای ورزشی خودش، شمایل یک اسطوره را مییابد، همه حرکات وی به طور غیرمستقیم روی مخاطب، به ویژه کودکان و نوجوانان تأثیر میگذارد. وقتی بهتاش فریبا همزمان با تبدیل شدن به یک قهرمان محبوب و ورزشی، رفتاری ضدارزشی را در پیش میگیرد، به پدر و مادر و بزرگترهایش بیاحترامی می کند، بداخلاق است و سبک زندگی منفی دارد، یعنی «پایتخت6» درحال القاء این شاخصهای رفتاری به نوجوانان و جوانان است. وقتی در سریال «پایتخت6» یکی از شخصیتهای محبوب برای مخاطب، یعنی ارسطو به کمک قاچاقچیهای مواد مخدر میرود و این مسئله به محور هیجان و درام در این سریال تبدیل میشود، یعنی «پایتخت6» -خواسته یا ناخواسته- قبح مواد مخدر را در ذهن کودک و نوجوان میشکند.
به نظر میرسد با درگذشت باباپنجعلی در «پایتخت» همه احترامها و ارزشها هم در این سریال مرد! حالا فقط کالبد و فیزیکی از آن پایتخت باقی مانده است، بدون اینکه روح و روحیه ای که از ان سراغ داشتیم، در این کالبد وجود داشته باشد.