به گزارش راهبرد معاصر ، ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران است. سخن گفتن از شهید چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، شاگرد مکتب علی (ع)، مالک اشتر جنوب لبنان و حمزه کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این جملات مختصر از او ترسیم کنیم.
دکتر چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه «انتصاریه» نزدیک پامنار تهران آغاز کرد و در «دارالفنون» و «البرز» دوران متوسطه را گذراند. در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال ۱۳۳۶ در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال ۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما شد.
خاطراتی از شهید دکتر مصطفی چمران
آن شب، آخرین شبی بود که نوازش نسیم بهار بر گونه های گلهای دشت بوسه می کاشت و برای سبزه ها غزل وداع می سرود و می رفت تا آمدنی دیگر؛ و اهواز زیر سایه سکوت شب، رؤیاهای شیرین پیروزی می دید. کسی چه می دانست فردا در «دهلاویه» چه خواهد گذشت؟ فقط خدا می دانست و شاید هم خاکریزهای دهلاویه! شب آبستن حادثه ای تلخ بود و گویی در سکوتی مرگبار منتظر خبری از نسیم صبح؛ و او بی اعتنا به تمام سیاهی ها، اشک هایش را برای بارها و بارها پای ضریح سجاده به قربانگاه راز و نیاز می برد و می رفت تا آخرین نیایش هایش را بر صفحه صحیفه عشق، جاودانه سازد: «خدایا! تو را شکر که مرا در آتش عشق گداختی. احساس می کنم این دنیا دیگر جای من نیست. خدایا! به سوی تو می آیم و از عالم و عالمیان می گریزم. تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.
در سحرگاه سی و یکم خرداد ماه سال شصت، «ایرج رستمی» فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد به خصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فراگرفته بود؛ دسته ای از دوستان صمیمی او می گریستند و گروهی دیگر مبهوت مانده فقط به همدیگر می نگریستند؛ از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه ای بزرگ و زلزله ای وحشتناک بودند. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند.
همه اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع کردند و با نگاه های اندوهبار تا آنجا که چشم می دید و گوش می شنید، او و همراهانش را دنبال می کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلهایشان سنگینی می کرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی سابقه ای نصیحت کرد و خدا می داند که در پس چهره ساکت، آرام و ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج ها، شنیدن دروغ و تهمتها و دم نیاوردنها و از شوق شهادت برپا بود؛ چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسیده بودند و اینک او خود به قربانگاه می رفت. سالها یاران و تربیت شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت می سوخت؛ ولی خدای بزرگ او را در این آزمایشهای سخت، محک می زد و می آزمود، او را هرچه بیشتر می گداخت و روحش را صیقل می داد تا قربانی عالی تری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: (انی أعلم ما لا تعلمون) (بقره: ۳۰)؛ (من چیزهایی میدانم که شما نمی دانید).
درخشندگی رخسار
چقدر چهره اش در تاریکی شب می درخشید. گاهی با لبخندی تلخ، شاید به یاد یارانش در پاوه، کوههای بلند کردستان، تنگی حلقه محاصره سوسنگرد و رؤیای بر باد رفته قادسیه دشمن، یا شیرینی فتح ارتفاعات الله اکبر و گاهی درخشش مروارید اشک به یاد سرخی خون مبارزان لبنان بر بلندیهای جبل عامل؛ نگاه های غمناک آوارگان فلسطین، یا تکه های جسد پاسداران کرد پاوه و حسرت پیوستن به آنانی که امشب پرنده خاطراتشان در آیینه بارش چشمان پرواز را به تصویر می کشیدند.
بالاخره صبح از راه رسید و نسیمی که از دهلاویه به سوی اهواز، بال گشوده بود، شمیم شهادت علمدارش را در علقمه دهلاویه، چون قاصدکی سبکبال در همه جا پراکند و آنچه ماند، بهت بود و حیرت؛ اشک بود و سکوتی که بار هزاران فریاد را با خود به دوش می کشید و در این هیاهوی بی صدا، شانه های ستبر او باید سنگینی داغی دوباره را تحمل می کرد. برخاست تا علمداری دیگر را به معرکه ببرد. فضا پر بود از بوی کربلا و او آرام آرام به گودی قتلگاه نزدیک می شد، فقط خدا می دانست که در دل آن دریای آرام چه طوفانی برپا بود و چه امواج خروشانی در تلاطم رسیدن به ساحل رهایی بیقرار و بی تاب شکستن دیوارهای شنی کالبد خاکی بودند؛ و او می رفت تا زیر باران خمپاره ها چرکیهای زمین را از خود بزداید. به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشرافی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار یکدیگر را بوسیدند و باز هم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید.
همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده شان «ایرج رستمی» را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی؛ ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره ای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می برد. خداوند ثابت کرد که او را دوست می دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.
وداع با دوستان
سخنش تمام شد؛ با همه رزمندگان خداحافظی و دیده بوسی کرد. به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیکترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود؛ چون دشمن به خوبی با چشم غیر مسلح دیده می شد و مطمئنا دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی، قربانیهای دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ای جانکاه بودند.
پرواز تا بر دوست
وقتی سر سودایی اش رویشگاه ترکش خمپاره ای شد، لبخندی از جنس نور بر لبانش نشسته بود. دستش را بالا آورد شاید به نشانه سلامی دیگر به همرزمان شهیدش ... و رفت تا برای همیشه جاودانه بماند.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکشهای دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست، او را به سرعت به آمبولانس رساندند.
خون از سرش جاری و چهره ملکوتی و متبسم و در عین حال متین و محکم و مؤثر آغشته به خاک و خون، با آن که عمیقا سخنها داشت؛ ولی ظاهرا دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگاه نکرد. شاید در آن اوقات - همان طوری که خود آرزو کرده بود - حسین علیه السلام بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین علیه السلام و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با خاکیان نداشت.
آنچه خواندید بخش هایی از کتاب مصطفی چمران نوشته امیر صادقی بود.
امیر صادقی نویسنده کتاب مصطفی چمران در خصوص موضوع، سبک، محتوای کتاب گفت: این کتاب زندگینامهای است داستانی درباره شهید دکتر مصطفی چمران که به روایت اسناد ساواک، محجوب، مودب، باشخصیت، باسواد و دقیق بود. با طاغوت، اشغالگران قدس و رژیم بعث عراق جنگید و بدون آن که ثروتی از خود به ارث بگذارد، درست زندگی کردن و درست مردن را به جوانان شیعه آموخت.
وی افزود: نگارش کتاب «مصطفی چمران» تقریبا یک سال طول کشیده است. برای نوشتن این کتاب به کتابهای شهید، مصاحبههای منتشر شده از خانواده ایشان و همرزمان او و همچنین اسناد منتشر شده ساواک مراجعه شده. کتابهای «چمران به روایت همسر شهید» نوشته حبیبه جعفریان و «یادگاران» نوشته رهی رسولی فر و گفتگوهای شفاهی همرزمان و خانواده شهید چمران در لوح فشرده چندرسانهای «قدر مرد» از منابع با ارزش در نگارش این کتاب محسوب میشوند.
این نویسنده بیان کرد: اگر مشغلههای کاری رخصت دهند، بنا دارم پیچیدگیهای شخصیتی شهید چمران را در قالب رمان نشان دهم. همچنان شهید چمران به عنوان اسوه شجاعت و از خودگذشتگی در تاریخ فرماندهان دفاع مقدس و پیشقراولان نهضتهای آزادی بخش اسلامی قابلیتهای فراوانی برای الگو دهی به نسل جوان دارد.
صادقی در خصوص میزان فروش کتاب، گفت: تاکنون پانزده هزار نسخه از این کتاب به فروش رفته است.