قطعا اگر قرار بود خودمان به دنیا آمدن یا به دنیا نیامدن را انتخاب کنیم، من به گزینه اول رای میدادم!
من به دنیا میآمدم تا جمع اضداد را ببینم و از کنار هیچ کسی بی تفاوت عبور نکنم.
ما جمع پریشانی هستیم و تا روزی که از نفس بیفتیم به هم عشق میورزیم، از هم بدمان میآید، به جان هم میافتیم، دست هم را میگیریم و.
دیگران لحظه به لحظه برایمان مهمتر شده اند. به همین دلیل برای سالروز تولدم، بدون قاعده خاصی و قائل شدن به میزان علاقه و نفرتم به آدم ها، چند نفر دیگر را هم وارد قاب کردم! فکر میکنم همه آنها را بشناسید!
به خوب و بدشان کارى ندارم.
اما اینها جزیى از زندگى امسال و این روزهاى من بودند... از عشق تا تنفر... با یکى عشق کردم با دیگرى حرص خوردم.. به یکى ناسزا گفتم و براى آن دیگرى آرزوهاى خوب کردم... از یکى متنفر شدم و به آن یکى علاقمند...
چه دوست داشته باشم و چه نه، زندگى من و ما با همینها میگذرد و هر روز و هر سال به سن من و ما اضافه میشود...
نمى دانم مبارکى دارد یا نه، اما به رسم همیشه تبریک مى گویم به خودم این " آمدن " و " بودن " کنار بقیه را.
پى نوشت: خیلى خیلى ممنونم از همه تبریکهاتون.. منو شرمنده کردین..
پى نوشت ٢: از رامین قنبرى ممنونم.. گرافیست قابل و دوست ١٥ ساله من که با نهایت سلیقه و زیبایى این قاب رو براى من درست کرد ...