به گزارش راهبرد معاصر؛ سیستم برده داری وظلم به سیاه پوستان در سینمای آمریکا سوژه تولید و نمایش فیلم های زیادی شد، گرچه برده داری مدرن هم چنان آزادی سیاهان را به صورت علنی زیر پا می گذارد و حق نفس کشیدن را از آنان سلب کرده است.
این فیلم داستان یک محافظ ایتالیایی آمریکایی بوده که به دلیل مشکلات مالی، تبدیل به راننده یک موسیقیدان آفریقایی آمریکایی شده است. فیلم کتاب سبز داستان سفر موسیقیدان مشهور سیاه پوست، دان شیرلی در شهرهای مختلف ایالات متحده در دهه 60 میلادی می باشد. شیرلی در موسیقی سبک " جاز " به عنوان یک پدیده استثنایی شناخته شده، در این فیلم ویتگو مورتنسن و ماهرشالا علی بازی می کنند.
دهه 60 میلادی اوج نژاد پرستی در کشور آمریکا به حساب می آید که فیلم کتاب سبز سعی می کند تصویری از نفرت و نژادپرستی و در نهایت دوستی را به نمایش بگذارد و این اثر جزو 100 کار برتر تاریخ در سایت IMDB محسوب می شود و جایزه اسکار در فیلمنامه را در سال 2018 از آن خود کرد.
نام فیلم کتاب سبز الهام گرفته از اسم کتابی به نام « کتاب سبز راننده سیاه پوست » است که بیش از نیم قرن پیش در ایالات متحده چاپ شده و در آن لیست هتل ها و غذاها و در مجموع، سرویس هایی که سیاه پوستان می توانستند از آن استفاده نمایند در آن ذکر شده است.
فیلم کتاب سبز به دنبال مظلوم نمایی سیاه پوستان و شعار دادن نیست بلکه صاف و پوست کنده حرف خود را می زند، برخورد وحشیانه پلیس آمریکا با سیاه پوستان و حتی برخی از مهاجرین را به نمایش می گذارد، آنها سعی می کنند با درک تضاد های یکدیگر به هم نزدیک شوند و ازعقاید نادرست نژادپرستانه فاصله بگیرند و تنفررا به دوستی تبدیل کنند تونی در قالب یک نقش منفی مورد تنفربا درک تضادها با شرلی به سمت یک شخصیت مثبت و دوست داشتنی حرکت می کند، در آغاز فیلم برخورد تونی با کارگران سیاه پوست منزل را می بینیم که با آن ها مانند افراد کثیف برخورد می کند و لیوان هایی که از آن ها خورده اند را به سطل آشغال می اندازد ولی همسر او بعد از مدتی لیوان ها را بیرون می آورد و برخورد او انسانی تر است، در تور مسافرتی با اخلاق تونی که یک فرد بی شخصیت است مواجه هستیم و دکتر شرلی که سعی می کند خود را از جامعه سیاه پوستان دور بداند و حتی موسیقی جاز و خوانندگان آن را نمی شناسد و یا مرغ سوخاری که غذای محبوب سیاه پوستان است نخورده است بعد از مدتی که از فیلم می گذرد با کمک تونی به خود واقعی بر می گردد و تونی درک می کند که جامعه آمریکا و قوانین علیه سیاه پوستان طراحی و تدوین شده، و در برخورد باایتالیایی تبارهایی مثل تونی نیز تبعیض قائل می شوند، و در نهایت دور میز شام کریسمس تونی و دکتر شرلی با هم غذا می خورند که نماد به نتیجه رسیدن و تعامل است.
دهه شصت در آمریکا هتل ها، دستشویی های مجزا برای سیاه پوست ها و سفید پوست ها ایجاد شده بود، با سیاه پوستان مانند حیوانات برخورد می شد، در سراسر ایالات متحده سفید پوست ها خود را برتراز همه انسان ها می دانستند و برخورد پلیس به خوبی در فیلم مشاهده می شود و با دیالوگی که می گوید علت دستگیری چیه و پلیس پاسخ می دهد به علت اینکه رنگت مثل ذغاله و وقتی می گوید حقوق شهروندی، پلیس ها به او می خندد. فرهنگ برده داری مدرن در یک سکانس به خوبی در فیلم کتاب سبز به نمایش گذاشته است. «سفیدپوست ها پول می دهند که برایشان پیانو بزنم، چون میخواهند نشان بدهند که با فرهنگ هستند ولی از روی صحنه که به پایین می آیید بازم همون کاکا سیاه هستی، این فرهنگ واقعی اون هاست.»
داستان ران استوارت در دهه هفتاد میلادی است که سعی دارد اولین پلیس سیاه پوست کلرادو اسپرینگز باشد و بعد از استخدام به پلیس مخفی می پیوندد، در اولین پرونده خود با فرقه ای نژاد پرست کوکلوس کلان معروف به kkk ، که مارتین لوترکینگ را نیز همین اعضای کوکلوس کلاین ترور کردند و ترور کودکان بی گناه نیز از جمله جنایات گروه بوده است، آنها که از طرفداران دونالد ترامپ هستند در ادامه اقدامات خود دست به بمب گذاری نیز زدند.
کوکلوس کلان ها به شدت نژادپرست و ضد رنگین پوست ها و اصولاً ضد هر رنگی جز سفید بودند در این فیلم بلنکککلنزمن که نام گروه کوکلوس کلان با عنوان مخفف kkk شناخته می شودکه در این فیلم سعی شده تقابل آنها با گروه بلک پنتر که مخالفان این گروه بوده اند را به نمایش بگذارد. در نود و یکمین دوره جوایز اسکار در ۶ رشته نامزد شد و در نهایت اسپایک لی جایزه اسکار بهترین فیلم نامه اقتباسی را در این مراسم از آن خود کرد.
داستان فیلم بلکککلنزمن، به دهه هفتادمیلادی، نژادپرستی گروههای تروریستی و تقابل دو گروه کوکلوس کلان ها و بلک پنتر برمی گردد ولی داستان اصلی اشاره به حوادث زمان کنونی دارد و کوکلوس کلان ها نماد ترامپ درموقعیت فعلی هستند و با تحقیر و تمسخر شخصیت ها به تفکر نژادپرستانه ترامپ می پردازد و تفکر کنونی نژادپرستانه دونالد ترامپ را برگرفته از گروه تروریستی کوکلوس کلان می داند فیلم بلکککنزمن اثر سیاسی و با رگههای طنز است، اسپایک لی سعی داشته در فیلمهای خود تفکر ضد نژاد پرستی را که از دغدغه های اوست بگنجاند.
فیلم بلکککلنزمن دیالوگ های به یاد ماندنی دارد مانند سخنان دیوید دود با استوارت، که آمریکای واقعی را باید تشکیل داد که مشابه حرف های دونالد ترامپ است، دیالوگ های طنز و مضحکی که در بین دیوید دود و بازیگر سیاه پوست استوارت تلفنی شکل می گیرد که می گوید باید اصیل آمریکایی و خوی اصیل آریایی باشید و می گوید، من فرق حرف زدن یک سیاه پوست و سفیدپوست اصیل رو متوجه می شوم، در صورتی دیوید دود دارد بایک سیاه پوست حرف می زند، در این سکانس به حماقت شخصیت دیوید نژاد پرست می پردازد .
در یک سکانس برخورد وحشیانه پلیس آمریکا با سیاه پوستان را ملاحظه میکنیم وقتی که ران استوارت سعی می کند که جلوی بمب گذار را بگیرد پلیس به جای این که به بمب گذار دستبند بزند به پلیس خودی دستبند میزند چون سیاه پوست است و مدارک او را چک نمی کند مانند اتفاقی که برای جورج فلوید سیاه پوست اتفاق افتاد و بی گناه جانش را از دست داد پایان فیلم ضربات اصلی خود را به دولت ترامپ و نژادپرستان وارد میکند و افکار ترامپ که باعث این آشوب ها و نژادپرستی ها شده را همراه با دیوید دود که در این فیلم نیز حضور دارد به نمایش می گذارد و در پایان فیلم در سال ۲۰۱۷ از سخنرانی ترامپ استفاده می کند و عامل این درگیری های نژادپرستانه را یک فرد وحشی به نام دونالد ترامپ و ادامه دهنده آن افکار کوکلوس کلان ها می نامد.
جنگ ویتنام در پس زمینه داستان بسیار مهم است در ورود استوارت می بینید که از او میپرسند که نظرت درباره جنگ ویتنام چیست و آیا فرار کرده به فرار کلی بوکسور محبوب سیاه پوست اشاره می کند ، استوارت پس از استخدام، دائم به او از طرف همکاران توهین می شود و کلمه سیاه سوخته برای دستور آوردن پروندهها استفاده میکنند که ران استوارت بعد از اینکه چند بار با این کلمه را میشنود و هیچ عکس العملی انجام نمی دهد بالاخره می گوید اینجا سیاه سوخته نداریم بلکه آدم داریم در داستان بلکککلنزمن دو گروه تندرو را مشاهده میکنیم گروه تندروی سفید که KKK و گروه بلک پنتر سیاه پوست هستند که از نظر پلیس نسبتا افراطی که به مسلح بودن سیاهپوستان اعتقاد داشتند و پلیس خطر اصلی برای ملت آمریکا را بلک پنتر می نامند نه گروه تروریستی کوکلوس کلان ها که در بمب گذاری ها نیز نقش دارند و کوکلوس کلان ها در تقابل بلک پنتر بودند و دیوید دود در این فیلم نقش رهبر جنبش تروریستی کوکلوس کلان در دولت نفوذ زیادی داشت، در فیلم بلکککلنز من افکار این گروه را مورد تمسخر و تحقیر قرار می دهد و چهره واقعی این افراد را که آمیخته به جهل و خودبرتربینی هستند به نمایش می گذارد.
هریت تابمن شخصیت اسطوره ای مبارزه با برده داری است که در قرن نوزدهم 70 الی 80 برده را از دست برده داران فراری داد، او به موسی و ناجی برده ها معروف است.
موسیقی فیلم نماد ایوانجلیس می باشد و به لحاظ ایدئولوژیک در یک فضای محدود خلاصه می شود اما این موضوع باعث نمی شود که نقش هریت در تاریخ را نادیده بگیریم، توصیف مبارزات او توسط یک کارگردان فیلم اول نسبتا خوب و قابل قبول است و درد ناشی از بردگی سیاه پوستان را که سفیدها آنها را بخشی از اموال خود به حساب می آوردند به نمایش می گذارد. در آن ایام یک نفر باید مبارزه را آغاز می کرد که هریت تابمن معروف به مینتی توانست با ورود عملی به این میدان، مسیر مبارزات بعدی را هموار کند.
هریت با فداکاری در این مسیر و شرکت در جنگ داخلی به دنبال آزادی سیاه پوستان و بردگان این سرزمین بود، بر اساس قوانین نظام سرمایه داری آمریکا سفید پوست ها مردم سیاه پوست را به عنوان کالا و اموال خود می دیدند و روی آن ها قیمت میگذاشتند و خود را تا پایان عمر برده ها مالک و صاحب آنها می دانستند، در این فیلم نیز ارباب خانواده هریت در یک دیالوگ اذعان می کند که مینتی کالای اوست باید تا آخر عمر به او خدمت کند. اما هریت از برده بودن خسته شده بود و مبارزه خود را با فرار آغاز می کند، اما بازگشت او برای نجات سیاه پوست های تحت ستم گام گذاشتن در راهی بود که منجر به نجات و آزادی حدود ۷۰ الی ۸۰ نفر برده گردید، سکانس پایانی فیلم مربوط به موفقیت هریت و آزادی است که جز با مبارزه امکان پذیر نبود.
جانگوی آزاد شده یک اثر مهم در کارنامه کوئنتین تارانتینو است که تمام نمادهای کاری او در این فیلم دیده می شود، خون، وحشی گری و کمدی خاص تارانتینو از خصوصیات اصلی فیلم های او است.
جانگوی آزاد شده به کارگردانی کوئنتین تارانتینو، نمایشی از خون و خونریزی و وحشی گری غرب در برابر بردگان سیاه پوست را به نمایش میگذارد و مزرعه کندی اوج این خونریزی در فیلم جانگوی آزادشده است، سکانس در هم دریده شدن برده توسط سگان را می توان نمادی از شخصیت کندی در نظر گرفت و لئوناردو دی کاپریو نقش خود را به عنوان یک نژادپرست وحشی بسیار خوب ایفا نموده است، مسیر تبدیل شخصیت جانگو از یک فرد برده به آزاد و قدرتمند در جامعه سفیدپوستان را میبینیم بدون ترس انتقام خود را از آنها می گیرد و پایان نژادپرستی را با نابودی مزرعه کندی و کشتن ساموئل ال جکسون در این فیلم می بینیم فداکاری ارباب باعث می شود که به خودشناسی و خود واقعی برسد و در می یابدکه هیچکس نسبت به دیگری برتری ندارد در نماهای بسیار خشن کمدی، باعث تلطیف شدن بعضی سکانس ها میشود ، جانگو با کمک دکتر شولدز قدرت غلبه بر اربابان خود دست پیدا می کند و مسیر رهایی خود را در دنیای وحشی غرب پیدا می کند و برای زنده ماندن و حفظ خانواده باید از خود دفاع کرد.
نقش ساموئل ال جکسون در نقش یک سیاه پوست وفادار به تفکر نژادپرستی به گونه ای طراحی شده که او نوکر وفادار سفید پوست ها شده به گونه ای که فرقی با سفیدپوستان فیلم ندارد و در مقابل دکتر شولدز به دلیل رنجیده خاطر شدن از کشتن فجیع برده ای توسط سگ ها شخصیت او را طرفدار سیاه پوست ها و به تعبیری سیاه پوست نمایش داده می شود که در انتها او به خاطر کشتن کندی کشته می شود و در این فیلم، رنگ پوست علت برتری و ضعف تعریف نشده است و تنها تضادهای موجود باعث زیبایی وجذابیت این فیلم می شود.
فیلم جانگوی آزادشده مرحله بردگی تا آزادی و رهایی را به نمایش می گذارد جانگوی برده با خشونت ارباب ها رو به رو بوده و اینک آزاد شده و به عنوان جایزه بگیر فعالیت می کند فرصتی پیدا کرده میتواند تا جنایتکاران را بسزای اعمالشان برساند.
داستان فیلم درباره های اوپاک شکور معروف به توپاک است، آلبوم های او ۹۵ میلیون نسخه داشته و از پرفروشترین هنرمندان موسیقی در جهان بوده است سال ۱۹۹۶ به قتل رسید، او به عنوان یک هنرمند مدافع برابری اجتماعی و حقوق بشر نیز به حساب می آمد.
پس از شش ماه کریس والاس معروف بیگی به قتل رسید و این پرونده ها تاکنون حل نشده و مفتوح است و قاتل اصلی معرفی نشده و پلیس آمریکا به عنوان مظنون نیز مطرح شده اند. در دهه ۹۰ دو شخصیت فیلم به مشهورترین موسیقیدانان آمریکا تبدیل شده و محبوبیت بسیاری کسب کرده بودند و پلیس آمریکا در در پایان این فیلم مظنون اصلی نمایش داده می شود.
جانی دپ در نقش راسل پول، فورث ویتاکر به عنوان یک خبرنگار در این فیلم بازی می کنند، جانی دپ خسته از پلیس فاسد آمریکا سعی دارد که پرده از پرونده این قتل سریالی بردارد و به این نکته اشاره می کند که وقتی پای سیاه پوستان در میان باشد پلیس آمریکا پرونده راحل نمی کند و هیچ وقت این پرونده ها به نتیجه نمی رسد و قاتل اصلی میتواند فرار کند و تنها پلیسی که دنبال واقعیت بود با رسیدن به واقعیت قلبش از حرکت می ایستد و این جمله برای نام گذاری فیلم خیلی مناسب است، مردی که زیاد میدانست است، در دهه ۹۰ مانند این روزها سیاه پوستان به خاطر رفتار پلیس به خیابان ها آمدند و اعتراضات سراسری زیادی صورت گرفت که در حاشیه فیلم می بینیم.
از آغاز فیلم شهر دروغ ها ، با تیتراژ خوب و همراه با موسیقی رپ و خبرخاکسپاری جنجالی "بیگی"، رپری که به قتل رسیده از رادیوپخش می شود؛ ما به دیدن فیلم تشویق می شویم و بیننده را با موضوع داستان آشنا می کند، فیلمی که روی پوستر آن نوشته شده :"چه کسی به بیگی شلیک کرد؟"
فیلم شهر دروغ ها با کشته شدن یک پلیس سیاه پوست توسط پلیس فاسد سفید پوست که در پس زمینه فیلم قرار دارد آغاز می شود و مافوق وی اقدام قاتل را موجه می داند، پلیس سفید پوست خط قرمز کارگردان است و بیشتر سعی دارد به فساد پلیس سیاه پوست بپردازد. در پایان فیلم به این نکته اشاره می کند که بیش از پنجاه درصد از پرونده های جنایی رنگین پوستان آفریقایی تبارحل نشده باقی مانده است.