به گزارش راهبرد معاصر، دختر ۲۵ ساله با بیان این که پنج سال است زندگی کابوس واری را میگذرانم، درباره ماجرایی که او را به مخمصه ترسناکی انداخته است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: تازه وارد بیستمین بهار زندگی ام شده بودم که «فرزانه» مرا به جشن تولدش دعوت کرد.
با فرزانه از دوران دبیرستان دوست بودم به طوری که با هم خیلی صمیمی شدیم و ساعات زیادی را با یکدیگر میگذراندیم، ولی روزگار به گونهای رقم خورد که او بعد از پایان تحصیلات دوران دبیرستان، وارد دانشگاه شد، اما من در هیچ رشتهای پذیرفته نشدم به همین دلیل فاصله بین من و فرزانه زیادتر شد و ما خیلی کم همدیگر را ملاقات میکردیم تا این که روزی با تماس تلفنی فرزانه به جشن تولدش دعوت شدم که در باغ ویلای بزرگ پدرش برگزار میشد.
از این که بعد از مدتها ساعاتی را با دوست صمیمی گذشته ام میگذراندم، در پوست خودم نمیگنجیدم. خلاصه آن شب دسته گل زیبایی گرفتم و به باغ ویلای آنها رفتم.
به جز من تعداد دیگری از دوستان دوران دبیرستان هم آن جا بودند به طوری که از دیدن آنها و فرزانه آن قدر ذوق زده شدم که حال خودم را نمیفهمیدم. درحالی که خدمتکار پدر فرزانه از مهمانان پذیرایی میکرد، فرزانه با در دست داشتن سینی آب میوه و قطعات بریده شده کیک به سراغ ما آمد.
من هم با همان شوخیهای دوران دبیرستان با گوشه و کنایه جملاتی میگفتم که موجب خنده دوستانم شود و در پایان اضافه کردم رنگ آب میوه هایت ما را بیهوش میکند. اگرچه زمانی که لب به آب میوه زدم احساس کردم درون آن مشروبات الکلی باشد چرا که طعم زنندهای داشت، اما غرورم اجازه نداد ادای دختران عقب افتاده را دربیاورم و از خوردن آب میوه صرف نظر کنم. نمیخواستم نزد دوستانم کم بیاورم به همین دلیل لیوان آب میوه را سرکشیدم.
خلاصه وقتی مهمانی به پایان رسید، شب از نیمه گذشته بود. درهمین هنگام فرزانه سوئیچ خودروی خارجی گران قیمت پدرش را برداشت و از من و دو نفر از دوستان دوران دبیرستانمان خواست تا برای تفریح به اطراف طرقبه برویم.
او به دلیل خلوت بودن مسیر به طور وحشتناکی رانندگی میکرد و با خودرو حرکات مارپیچ انجام میداد. در همین هنگام بود که ناگهان گشت پلیس راهور از دورنمایان شد و قصد داشت خودروی ما را متوقف کند که فرزانه خودرو را در تاریکی شب متوقف کرد و خودش درون یکی از کوچهها پا به فرار گذاشت، ولی زمانی که ماموران متوجه حالت غیرطبیعی ما شدند ما را تحویل کلانتری دادند. خلاصه نیروهای انتظامی من و دو دوست دیگرم را برای انجام آزمایش الکل به پزشکی قانونی معرفی کردند که در نتیجه وجود الکل در خون من و دوستانم به اثبات رسید.
بعد از آن هم پدر فرزانه مسیر قانونی را برای آزادی خودرو طی کرد و دخترش را تحویل پلیس داد. حالا در حالی که پنج سال از آن ماجرا میگذرد و هنوز هیچ حکمی را اجرا نکرده اند، اما همواره ترس دارم و کابوس وار زندگی میکنم.
با وجود این به درگاه خداوند توبه کرده ام و از آن روز به بعد همواره مراقب هستم تا به خاطر خودنمایی یا غرور جوانی دست به اعمال غیرشرعی نزنم و با دوستان ناباب معاشرت نکنم که این گونه زندگی و آینده ام را به تباهی بکشانند.
حالا هم به کلانتری آمده ام تا مرا راهنمایی کنید و...
گزارش خراسان حاکی است به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) اقدامات مشاورهای و بررسی راهکارهای قانونی برای راهنمایی دختر جوان در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شده است.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی