سردار نقدی: کسانی که با حکومت اسلامی مخالفت می‌کنند، در حقیقت با پیامبر مخالفت دارند با نظر و تصمیم ‎پزشکیان؛ همتی جانشین فرزین می‌شود همتی جایگزین فرزین در بانک مرکزی شد موافقت کمیسیون امور داخلی مجلس با کلیات طرح تشکیل وزارت مدیریت بحران سخنگوی ستاد انتخابات: ۷۰ هزار شعب اخذ رأی در کشور پیش‌بینی کرده‌ایم اعلام سه روز عزای عمومی و تعطیلی اهواز جزئیات ثبت‌نام داوطلبان انتخابات میان دوره‌ای مجلس خبرگان پزشکیان: پزشکیان: برنامه نوشته‌اند که مثلاً ایران ۳۶ ماه دیگر باید ساقط شود؛ اگر ما با هم باشیم، ۳۶ هزار سال دیگر هم نمی‌توانند این کار را بکنند / برای تأمین معیشت مردم برنامه ۲۰ بندی داریم آغاز فرآیند انتخابات شورا‌ها در استان تهران رهبر معظم انقلاب: تهاجم آمریکا در منطقه مغلوب ابتکار و شجاعت جوانان ایران شد خط فقر در تهران را حدود ۴۰ میلیون تومان اعلام شد رئیس مجلس: قدرت خرید مردم در بودجه 1405 باید افزایش یابد انتقاد ‌آیت‌الله علم‌الهدی از ‌وضعیت اقتصادی و اجتماعی امام جمعه موقت تهران: مسئولان باید به مردم توجه ویژه داشته باشند عراقچی: با روسیه مشورت‌های سیاسی نزدیک در سطوح مختلف داریم

خاطره شنیدنی رهبر انقلاب به مناسبت روز دختر

در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت. زیاد سراغ من می‌آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می‌گرفتم. یواش‌یواش دیدم با این دست هم می‌توانم بغلش بگیرم.
تاریخ انتشار: ۱۹:۱۷ - ۱۳ تير ۱۳۹۸ - 2019 July 04
کد خبر: ۱۵۳۷۶

به گزارش راهبرد معاصر؛ صفحه تاریخ ایران و جهان؛ درس و عبرت، منتسب به پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب خاطره شنیدنی رهبر انقلاب از کمک دخترشان به بهبودی مجروحیت دست ایشان در جریان ترور سال ۶۰ را منتشر کرده است.

 متن این خاطره به شرح زیر است:

 

دست من، آن اولی که فلج شد، به خاطر حادثه ترور، تا مدتی این دست، اصلاً حرکت نمی‌کرد و ورم داشت.

 

بعد به‌تدریج دیدم که یک‌کمی از شانه حرکت می‌کند.

 

در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما داد که به من خیلی انس داشت. زیاد سراغ من می‌آمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش می‌گرفتم. یواش‌یواش دیدم با این دست هم می‌توانم بغلش بگیرم.

 

دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفته‌ام، خیلی تشویق کرد. گفت این بچه دست تو را خوب می‌کند!

 

وقتی از روی محبت این بچه را بغل می‌گیری، همین باعث می‌شود سنگینی‌اش را تحمل کنی؛ همین‌طور هم شد. بغل می‌گرفتم، می‌آوردم و می‌بردم. بعد یواش‌یواش این دست قوت پیدا کرد.»

ارسال نظر
تحلیل های برگزیده
آخرین اخبار