کشتی فرنگی ایران نایب قهرمان شد این مهاجم ایرانی بهترین بازیکن فصل گذشته لیگ امارات شد سردار آزمون برنده توپ طلای امارات شد + فیلم آخرین وضعیت آتش‌سوزی گسترده در انبار ساختمان شماره ۲ ساوه پیوستن مهاجم ۱۸ ساله به استقلال/پدیده جوان فوتبال اهواز کیست؟ مریم آزمون سرمربی تیم فوتبال زنان پرسپولیس شد پایان روز نخست بسکتبال کاپ آسیا با برد چین تایپه + نتایج رقابت‌ها بیش از ۲.۶ میلیون نفر در سامانه سماح ثبت نام کردند وزیر راه: کاهش تراز آب خزر معیشت ساحل‌نشینان و کشتیرانی را تهدید می‌کند سردار رادان: دشمن دنبال براندازی بود، اما در تحقق هدفش ناکام ماند طرح جدید فرانسه و انگلیس برای مقابله با هجوم مهاجران شیخ نعیم قاسم: اگر سلاحمان را تحویل دهیم، تجاوز متوقف نخواهد شد نواف سلام: ارتش به تدوین طرحی برای انحصار سلاح مکلف شده است سرکنسول ایران در هرات: راه برای ورود قانونی اتباع افغانستان بسته نیست سخنگوی سپاه: معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی به‌نفع ایران تغییر کرده‌اند اسپانیا: الحاق غزه و کرانه باختری را هرگز به‌رسمیت نمی‌شناسیم

خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر

احسان علیخانی با روایت خاطره ای، روزهایی را در کنار زنده یاد حمیدرضا صدر مرور می کند که برایش باور عجیبی از مرگ را تداعی کرده بود و می گوید: باور عمیق آدم ها چیز عجیبی است، حتی در مورد مرگشان!
تاریخ انتشار: ۲۰:۵۵ - ۲۸ تير ۱۴۰۰ - 2021 July 19
کد خبر: ۹۵۹۶۸

به گزارش راهبرد معاصر  چهار روز از درگذشت حمیدرضا صدر، مفسر فوتبال و نویسنده و روزنامه نگار می گذرد و احسان علیخانی ـ مجری تلویزیون ـ در دل نوشته ای یاد او را گرامی می دارد.

خاطره عجیب احسان علیخانی از حمیدرضا صدر

علیخانی برای صدر نوشت: «١٠ سال پیش، جام ملت‌های آسیا در قطر بود و تیم ما با مربیگری قطبی با یک گل از کره شکست خورد و حذف شد. انتقادها زیاد بود به نحوه بازی تیم مخصوصا به افشین قطبی. کلی تصویر خوب از حواشی بازی‌ها در قطر داشتیم و من تصمیم گرفتم یک مستند بسازم. از ٢٠ نفر از مربیان، پیشکسوتان و صاحب‌نظران ِ فوتبال دعوت کردم برای مصاحبه. آخرین نفر حمیدرضا صدر بود. وقتی آمد دفتر، انرژی عجیبی با او وارد شد. بدون گریم و هیچ ادا و اطواری نشست جلوی دوربین و ضبط را شروع کردیم. با همان انرژی همیشگی و دراماتیک‌کردن هر اتفاق فوتبالی، شروع کرد به تحلیل صادقانه از عملکرد تیم و مثال‌های تاریخ فوتبال. ضبط که تمام شد، خواهش کردم برویم باکس مونتاژ و فضای کلی مستند را ببینیم. وقتی دیدیم توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت "که چی!؟ با این آش شله‌قلمکار دنبال چی می‌گردی!؟ این فضا به درد کجا می‌خورد!؟ "

 

صداقت و صراحت کلام و منطقش، عین ساتور خورد به مغزم و برای جواب دادن لکنت گرفتم. نه به خاطر احترام یا ترس، به خاطر سوالات درستش. چون نکاتش کاملا درست بود و من خیلی بی‌دلیل هوس کرده بودم مستند جنجالی فوتبالی بسازم؛ بدون هیچ استراتژی مشخص و هدف‌داری.

وقت گذاشته بود آمده بود یک ساعت ضبط کرده بودیم ولی وقتی مونتاژ اولیه گفت‌وگوهای قبلی و دعواها را دید برایش مهم نبود که جذاب است یا جنجالی، دنبال دلیل این فضا می‌گشت و من را کاملا به چالش کشید!!


رفتیم در اتاق که چایی یا قهوه‌ای بخوریم با هم. احساس کرد من ناراحت شدم از شنیدن نظراتِ صریحش. شروع کرد فضا را عوض کردن با تعریف از گذشته، از آرزوهایش. از سختی‌هایش و لذت‌هایش. کلی حرف زدیم و من از هم‌صحبتی با او غرق لذت بودم که خیلی ناگهانی گفت: "من فکر می‌کنم تو وقتِ اضافه‌ی زندگی ام هستم، تعدادی از خانواده‌ام با سرطان مُردن. حتی با سنِ کمتر از من و ژنِ این بیماری با ماست و من مطمئنم با سرطان می‌میرم! من شوکه شدم و شروع کردم به گفتن دور از جون، انشالله ١٠٠ ساله می‌شین و ... خلاصه از این حرف‌هایی که معمولا ما در این موقعیت به کسی که از مُردنش حرف می‌زند، می‌گوییم. یکهو حرف‌هایم را قطع کرد و گفت: "با این حرف‌ها باور من تغییر نمی‌کنه فقط زمان رفتن رو نمی‌دونم.

 

وقتی از دفتر رفت، با حامد نشستیم، حرف زدیم، فکر کردیم و تصمیم گرفتیم بیخیال آن مستند شویم و گذاشتیمش کنار، چون حرف های دکتر صدر کاملا درست بود و فقط منتظر بودم یک نفر محکم به من بگوید که دنبال چی می گردی با این کار!؟

١٠ سال گذشت و چند روز پیش با سرطان از بین ما رفت. آن روز در چشم هایم، آنقدر محکم از مرگش گفت که انگار به حرفی که می زد ایمان داشت و جدا از شناخت عجیبش از گذشته، آینده را هم خوب می شناخت و فقط زمان رفتن را نمی دانست.

باور عمیق آدم ها چیز عجیبی است، حتی در مورد مرگشان.

دکتر صدرِ عاشق!

دکتر صدرِ دوست داشتنی!

حتما دل مان برای شما تنگ می شود.»

ارسال نظر