آینده قدرت در جهان چگونه است؟-راهبرد معاصر
رقابت راهبردی آمریکا و چین؛

آینده قدرت در جهان چگونه است؟

اگرچه رقابت راهبردی میان چین و آمریکا، مدت ها قبل از آغاز پاندمی ویروس کرونا در جریان بود، با این حال، این پدیده موجب تشدیدِ رقابت ها میان دو طرف شده است. اگرچه هر دو کشور دیدگاهی مبتنی بر بازی با حاصل جمع صفر (پیروزی یک بازیگر با شکست دیگری همراه است) را در مورد آینده دنبال می کنند، با این حال، فقط یکی از آن ها (چین) این فرآیند را با تکیه بر یک راهبرد بلند مدت پیگیری می کند.
یوشکا فیشر؛ وزیر خارجه اسبق آلمان
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ - 28 May 2020

به گزارش راهبرد معاصر؛ بحران شیوعِ جهانیِ ویروس کرونا را به حق بایستی اولین بحرانِ جهانی(در مقیاس جهانی) در قرن بیست و یکم دانست. در طول تاریخ، فقط جنگ های جهانی از حیثِ آثار مخرب اقتصادی، با تبعات اقتصادیِ بحران کرونا، شباهت دارند.

 

شروعِ جنگ جهانی اول در آگوست 1914، نه فقط به یک دوره طولانی از صلح و آرامش خاتمه داد، بلکه به فرآیندِ ادغام اقتصادی و جهانی سازی که پیشتر از آن آغاز شده بود نیز پایان بخشید. در آن دوره زمانی، همزمان با پیگیری سیاست های مبتنی بر حمایت گرایی اقتصادی(حمایت صِرف از اقتصاد داخلی)، میزان رشد اقتصادی در کشورهای مختلف جهان با سقوط قابل توجهی مواجه شد. یک نسل بعد، یک جنگ جهانی دیگر اتفاق افتاد و پس از آن نیز، بلافاصله جنگ سرد میان دو ابرقدرتِ وقتِ آن زمان، یعنی شوروی و آمریکا، آغاز شد.

 

جهان و سیاست جهانی از سال 1914 تا 1989، پس از طی دوره ای عظیم از نزاع و سیاستِ قدرت و دشمنی، به مراتب چهره ای متفاوت به خود گرفته بود. قبل از جنگ جهانی اول، امپراطوری بریتانیا قدرت مسلط اقتصادی و نظامی جهان بود. پس از جنگ جهانی دوم، جایگاه این کشور با ایالات متحده آمریکا تعویض شد. موقعیت آمریکا مخصوصا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز، بیش از پیش تقویت شد.

 

در این نقطه، سوال اصلی این است که در پیِ بحران پاندمی ویروس کرونا، چه تغییری در در توزیعِ قدرتِ جهانی ایجاد خواهد شد؟ اینکه تاثیرات بحران پاندمی ویروس کرونا با هرکدام از جنگ های جهانی قابل مقایسه باشد یا خیر، هنوز معلوم نیست و باید آن را در گذر زمان مشاهده کرد. به وضوح باید گفت، یک بحران اقتصادی جهانی(ناشی از شیوع ویروس کرونا) آن هم در این مقیاس، شوک های ژئوپلیتیک زیادی را با خود به همراه خواهد داشت. آمریکا به مثابه ابرقدرتِ فعلی در جهان، ممکن است همچنان به موقعیت هژمونیک خود در سلسله مراتب قدرت جهانی بچسبد. با این حال، اغلب شواهد حاکی از این هستند که چین به عنوان ابرقدرتِ نوظهور، دست بالا را خواهد داشت و زمینه را برای یک قرنِِ جدید، با موقعیت برترِ منطقه آسیای شرقی فراهم خواهد کرد.

 

رقابت میان چین و آمریکا، نزاعِ هژمونیکِ اصلی در قرن بیست و یکم، حتی مدت ها قبل از شیوعِ جهانی ویروس کرونا بوده است. با این وجود، پاندمی کرونا به همراهِ منازعات سیاسی در آمریکا همزمان با انتخابات ریاست جمهوری این کشور در سال جاری، روندِ تنش ها و تقابل های میان دو کشور(چین و آمریکا) را بیش از پیش تقویت می کند. برای دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا، همه چیز در بحبوحه انتخابات ماه نوامبر(انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2020)، در خطر است. وی برای آنکه سومدیریت های خود در جریان بحران شیوع ویروس کرونا در آمریکا و همچنین بحران اقتصادی بی سابقه در این کشور را توجیه کند، به شدت به یک قربانی نیاز دارد و در این میان، چین، بهترین گزینه برای وی است.

 

گذشته از همه اینها، در حالی که اغلبِ سیاست های دونالد ترامپ، موجب انشقاق در جامعه آمریکا شده است(این مساله، یعنی نفاق افکنی ترامپ در داخل آمریکا به یک قاعده تبدیل شده است)، رویکرد وی به چین را باید یک استثنا بزرگ در این زمینه تلقی کرد. وی در ادامه تلاش هایش جهت حمله به چین، می تواند روی حمایت های گسترده از جانب دو حزب عمده آمریکا(دموکرات و جمهوریخواه)، حساب کند. در سال های اخیر، آمریکا در میان کشورهای لیبرال دموکرات، به نحو قابل توجهی دیدگاهی سرد و بدبینانه را نسبت به چین نمایندگی کرده است.

 

بسیاری از اعتراضاتِ آمریکا به چین را به سختی می توان رد کرد. دولت جمهوری خلق چین یک نظام اقتدار گرا(توتالیتاریستی) است که تحت حاکمیتِ انحصاری حزب کمونیست است. این دولت، در سطح وسیعی به جاسوسی اقتصادی و فناوری علیه آمریکا مبادرت می ورزد، رویه های تجاری ناعادلانه را بر علیه آمریکا به کار می گیرد، و به نحو خشونت آمیزی منازعات و ادعاهای سرزمینی گسترده ای علیه کشورهایی نظیر هند، تایوان و همچنین در دریای چین جنوبی دارد. این کشور تا حد زیادی اقلیت های قومی و مذهبی در منطقه سین کیانگ را مورد آزار و شکنجه قرار می دهد و به طور کلی، مخصوصا در بحبوحه شیوع ویروس کرونا در جهان، اقدامات بسیار کمی جهت اعتمادزایی از خود نشان داده است.

 

با این همه، تلاش های مکرر و مداوم دولت ترامپ مبنی بر نفیِ نقشِ رهبریِ آمریکا در جهان، یک سوال بنیادین را در رابطه با رویکرد آن مطرح می سازد: آمریکایِ تحت حاکمیت ترامپ به دنبال چیست؟ آیا می خواهد نقشِ رهبریِ جهانی را بدون پذیرشِ مسوولیت های همراه آن بر عهده داشته باشد؟

 

در حالی که آمریکا در دوره ترامپ گرفتار تفکرات کوته فکرانه یِ کوتاه مدت شده، چین خود را به مثابه یک قدرت آلترناتیو ِ جهانی در بحث رهبری و سرمایه گذاریِ جهانی مطرح کرده و به نحو صبورانه ای، راهبردی طولانی مدت جهت بهره برداری از خلا ژئوپلیتیکی را که آمریکا آن را ایجاد کرده، دنبال می کند.

 

تحت هر شرایطی، ضربه ای که به تصویرِ بین المللی آمریکا به دلیلِ بی کفایتیِ دولت ترامپ در مقابله با بحران شیوع ویروس کرونا وارد آمده، به سختی قابل جبران است. پاندمی ویروس کرونا این تصور را بیش از پیش تقویت کرده که ایالات متحده آمریکا یک ابرقدرت منحط است و به زودی، توسط یک چین ِ قدرتمند(از نظر استراتژیک و توان اقتصادی)، از بین خواهد رفت. داستان کهنه و قدیمی در عرصه روابط بین الملل مبنی بر ظهور و سقوط قدرت های بزرگ، اکنون و در شرایط فعلی توسط پاندمی ویروس کرونا در حال اجرایی شدن است. در این رابطه، ما فقط می توانیم امیدوار باشیم که بر خلاف دیگر نمونه های تاریخی، فصل جدید به صورت صلح آمیز تر و با آرامش بیشتری رنگ واقعیت به خود گیرد.

 

در پس زمینه تقابل چین و آمریکا، اروپا خود را در موقعیت نامناسبی میانِ دو نیروی مخالفِ ژئوپلیتیک می یابد. اروپا همچنین در مورد نیات واقعی آمریکا در قبال چین نیز وضعیت مبهم و تاریک دارد. آیا آمریکا در قبال چین سعی دارد راهبرد مهار را در پیش گیرد و یا می خواهد به طور همه جانبه با آن به مقابله برخیزد؟ راهبرد دوم یعنی تکرارِ رویکرد غرب به چین در اواخر قرن نوزدهم، تا حد زیادی خطرناک و چالش برانگیز خواهد بود.

 

گزینه جایگزین برای غرب در قبال چین، مهار بلند مدتِ این کشور بر پایه رقابت راهبردی میان دو طرف است. بهتر است اروپا این گزینه را برگزیند. در جهانی که چین در آن پیشرو باشد، اروپا فقط و فقط یک بازنده است. دولت چین به عنوان یک نظام اقتدارگرایِ تک حزبی، به هیچ عنوان از بُعدِ هنجاری قادر نخواهد بود شریکی خوب و مطمئن برای اروپا باشد. حتی سه سال پس از روی کار آمدن ترامپ، روابط اروپا با آمریکا به مراتب بهتر از روابطی است که انتظار می رفت این قاره با چین داشته باشد.

 

با این همه، چین به قدری بزرگ و موفق است که نمی توان نسبت به آن بی اعتنا بود. واقعیت های میدانی بر ایجاد همکاری در عرصه بین المللی تاکید دارند. نکته کلیدی در این میان این است که باید میان تعامل راهبردی با چین و یا تسلیم شدن به آن، تفاوت قائل شد. اروپا باید تا جای ممکن از حیث فناوری و اقتصادی، از وابستگی بیش از حد به رقیب راهبردی غرب یعنی چین خودداری کند.

 

ارسال نظر
پربیننده ترین اخبار