به گزارش راهبرد معاصر، اواخر هفته گذشته و به منظور ارتقای امنیت اجتماعی، طرح ویژهای توسط ماموران کلانتری شفا با هدایت و نظارت مستقیم سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری) به اجرا درآمد.
ماموران انتظامی پس از رصدهای اطلاعاتی وارد عمل شدند و عملیات گسترده میدانی را آغاز کردند. در این میان ناگهان نیروهای گشت انتظامی، موتورسواری را با پلاک مخدوش دیدند که گوشی نوجوان ۱۶ سالهای را در بولوار شفا قاپید و فرار کرد.
ماموران انتظامی بلافاصله به تعقیب موتورسوار نقاب دار پرداختند و فرمان «ایست» دادند، اما گوشی قاپ حرفهای که متوجه پلیس شده بود، تلاش کرد تا از خیابانهایی عبور کند که به دلیل ازدحام جمعیت از تیراندازی در امان بماند. با وجود این، برخی از شهروندان وظیفه شناس نیز که شاهد ماجرا بودند، به یاری نیروهای انتظامی آمدند و آنان نیز سعی کردند راه عبور سارق موتورسوار را سد کنند، اما جوان گوشی قاپ بر سرعت موتورسیکلت افزود و با ورود به پیاده رو همچنان ویراژ میداد تا این که به دلیل بارندگی و لغزنده بودن معابر، کنترل وسیله نقلیه را از دست داد و این گونه موتوسیکلت وی واژگون شد.
در همین حال یکی از شهروندان خود را به او رساند تا از فرار دوباره وی جلوگیری کند، ولی دزد خشن در یک لحظه قیچی وحشتناکی را از زیر لباسش بیرون کشید و به طرف شهروند مذکور هجوم برد. در این هنگام، نیروهای گشت وارد عمل شدند و او را با چند حرکت دفاع شخصی زمین گیر کردند.
با انتقال متهم به کلانتری، گوشی سرقتی نوجوان ۱۶ ساله از جیب وی کشف و تحویل مال باخته شد. این جوان ۲۵ ساله که به دایره تجسس منتقل شده بود، در حالی تحت بازجوییهای تخصصی قرار گرفت که سروان آریایی (رئیس دایره تجسس) سرپرستی تحقیقات را به عهده داشت. این متهم که تاکنون به ۵۰ فقره گوشی قاپی در نقاط مختلف شهر اعتراف کرده است در حالی با صدور دستورات ویژه از سوی قاضی شعبه ۲۱۶ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد روانه زندان شد که بررسیهای بیشتر در این باره با راهنماییهای مقام قضایی همچنان ادامه دارد. آن چه در ادامه میخوانید، گفت وگو با این سارق خشن و حرفهای است که قبل از انتقال وی به زندان صورت گرفت.
*نامت چیست؟
-مرتضی- ر هستم.
*چند سال داری؟
-۲۵ سال دارم.
*شغلت چیست؟
-کارگر گچکاری هستم، ولی فعلا مدتی است که بیکارم.
*چرا؟
-اعتیاد شدید به مواد مخدر دارم و توانایی کار کردن ندارم.
*چقدر درس خواندی؟
-تا کلاس سوم ابتدایی درس خواندم.
*چرا ترک تحصیل کردی؟
-چون پدر و مادرم توانایی تامین هزینههای ادامه تحصیل من و خواهر و برادرانم را نداشتند.
*چرا؟
-پدرم با این که آهنگر بود، اما اعتیاد شدید به مواد مخدر داشت مادرم هم معتاد بود و با کارگری در خانههای مردم هزینههای اعتیادش را تامین میکرد.
*چند خواهر و برادر داری؟
-یک خواهر و دو برادر دارم و اولین فرزند خانواده هستم.
*ساکن مشهدی؟
-بله در حاشیه شهر مشهد (منطقه خواجه ربیع) متولد شدم و اکنون نیز در آن جا سکونت دارم.
*اعتیاد داری؟
-بله مدت ۱۴ سال است که معتادم.
*چگونه معتاد شدی؟
-بعد از این که ترک تحصیل کردم نزد یکی از دوستان پدرم که خرید و فروش مواد مخدر انجام میداد، مشغول کار خلاف شدم او مواد مخدر را بسته بندی میکرد و من آنها را به فروش میرساندم. به ۱۱ سالگی که رسیدم روزی از سر کنجکاوی یکی از بستههای مواد مخدر را باز و استعمال کردم و بدین ترتیب مصرف مواد مخدر را آغاز کردم.
*پدر و مادرت وقتی متوجه اعتیادت شدند چه واکنشی نشان دادند؟
-برایشان هیچ اهمیتی نداشت.
*رابطه پدر و مادرت با یکدیگر چگونه بود؟
-بسیار بد بود. از وقتی متولد شدم، شاهد اختلافات شدید و نزاع و درگیری آنها بودم تا این که وقتی ۱۱ سال داشتم، مادرم بدون این که طلاق بگیرد خانه را ترک کرد.
*با جدایی پدر و مادرت تو و خواهر و برادرانت چه سرنوشتی پیدا کردید؟
-بی خانمان شدیم و هر کدام به منزل یکی از اقوام کوچ کردیم و از سر بی پناهی و گرسنگی سربار زندگی آنان شدیم.پس دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشتی. بله با جدایی پدر و مادرم من به دایی ام سپرده شدم همسر دایی ام برخورد بسیار بدی با من داشت و من را کتک میزد. خیلی وقتها دایی ام من را از خانه بیرون میانداخت، اما من شب ها، چون جایی برای خواب نداشتم، با التماس به خانه آنها میرفتم. همسر دایی ام برای هر بشقاب غذایی که پیش رویم میگذاشت کتکم میزد.
*تلخترین خاطره دوران کودکی ات چه بود؟
-متهم لحظاتی سکوت کرد و در میان اشک و افسوس گفت: روزی که مادرم برای همیشه خانه مان را ترک کرد! هیچ گاه آن روز را از یاد نمیبرم تنها ۱۱ سال داشتم، نزدیک غروب بود و پدرم در خانه نبود. من با تنی خسته از سر کار گچکاری به خانه آمدم و مادرم را از دور دیدم که اثاثیه منزل را روی وانت بار کرده بود. میخواستم به سمت مادرم بدوم و او را صدا بزنم، اما ترسیدم. لحظاتی از دور نگاهش کردم. او سراسیمه سوار وانت بار شد و رفت و این آخرین تصویری بود که از مادرم در ذهن دارم و دیگر او را هیچ گاه ندیدم!
بزرگترین آرزوی دوران کودکی ات چه بود؟ آرزو داشتم پدر و مادرم یکدیگر را دوست میداشتند و ما کنار سفره در کنار یکدیگر غذا میخوردیم.
*به چه جرمی دستگیر شدی؟
-موبایل قاپی.
*انگیزه ات از ارتکاب سرقت چه بود؟
-من در منزلی خرابه در یکی از محلات حاشیهای منطقه خواجه ربیع سکونت دارم. در و پنجره شکسته و خانه خیلی سرد بود، من هم از شدت سرما و برای این که خانه را تعمیر کنم، سوار موتورسیکلتم شدم و از خانه بیرون زدم تا با سرقت گوشی و فروش آن هم هزینه استعمال مواد مخدرم را تامین کنم و هم این که در و پنجره خانه را تعمیر کنم تا سرما به داخل نیاید، اما در حین سرقت ماموران متوجه شدند و به تعقیب من پرداختند. من هم سعی داشتم از دست پلیس فرار کنم، اما در میان راه تعادلم را از دست دادم و روی زمین افتادم.
*گفتی یک خواهر و دو برادر داری، از سرنوشت آنان مطلعی؟
-تنها میدانم خواهرم ازدواج کرده و یکی از برادرانم در بهزیستی به سر میبرد. پدرم هم مدتی است در کمپ ترک اعتیاد است.
*ازدواج کردی؟
-خیر.
*عاشق شدی؟
-بله وقتی ۱۷ سال داشتم برای گچکاری به منزلی در بالای شهر رفتم و عاشق دختر۱۵ ساله صاحب خانه شدم، اما جرئت نکردم به خواستگاری آن دختر بروم، چون خودم را لایق آن دختر نمیدانستم.
*سرانجام ماجرای عاشقی ات به کجا رسید؟
-هنوز هم عاشق آن دختر هستم و گاهی که دلم تنگ میشود، مقابل منزلشان میروم و از دور تماشایش میکنم.
*چه کسی را در سرنوشت پیش آمده مقصر میدانی؟
-پدر و مادرم مقصر هستند. شاید اگر پدر و مادری خوب و آگاه بالای سرم بودند و راهنمایی ام میکردند، اکنون روی این صندلی ننشسته بودم.
*اکنون چه آرزویی داری؟
-پشیمانم و آرزو دارم به گذشته بازگردم تا زندگی ام را به گونهای دیگر رقم بزنم.
منبع: روزنامه خراسان