به گزارش راهبرد معاصر، حادثه قتل خانوادگی اخیر در اهواز و انتشار فیلم آن امنیت روانی جامعه را نشانه گرفت و در ادامه مطلب طی گفتوگویی با خانواده قاتل ابعاد تازهای از ماجرا بیان میشود.
به راننده تاکسی که گفتم من را فلکه کسایی پیاده کند سرش را ۱۸۰ درجه سمت عقب ماشین چرخاند و گفت: فلکه کسایی چکار داری؟ گفتم: چطور مگه؟ و راننده با کلماتی شمرده که گویا احتیاط میکرد چگونه آنها را به کار ببرد گفت: اگر بابت اتفاق دیروز میخواهی آنجا بروی به نظرم اگر نروید خیلی بهتر است، به هر حال حالا خانواده هر دو عصبی هستند و احتمال هر اتفاقی وجود دارد.
سعی کردم با صحبتهای راننده مخالفتی نکنم و بیشتر شنونده باشم، وی نیز روایت خود را از اتفاقی که روز گذشته افتاد و همه را شوکه کرد بازگو کرد و گفت: به دروغ شایعه کردند دختری که به قتل رسید ترکیه فرار نکرده بود، این را اطرافیان قاتل میگویند که قاتل را تبرئه کنند، من احساس میکنم یک هفته پیش آن را در خیابان اصلی خشایار دیدم، اما چقدر شهر ما به حال خود رها شده است که هر کسی هر چه بخواهد توی روز روشن انجام میدهد هیچ کسی هم جوابگو نیست!
به دنبال خانواده قاتل و مقتول
راننده هنوز داشت داستانهای مرتبط دیگری را تحویل گوشهای بدهکار من میداد که به محل رسیدم؛ هنوز روبان زرد پلیس که محل جسد در فلکه کسایی را با آن احاطه کرده بودند به چشم میخورد؛ برای اینکه وقت را تلف نکنم سراغ چند خانم در فضای سبز اطراف فلکه رفتم و آدرس خانواده قاتل و مقتول را گرفتم.
در حال صحبت کردن با آنها بودم که آقایی که به نظر میرسید پدر خانواده است از راه رسید و متوجه علت حضورم شد بلافاصله صحبت ما را قطع کرد و خطاب به من گفت: به ما ربطی ندارد خانم! بعید هم میدانم مراسم فاتحهخوانی گرفته باشند، صحبت وی را قطع کردم و گفتم: برای مراسم نیامدم، خبرنگار هستم و بابت گرفتن گزارشی آمدهام.
دلیل حضورم را که متوجه شد دستش را با حالت تاسف در هوا چرخاند و با لحن ملایمتری گفت: چه گزارشی خواهر من؟ روسیاهی نوشتن دارد یا وحشیگری که تن همه ما را لرزاند؟ و گویی که بخواهد سریع از شر من راحت شود با اشاره دست مسیری را که باید طی کنم تا به آدرس برسم را نشان داد، با این حال برای اینکه زودتر به محل برسم در حین گذر از خیابان اصلی و چند فرعی چند بار سراغ آدرس را رهگذران گرفتم و هر کسی یک طور ترس و وحشت خود را از اتفاقی روز گذشته ابراز میکرد.
هیچ کس در خانه مقتول نیست
هدف من ابتدا مصاحبه با خانواده مقتول (دختر ۱۷ ساله) بود اما به اذعان اطرافیان مادر خانواده بعد از قتل دخترش خانه را ترک میکند و به منزل پدری میرود، از طرفی بعد از اتفاقی که افتاد معلوم نیست کجا رفتهاند و در خانه بسته است.
به همین دلیل مسیرم را تغییر دادم و سراغ آدرس قاتل را گرفتم، زیاد با خانواده مقتول فاصلهای نداشت وارد خیابان محل زندگی قاتل که شدم، چند بچه قد و نیم قد با فاصله کوتاهی حرفهایی را با هم رد و بدل میکردند که صحبت آنها را قطع کردم و سراغ منزل سجاد (قاتل) را گرفتم، بلافاصله بدون اینکه پاسخ سوال من را بدهند به کودک دیگری که کنارشان بود گفتند: با شما کار دارد و آن کودک بدون اینکه علت آمدنم را بپرسد مثل برق وارد خانه شد و من که چیزی از این فعل و انفعالات متوجه نشدم یاد صحبت راننده تاکسی افتادم که من را به احتیاط کردن در این شرایط نصیحت کرد.
به همین دلیل فاصله خودم را با منزل مقتول حفظ کردم اما بعد از چند لحظه کوتاه خانمی جوان به همراه دو دختر جوانتر از خودش دم در خانه ظاهر شدند و خطاب به من گفتند: خانم با کی کار دارید؟ و من برای اینکه اعتماد آنها را جلب کنم با لهجه محلی احوالپرسی کردم و بعد از آن با نشان دادن کارت خبرنگاری آنها را دعوت به مصاحبه کردم.
اگر چه با همان رسم و رسوم عربی و محلی بنده را به داخل خانه دعوت کردند اما ترجیح دادم در کنار در منزل، ایستاده صحبتهای آنها را گوش دهم.
دوستان غزل ترکیه رفتنش را خبر دادند
مادر سجاد اینگونه داستان را شروع میکند: حدود چهار ماه گذشته غزل از منزل خارج شد، مثل همیشه که به خانواده پدرش و یا دوستانش سر میزد، هیچ کس به رفت و آمدش نه حساس بود و نه شک میکرد اما آن روز به خانه بازنگشت، نگران که شدیم سراغش را از خانوادهاش گرفتیم آنجا هم نرفته بود، به دوستان، آشنایان و هر کسی که احتمال میدادیم ممکن است غزل آنجا رفته باشد گرفتیم اما خبری از غزل نبود، تا اینکه بعد از یک هفته به دوستان خودش اطلاع داد که در ترکیه است.
وی ادامه میدهد: نمیدانم کی و چطوری پای غزل به ترکیه رسیده است، تمام اطلاعاتی که از غزل دریافت میکردیم از طریق دوستانش است و هر بار که خبری میرسید پسرم میمرد و زنده میشد، خیلی تلاش کردیم کسی متوجه این قضیه نشود اما هر چه از نبودن غزل میگذشت اطرافیان بیشتر کنجکاو میشدند که عروس خانواده کجاست و چرا از آن خبری نیست.
مادر سجاد میگوید:غزل در زمان آشنایی با یک مرد سوریهای باردار بود و چند روز قبل از اینکه خانه رو ترک کنه بچه سقط شد، وقتی من و مادرش گفتم چرا و چطور این بچه سقط شد جواب میداد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.
از مادر سجاد سوال میکنم غزل با شوهرش مشکلی داشت؟ یا مثلاً به اجبار با هم ازدواج کرده بودند؟ وی پاسخ میدهد: اتفاقاً غزل و شوهرش خیلی همدیگر را دوست داشتند، نباید از حق بگذرم ارتباط غزل با ما هم خیلی خوب بود و با هم عروسش مثل خواهر بودند و هیچ اجباری در ازدواجشان وجود نداشت، ما هم برایش کم نگذاشتیم، برای دو پسرم یک شب عروسی گرفتم، با اشاره دست عروس دومش که هرازگاهی صحبتهای مادرشوهر را تایید میکرد را نشانم داد.
غزل با مرد غریبه عقد کرد
مادر سجاد میگوید: خانه ما بزرگ است، بالای خانه دو واحد ساختم یکی برای سجاد و دومی برای آن یکی پسرم، مادرسجاد از من میخواهد وارد خانه بشوم و زندگی که برای غزل درست کردند را نشانم بدهد، میخواهد بگوید که به لحاظ زندگی همه چی را برای عروسها فراهم کردیم.
جریان ترکیه رفتن غزل را میپرسم و وی توضیح میدهد: طبق صحبتهایی که غزل برای دوستانش کرده و به ما منتقل میکنند، با شخصی از طریق اینستاگرام آشنا میشود که این شخص اهل سوریه است، این مرد به غزل ابراز علاقه زیادی میکند این دختر را وابسته خود میکند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد، به محض اینکه غزل به ترکیه میرود این مرد غزل را به عقد خودش در میآورد و زندگی جدیدی را شروع میکنند.
غزل که همه جوره به این مردسوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکسهای خود با آن مرد میکند، دوستانش که ما را در جریان تمام جزییات میگذاشتند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود مسلط شود مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست غیرت و مردانگی وی را تحریک میکردند.
طعنه اطرافیان پسرم رو غیرتی کرد
وی ادامه میدهد: در محله و خیابان کمترین بحثی که بین بچهها اتفاق میافتاد مستقیم و غیر مستقیم با طعنه، آبرو ریزی غزل را به رخ ما میکشیدند و بابت این مسأله بحث و دعوا کرده بودیم این در حالی است که همسایهها کاملاً از شرایطی که اتفاق افتاده اطلاع داشتند اما به جای دلداری احساسات پسرم را تحریک میکردند.
خواهر سجاد صحبتهای مادر را قطع میکند و میگوید: به نظرم ۱۷ سال سنی نیست که کسی بتواند درست تصمیم بگیرد، غزل گول خورده و تحت تاثیر صحبتهای مرد سوری قرار گرفته وگرنه چه کسی زندگی خودش را ول کند و سراغ کسی دیگر میرود، تازه این مرد همه طلاهای غزل را برده بود.
از مادر سجاد سوال میکنم با چه ترفندی غزل را به ایران برگرداندند؟ میگوید: ما از طریق پلیس بین الملل اقدام کرده بودیم که فردی دختر ما را دزدیده و... اما خودِ غزل هم ظاهراً پشیمان شده بود و این اواخر خودش به پدرش گفت: بیایید من را به ایران بیاورید که بعد از آن پدر غزل و شوهرم تا ترکیه دنبالش رفتند و روز جمعه ظهر اهواز رسیدند.
پسرم به مرد سوری(همسر جدید غزل) ویس تهدیدآمیز فرستاده بود و او در جواب عکسهای عروسی رو میفرستد و برای اینکه سجاد را عصبی کند گفته بود خودم به غزل گفتم بچه را سقط کند.
پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چرا که از تهدیدهای سجاد میترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روز یکشنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند اما از آنجایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت به اتفاق برادرش جلوی ماشین را میگیرند و غزل را از انها میگیرد که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.
به او گفتم خب سرش را با قمه زد! چرا سرش را محله به محله نشان این و آن داد؟ مادر سجاد پاسخ داد: در هر محله و خیابانی که به سجاد انگ بیغیرت زده بودند سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه گوید: من آدم بیغیرتی نیستم.
غزل یک پسر دارد
از مادر سجاد میپرسم غزل یک فرزند پسر دارد؟ و مادر با اشاره دست پسر بچه زیبا و دوست داشتنی را نشان میدهد که بلوز قرمز و شلوار یشمی بر تن داشت و میگوید: بله این پسرش است و من که با دیدنش قلبم مچاله شد ناخودآگاه وای ممتدی را زمزمه کردم اما زن عموی پسربچه با جمله «این پسرم است و من آن را بزرگ کردم» توجهام را جلب کرد.
وی ادامه داد: من بچه دار نشدم، برای همین پسر غزل که به دنیا آمد همه جوره تروخشکش کردم، غزل هم کاری به کارم نداشت و بیشتر اوقات پسرش پیشم بود، این چند ماهی هم که مادرش نبود اصلاً دلتنگی نکرد و من از آن نگهداری کردم.
مادر مقتول به دلایل روحی خانه را ترک کرده و به منزل پدری پناه آورده و به این دلیل تاکنون در دسترس نبوده است.
قطعا وجود قانون مجازاتی که عفو و یا تخفیف مجازات را برای مواردی که مصداق قتلهای اینچنینی هستند از عوامل تشدید این معضل اجتماعی به شمار میروند و جرات تکرار را برای افراد بیش از پیش بیشتر کرده است.
یک سایت خبری - تحلیلی به نقل از یک منبع آگاه روایتی از ماجرای قتل مُنا (غزل) حیدری، دختری که به دست شوهرش در اهواز کشته شده است را منتشر کرد.
فرزاد صیفیکاران، خبرنگار در حساب توییترش نخستین عکس از مونا حیدری را منتشر کرد و نوشت:
این عکس چند هفته پیش در ترکیه گرفته شده، زمانی که پدر و عمویش رفته بودند تا او را راضی کنند به ایران برگردد. او لبخند میزند، چون گفته بود با دیدن پدرش احساس امنیت میکند و وعدههای پدرش را باور کرده بود.
این منبع آگاه درباره داستان زندگی قربانی زنکشی اهواز میگوید:
* نام او مُنا (غزل) حیدری است، زمانی که ۱۵ سال داشت به اجبار ازدواج کرد.
مُنا (غزل) نهایتا تصمیم میگیرد از کشور خارج شود. منبع نزدیک به خانواده مُنا فرار او به ترکیه را از جمله دلایل این قتل ناموسی میداند.
* غزل در ترکیه مورد اخاذی یک مرد قرار میگیرد و او از خانواده این دختر ۵ هزار دلال پول طلب میکند تا غزل را به عنوان گروگان آزاد کند. پدر و عمویش - برای بازگرداندن او به ایران به ترکیه میروند.
* متهم توسط پلیس اینترپل شناسایی و دستگیر میشود.
* پدر و عمویش او را با وعده زندگی در امنیت از ترکیه به ایران برمیگردانند، جایی که همسرش - که پسرعمویش هم بوده - او را به قتل میرساند.
* بردار همسر او پاهای منا را میگیرد و سجاد، شوهر او با قمه سر مُنا را از بدنش جدا میکند. قاتل سپس سربریده شده این زن جوان را در معابر عمومی و مقابل چشمان رهگذران در میدان کسایی اهواز چرخاند.
* به گفته این منبع آگاه و نزدیک به خانواده مُنا حیدری، پدر او اکنون از شرایطی که برای فرزندش ایجاد کرده ابراز پشیمانی میکند: «پدرش میگوید مقصر منم. …»/فارس و برترین ها
الان هیچ مردی وجودنداشت
همه چی باید2طرفه باشه فقط اشتباه زنان توچشم مرداست
کثافت کاری خودشون چی
الان کل ایران فهمیدن همتون بی غیرتید
هم عموش هم پدرش هم شوهر و برادر شوهرش
دست مریزاد خوب نشون دادید بی غیرت بودنتون رو
واقعا چرا بعضیا مخالف اعدام هستن؟؟؟
مثلا چرا نباید این مردتیکه در ملأ عام گردنش بزنن
نامرد حیوان هم همچین کاری نمیکنه،جان انسانها متعلق به خداست،و فقط قاضی در صورت اثبات جرم به صورت قانونی مجازات کنه،نه با وحشیگری تمام
بعد از یک ماه نتونستم فراموش کنم،با دیدن چاقو یادش میافتم
کاش دولت قانون و مجازاتهای سفت و سختی بگذاره برای همچین قاتلانی که دیگر شاهد ادامه جاهلیت نباشیم اونم تو کشوری که چهل ساله جمهوری اسلامی هست.
چرا فرهنگسازی نمیشه،امیدوارم این آخرین قتل فجیع باشه
یادت باشه از این غلطا نکنی، بعد اسم خودتو بزاری غیور… غیور کسیه که دست روناموسش بلند نکنه و اونو از ازدواج با خودش پشیمون نکنه. که بخاد فرار کنه… با قیافه ی که من از این آقا دیدم،، یه دیوانه ی روانی به راه کج کشیده بود که خیال میکرد بهشت بهش واجب شده… اگه عاقبتش ختم بخیر بود قطعا مورد لعن ونفرین قرار نمیگرفت. و سرانجامش چوبه ی دار نبود….الحمدالله الرب العالمین و اعوذ بالله من شر ظالمین و المستکبرین و الشیاطینشما بفرماببینم کجای قرآن ودین گفته سزای زن خیانتکارسربریدن هست؟؟
خداخودش توقران گفته زن شوهرداره خائن روتا آخره عمردرخانه محبوس کنید،فقط همین حتی اون سنگسار واین مزخرفات هم توقرآن نیومده اینها رو وهابیت اهل سنت ازخودشون دراوردن وبه دین اسلام چسبوندن
شمااگر سندومدرکی داری بیا اینجا بگو بنابه مثلا فلان آیه قران سزای زن خیانتکار مرگ(سنگسار سربریدن یاهرچیز دیگه ) هست..وقتی رفت بالای چوبه ی دار،، وقتی مورد نفرین لعنت مردم عصر خودش قرار گرفت،، درودهای شما به گرد پای لعنت ها تا پای گورشم نمیرسه…
یادت باشه از این غلطا نکنی، بعد اسم خودتو بزاری غیور… غیور کسیه که دست روناموسش بلند نکنه و اونو از ازدواج با خودش پشیمون نکنه. که بخاد فرار کنه… با قیافه ی که من از این آقا دیدم،، یه دیوانه ی روانی به راه کج کشیده بود که خیال میکرد بهشت بهش واجب شده… اگه عاقبتش ختم بخیر بود قطعا مورد لعن ونفرین قرار نمیگرفت. و سرانجامش چوبه ی دار نبود….الحمدالله الرب العالمین و اعوذ بالله من شر ظالمین و المستکبرین و الشیاطینبدبخت، اسم اینا غیرت نیست، اسمش عوضی بازیه، اسمش حروم زادگیه، لعنت خدا به تو و کسانی که مثل تو فکر میکنند
خدا بزنه کسی که به اسم غیرت ناموس خودشو میکشه
اینا غیرت نیست، اینا بی نااموسیه
به والله که اگر دست من بود انگل هایی مثل تو و این اهوازیه که زنش رو کشته از جامعه پاک میکردم …
ان شاءالله امام زمان(عج) ظهور کنه بیاد از این همه ظلم نجات بده مردم و دختران سرزمینم رو،
هر روز چیزای تازه میشنوم، اون از پلیس شیرازی، این از دختر اهوازی
ان شاءالله امام زمانم بیاد گردنتون رو بشکنه بی شرفا
واقعا برات متاسفم که آدمی مثل تو رو میبینم اگر خواهر خودت بود اینو میگفتی ماد خودت بود اینو میگفتی آخه حیوون صفت احمق حیف اون اکسیژنی که تو تنفس میکنی تو به یه حیوون مثل خودت میگی با غیرت ؟ آخه واقعا صفت حیوون برای شما زیاده میدونی با غیرت کیه؟اونی که دخترشو تو ۱۶ سالگی شوهر نمیده اون دختر اختیار خودشو داره اصلا اون مرد گوه میخوره خودشو صاحب اون میدونه واقعا چطور میخایم مملکت با بی صفت هایی مثل تو رشد کنه تو اینو میگی اما اون روانی حق نداشته هر روز اونو بزنه نزاره هیچ کاری کنه به عنوان عروسک جنسی ازش استفاده کنه و وقتی که اون دخترو بکشه یه بی صفت مثل تو بهش بگه درود به غیرتت میدونی این تقصیر مملکته که همچین جانی ای رو تو میدون شهر سلاخی نمیکنه بعد دو سال آزادش میکنه ولی مردم نمیزارن این جانی زنده بمونه خودت ببین بی صفت اشغالاز طرف خودت زر بزن آشغال، توهین به حیوانه اگه بهت بگن حیوان، مگه زن برده ته ، مگه تو خلقش کردی که راجبه مرگ وزندگیش تصمیم میگیری روح وجسمش متعلق به خداست واگه اشتباهی مرتکب شد خدا مجازاتش میکنه تو فقط میتونی طلاق بدی بی غیرت لجن
پاسخ