به گزارش راهبرد معاصر؛ حسن بنیانیان به عنوان رئیس کمیسیون فرهنگی ـ اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی گزینهای بود که برای سوژه «اقتصاد نفتی و فرهنگ کار» سراغش رفتیم. سوژهای که دامن آن به مباحث دیگر نیز کشیده شد و از فرهنگ آقازادگی تا نقش مدیران و ساختار معیوب در اصلاح فرهنگی سخن گفته شد.
در این گفتوگو که بخش اول آن منتشر شده او نکاتی در باب اصلاح فرهنگی مطرح کرد و مثالهایی از ساخت فرهنگی در جوامع غربی زد که به مرور یک رفتار را تبدیل به کنشی فرهنگی کردهاند. او معتقد است نفت از ابتدا ذهن مدیران را خراب کرده است. او کسانی که ارزش افزودهای در اقتصاد ندارند را انگل معرفی میکند و حمایت از تولیدکننده را در شرایط کنونی یک اصل مهم معرفی میکند.
مشروح بخش اول این گفتوگوی مفصل را در ادامه میخوانید.
*آثار منفی نفت مخفی است
فارس: ما در کشوری زندگی میکنیم که مبتنی بر نفت است و با توجه به افقهای آینده به خصوص در حوزههای فرهنگی، تلاش و انگیزهای برای کار کردن مشهود نیست. این اتفاق باید از یکجا قطع شود و شما به عنوان یک مدیر فرهنگی و سیاستگذار فرهنگی پیشنهادتان برای این ماجرا که نگاه به نفت را کم کنیم و محوریت را از روی نفت برداریم، چیست؟ البته نمیخواهیم نفت را به عنوان یک بلا معرفی کنیم؛ بلکه میخواهیم بگوییم این فرصت تبدیل به یک تهدید شده و مانع مهمی در پیشرفت کار و تلاش اجتماعی شده است.
بارها مقام معظم رهبری نسبت به این مسئله تذکر دادهاند؛ ولی رسانهها تمایلی نداشتند که این بحث را به صورت کاربردی باز کنند و به ترتیبی این باز شود که افراد متاثر از این ماجرا رفتارهای خود را اصلاح کنند.
اگر به دنبال راه حل باشیم، چارهای نیست؛ جز اینکه خود مسئله دقیقتر شناخته شود که چگونه نفت در عرصههایی به عنوان عامل پیشرفت معرفی میشود و در برخی بخشها مانع پیشرفت و توسعه؟
طبیعتا آنجا که نقش مثبت ایفا میکند برای ما محسوس است؛ مانند احداث راه، تاسیس بیمارستان، توسعه دانشگاهها، تربیت نسل تحصیلکرده و ... و اتفاقا آثار ملموس و قابل شمارش با عدد و رقم است. اما آثار منفی آن مخفی و غیرقابل شمارش است و به همین خاطر است که رهنمودهای مقام معظم رهبری درباره دور شدن از اقتصاد نفتی به سادگی قابل فهم نیست. اینجاست که رسانهها باید تلاش کنند تا آثار مخفی را باز کنند.
برای روشن شدن این موضوع باید راجع به فرهنگ اقتصادی حرف بزنیم؛ چون میدانید که فرهنگ به عنوان نظام اعتقادات و ارزشهای غالب در جامعه در الگوهای رفتاری ما به صورت پایدار حضور و جریان دارد. بخشی از این رفتارها در عرصه اقتصادی، بخشی در عرصه سیاسی است و بخشی به مسائلی تبدیل میشود که در قوه قضائیه پیگیری میشود. همهجا نظام اقتصادی و ارزشی ذهن ما به صورتهای مختلف تجلی دارد. وقتی حرف از اعتقادات زده میشود منظور باور به خدا و قیامت نیست. ما باورهایی داریم که مادر آنها پذیرش خالق است؛ یعنی اگر برای شما مفهوم حلال و حرام واجد معنا است، متاثر از باور به قیامت است، ولی خود این به تنهایی یک باور است. وقتی مفهوم حرام، معنادار باشد، یک مکانیک به خودش اجازه نمیدهد یک پیچ را بدون رضایت مالک آن عوض کند. باور شما رفتار شما را کنترل میکند و اگر به این باور نداشته باشید از فرصت پیش آمده سوءاستفاده میکنید.
*بیاحترامی به وقت را پذیرفتهایم
مفهومی که در بخشی از باورها و الگوی رفتارهای اقتصادی ما ظاهر میشود، میتواند در مواردی نقش سازنده داشته باشد و در مواردی میتواند نقش مخرب ایفا کند. برای مثال، شاخصی هست که مردم یک کشور چقدر به وقت و عمر خود اهمیت میدهند؟ این اهمیت دادن را شما کجا میبینید؟ زمانی است که شما به یک اداره میروید و ظرف یک ساعت همه کارهای شما حل میشود؛ یعنی با بهرهگیری از امکانات روز کار شما را سریع راه میاندازند. شما از اینکه به وقت و عمر شما احترام گذاشته شده، لذت میبرید ولی شما به یک اداره دیگر میروید و همین کار دو روز طول میکشد. تجلی رفتار است که مدیر یک سازمان برای وقت انسانها ارزش قائل میشود و وقت یک انسان را وقت جامعه میداند. چون این ارباب رجوع در شغلی مشغول است که اگر وقتش را از بین ببریم در واقع به بخش دیگری از حرکت جامعه لطمه زدهایم! ما امروز خودمان این بیاحترامی به وقت را هم پذیرفتهایم؛ یعنی اگر در مطب یک پزشک چهار ساعت بنشینیم به غلط فکر میکنیم عجب پزشک باسوادی است! منشیها نیز این موضوع به غلط در ذهنشان افتاده که همه را چهار ساعت در نوبت نگه دارند. در صورتی که کار منشی، تنظیم همین نوبتها است تا دو ـ سه نفر بیشتر در مطب انتظار نکشند و آن دو سه نفر هم برای این است که بین مریض معاینه شوند و دکتر بیکار نماند. حتی دکتر بابت اینکه بیمارانش وقتشان تلف میشود هم نگران و ناراحت نیست. این نشان میدهد که دکتر هم وقت برایش اهمیتی ندارد. حال چقدر از وقت ما ایرانیها در چنین بیفرهنگیهایی از بین میرود خود گواه وضعیت است!
این مثالها نشان میدهد که چقدر ما نظمپذیر هستیم. نظم به معنای اینکه شما امکاناتی را که دارید در جای خود استفاده کنید. همه امور در جای خود صورت بگیرد و برنامه داشته باشیم، نه اینکه دیگران برای وقت ما برنامهریزی کنند؛ آن هم نه به صورت آگاهانه بلکه به صورت ناگهانی! مثلا دوستی تماس میگیرد که وقت داری بریم یک دور بزنیم؟ این جمله یعنی شش ـ هفت ساعت در خیابان بنزین مصرف کردن و وقت از بین بردن و ایجاد مزاحمت ترافیکی کردن و سرمایهها را از بین بردن. تمام آن ناشی از جملهای است که ظاهرش ساده است! ما مخالف تفریح نیستیم، بلکه میگوییم تفریح هم باید هدفمند باشد. با چه کسی تفریح برویم یا کجا برویم که در مجموع بیشترین بهره را از زمان ببریم.
احترام به قانون مثال دیگری در این زمینه است. ما دو ابزار برای کنترل درست رفتارهای جامعه بیشتر نداریم تا از درون آنها پیشرفت بیرون بیاید، یکی اینکه آدمها از درون آگاهی پیدا کنند و با اراده داخلی خودشان تصمیم درست بگیرند و دیگری اینکه اندیشمندان جوامع بنشینند بگویند اگر مردم اینگونه تصمیم بگیرند، ما بیشتر پیشرفت میکنیم و نشاط بیشتری خواهیم داشت. پس این را تبدیل به قانون کنیم. حالا در جامعهای وقتی یکی خلاف قانون انجام میدهد همه احساس میکنند به آنها توهین شده چون قانون آییننامه روابط اجتماعی است و تا از آن عبور کنیم همه احساس توهین میکنند ولی در جامعه دیگری میبینی آدمها از کسی که از قانون عبور میکند، لذت میبرند و احساس قهرمانی به آن فرد پیدا میکنند؛ چون قانونشکنی قبح ندارد.
حتما دیدهاید که پلیس در جامعه خیابانها را یکطرفه و دوطرفه کرده تا از این طریق رفت و آمد را تسهیل کند، ولی میبینیم که مردم در کوچه میایستند و به فرد خلافکار حضور پلیس را اطلاع میدهند تا جریمه نشود! یعنی مردم به قانونشکن کمک میکنند. اینها مصادیقی از معضلات فرهنگ توسعه است که بیشمار است.
*بیماری نفتی گرفتهایم
اینها چرا در جامعه ما دوام میآورد؟ چون منابع درآمدی نفت را داشتیم، در ابتدا اجازه نداده که مدیریت کارآمد در کشور ما شکل بگیرد. مدیریت کارآمد که میگویم بحث ۱۲۰ سال اخیر است که نفت وارد کشور ما شده و میتوانست آرام آرام مدیریتهای ما هم ارتقا پیدا کند، اما چون دولتها برای پیشرفت نگاهشان به منابع نفتی بوده اول رو به وزیر نفت کردهاند که چقدر میتوانی درآمد کسب کنی؟ بعد یک مدیریت نفتی در کشور شکل گرفته که هرمشکلی را میخواهد حل کند، سراغ رئیسش برود و درخواست منابع تازه کند. خب ممکن است بگویید این که طبیعی است؛ چون ما خودمان هم بیماری نفتی گرفتهایم!
خیلی اوقات پیرامون شما آدمهایی با ظرفیتهای بالایی هستند که اگر نفت نبود از آن ظرفیتها استفاده میکردید. مثال ما دوران جنگ است که نهتنها رزمنده حقوق نمیخواست بلکه مادر و همسرش در پشت جبهه رخت رزمندگان را میشست. این ظرفیت فرهنگی جامعه مذهبی ما بود که سرباز با انگیزه بالا را اعزام میکرد. پس چرا در ادارات دولتی از این ظرفیتها استفاده نمیشود؟ چون مدیر به فکرش نمیرسد که چگونه ارتباطش را با نیروهای خود تنظیم کند که اگر حقوقشان کم است وقتی که در محیط کار هستند، باانگیزه کار کنند. من کجا باید خودم را اصلاح کنم؟ کارمندان چه بخشی از نگاهشان نیازمند اصلاح است؟ اطلاعات و دانش و مهارت این کارمندان چطور باید اصلاح و ارتقا پیدا کند؟ یکی از آثار نفت در عدم اصلاح فرهنگ توسعه این است که مدیران ما یاد نگرفتهاند که به ظرفیت بیانتهای انسانها توجه کنند.
اینکه چرا ژاپنیها که نه نفت دارند، نه زمین آنچنانی و دور تا دورشان نیز اقیانوس است و دائما زلزله میآید، تبدیل به قطب دوم صنعتی دنیا میشوند، دلیل دارد. حتی مدیران آمریکایی دورههای مدیریتی خود را در ژاپن طی میکنند. یکی از دلایل پیشرفت آنها این بوده که چیزی جز آدمهایشان نداشتهاند. وقتی مدیریت یک جامعه منبع اصلی خود را انسانها میبیند به مرور روی جنبههای مختلف آنها برنامهریزی میکند تا بهرهوری آنها را ارتقا دهد. این را مقایسه کنید با برخی دانشگاههای ما که نه استاد میداند چرا باید این واحد را تدریس کند و نه دانشجو میپرسد چرا باید بخواند بلکه در یک تفاهم نانوشته به این توافق رسیدهاند که برای گرفتن مدرک باید این واحد را بگذرانند تا با نشان دادن این مدرک یک میزی در یکی از ادارات در اختیار بگیرند.
پس ما هم استاد نفتی داریم، هم هنرمند نفتی داریم، هم مدیر نفتی داریم، هم استاندار و فرماندار نفتی. به لحاظ بینشی، همه اینها نفتی هستند. همه دچار این بیماری هستیم (در افراد نسبتهای آن متفاوت است) و تا این بیماری شناسایی نشود و به صورت آگاهانه و علمی با کار فرهنگی عمیق با آن مقابله نشود، ممکن است نفت ما تمام شود؛ ولی تا دهها سال آن بیماری نفتی در جامعه اثراتش باقی مانده باشد. مثل شرایط موجود که نفت در اقتصاد ما نقش کمی دارد ولی آن فرهنگ نفتی ما اجازه نمیدهد تلاشمان را اضافه کنیم. برای مثال استاندار خوزستان یا فرمانداران دزفول یا آبادان و... فکر کنند ببینند غیر از نفت، چه منابع دیگری در این استان هست؟ منابعی که هرکدام میتواند تبدیل به عامل پیشرفت شود. چه مشکلی در ذهن جوانان آنجا هست که مانع این بشود که به ذهنشان برسد که از این زمین و آب میتوانند چهار بار در سال برداشت محصول داشت؛ تا جایی که مجبور میشوند کشاورزان یزدی را به خوزستان بیاورند.
*از مردم گله نداریم؛ گلایه از مدیران است
همان نفت خوزستان اجازه نداده فرهنگ رفتاری اهالی آنجا عوض شود! الان گله ما از مردم آنجا نیست؛ بلکه از مدیریتی گله داریم که کار روی فرهنگ آنجا باید یکی از سرفصلهای فعالیتش باشد.
بیایید از خوزستان برویم گیلان! این استان از نظر آب و هوا شبیه هلند است؛ هلند گل اروپا را تامین میکند، ولی گیلان گل ایران را نمیتواند تامین کند! بعد ما در حاشیه کویر با هزینه بالا گلکاری میکنیم؛ چون فرهنگ این فعالیت در اهالی آن مناطق نیست که دست به چنین فعالیتی بزنند!
*نقطه شروع، مردم نیستند
ممکن است بگویید خب مردم چه کنند؟ اصلا نقطه شروع مردم نیستند؛ بلکه نقطه شروع دانشگاههای این استانها هستند که این مباحث را تبدیل به موضوع پایاننامه دانشگاهی نکردند. چقدر ذهن استادان این استانها را درگیر کردند که چطور میتوانیم استان را توسعه دهیم تا برای استان ارزش افزوده ایجاد کنیم؟
این بیماری در همه استانها وجود داشته ولی کم و زیاد است. مثلا استان یزد چون از گذشته فرهنگ کار و تلاش در آن بوده و نسل به نسل امتداد یافته و میبینید که با وجود اینکه در حاشیه کویر است و آب زیادی هم ندارد اما یکی از توسعه یافتهترین استانهای کشور است.
به نظرم روشن شد که نفت با ما چه کرده و فرهنگ کار، نظم، قانونپذیری و ... را در ما چطور شکل داده است.
*زیست شبانه معلول کجفهمی است
فارس: موضوع را شکافتید و درد را پیدا کردید. ما در این مصاحبه، فقط به دنبال کشف مسأله نیستیم و باید بلافاصله بعد از طرح پرسش و مسأله در اندیشه یافتن راه حل باشیم.
اینکه چه باید کرد، طبیعتا باید نخبگان جامعه این مطلب را لمس کنند و به کشف این بیماری در خود برسند. وقتی سریالی ساخته میشود، میشود چند نکته در آن گنجاند و این دردها را در آن نشان داد. مثلا میبینیم پسری تا ده صبح در رختخواب خوابیده و از خواب که بلند میشود به مادرش میگوید نان گرفتهای؟ باید با زبان طنز بگویند تو چرا انتظار داری که کشورت پیشرفت کند وقتی خودت تا ده صبح خوابیدهای و غُر هم میزنی؟ تازه ده صبح هم که بیدار شدهای با کمال پررویی به مادرت میگویی نان خریدی؟ مادر باید برای جوان 24 سالهاش نان تهیه کند تا از رختخواب بلند شود؟ در بیماری نفتی میگویی وقتی این جوان که تا این ساعت خواب است احتمالا تا یک بعد از نصفه شب هم میخواهد در خیابانها بچرخد؛ پس بهتر است بیاییم طرح زیست شبانه را پیشنهاد بدهیم! بدون اینکه توجه کنیم در چه فرهنگی این پیشنهاد را مطرح کنیم و بستر این تنوعطلبی و شببیداری و خوابیدن تا نزدیک ظهر را فراهم میکنیم! این یک بیماری است که امروز گریبان جامعه ما را گرفته و مدیر ما بدون اینکه درک کند حالا یا با منافع مادی، یا با کجفهمی یا با تقلید کورکورانه از غرب یا شاید هم نیت مثبت است، ولی چون تحلیل یکبعدی است، این تصمیم را میگیرد؛ چون میگویند اینها که تا پاسی از نیمه شب بیرون هستند، پس بهتر است ساماندهی کنیم تا زیر نظر ما باشند! نمیآید کار را ریشهای حل کند تا جوان شب به موقع بخوابد و صبح بانشاط برخیزد! بعد با رسانه حرف بزنیم تا برنامه را طوری تنظیم کند که افراد زود بخوابند.
*شبیه بچه پولدارها شدهایم
مقام معظم رهبری با تمثیلی این مسئله را مطرح کردهاند. ما مثل بچه پولدارها شدهایم و اطرافیان برای اینکه از پول او سوء استفاده کنند از سن نوجوانی در گوش او تعریف میکنند و میگویند خوشبهحال تو چون با این ثروت نیازی به کار و تحصیل نداری و هرقدر بخوری برای نوههایت هم باقی میگذاری! این برای نوجوان، سمّ است و بابایی هم که در تفکر نفتی بزرگ شده تا میبیند بچهاش نتیجه نمیگیرد میگوید میخواهی کارهایت را انجام بدهم بفرستمت خارج؟ شما مشتی بچه سوسول بار میآوری که حتی اگر دکتر شود باز هم از او حرکت ایجاد نمیشود! حتی میتوان در یک آمارگیری میدانی متوجه شد که آیا آنهایی که به مدارج علمی اثرگذار رسیدهاند، آن بچه پولدارها بودند یا کسانی هستند که با زحمت بسیار به این نقطه رسیدهاند؟ نفس پولدار بودن پدر و مادر بد نیست، بلکه اگر این پول در یک بستر نفتی کسب شود، فرهنگ خرابی را با خود همراه میکند. حالا تو پولدار شدی، چرا بچههایت را خراب میکنی و اجازه رشد درست به آنها نمیدهی و یک کارخانه میسازی و میدهی دست همین که درست تربیت نشده است! او نمیتواند یک کارخانه را توسعه دهد.
ما فقط حسرت ژاپنیها را میخوریم که چرا یک کارخانه چهار نسل در یک خانواده بوده و روز به روز توسعه پیدا کرده است؟ چون آنها میفهمند چه امکانی در اختیار دارند!
*در جامعه بیمار نفتی برخی حرفها، بوی شعار میگیرد
بعضی حرفها در جامعهای که همه مریض نفتی هستیم، بوی شعار میدهد و گوینده آن را ساکت میکنند که شعار ندهد. ماموریتی به آلمان رفته بودم. یک دانشجوی ایرانی مقطع دکترا در فرودگاه به استقبال ما آمده بود تا همراهمان باشد و طی آن چند روز مترجم ما هم باشد! همین که رسیدیم چمدانهای ما را دست گرفت و با خود برد. به او گفتم این کار شما خوب نیست. ما خودمان چمدانمان را برمیداریم. خندید و گفت: شما از ایران آمدهاید و فکر میکنید کار کردن برای من یک ضدارزش است. یک مرتبه دیگر هم به او تذکر دادم تا اینکه شب در هتل به من گفت ببین من اینجا دکترا میخوانم، ولی شبی چهار ساعت در یک رستوران ظرف میشویم و دستمزد میگیرم. محیط اینجا من را اینطور بار آورده که کار کنم. بنابراین حمل چمدان نه افت دارد و نه کسی من را به خاطر این کار تحقیر میکند. جوانان اینجا اگر بعد از ۱۸ سالگی از پدرشان پول بگیرند شخصیتشان خرد میشود!
در سالهای خیلی دور در روستاها وقتی انگل کچلی میآمد، اگر یک نفر این انگل را نمیگرفت یا رویش اثر نمیگذاشت و سالم میماند، مردم در حلالزاده بودن او شک میکردند! یکی از ویژگیهای بیماریهای فرهنگی همین است که چون همه مبتلا هستیم وقتی یک نفر روی بیماری دست میگذارد، میگویند شعاری حرف نزن و این حرفها غیرقابل عمل است.
*دلارهای نفتی در بنگاههای معاملات املاک
مثال برای این بیماری زیاد است. ما همیشه از دلارهای نفتی و سرنوشت آنها سوال میکنیم. این دلارها آمده رفته در بنگاههای معاملات املاک در کوچه پس کوچههای شهر! در حالی که یک بنگاه معاملات ملکی در یک محله کار راهانداز بود ولی الان در هر کوچه چند بنگاه است که در بنگاه هم پنج نفر نان میخورند. اینها همه هدررفت منابع است که از نفت وارد اقتصاد میشود و سبب میشود قیمت ملک متغیر باشد و مردم دست به خرید و فروش ملک بزنند تا اینها از کنار این خرید و فروش حق دلالی و سهم خود را ببرند. زندگی این افراد تامین است بدون اینکه ارزش افزودهای در اقتصاد داشته باشند.
در کشورهای توسعه یافته به ازای هر هفتصد تا هزار نفر یک مرکز خدماتی مثل بقالی یا معاملات ملک وجود دارد در ایران به ازای هر ۳۵ نفر این عدد است. یعنی بخش عظیمی از سرمایههای اقتصادی ما در این مغازهها مصرف میشود که از هر چند تا یکی از آنها شاید کار مثبت انجام دهد. این مشکل را یک روزه نمیتوان حل کرد تا لااقل زرگری که هیچ کمکی به اقتصاد نمیکند به فرزندش بگوید تو نمیخواهد شغل پدرت را ادامه دهی؛ چون بابای تو خدمتی به اقتصاد نمیکند بابای تو به لحاظ علمی، انگل اقتصادی است. آدم محترمی است، اهل نماز و روزه و خمس هم هست، اما کار او به ارزش افزوده منجر نمیشود و تولید ثروت نمیکند، بلکه نشسته تا عدهای طلا بخرند و از طریق اختلاف قیمتها زندگیاش را تامین کند!
*اصلاح فرهنگ مصرف با افزایش قیمت به خانواده محروم فشار میآورد
ما نسلی از اقتصاددانها داریم که اصطلاحا تکنسین هستند که فقط بحثهای تکنیکی اقتصاد را میدانند و انسان را موجودی اقتصادی میدانند که فقط به منافع شخصی خودش میاندیشد. به همین دلیل باید اجازه داد که او بیشترین منافع را ببرد. متاسفانه کمتر به تاثیر فرهنگ بر اقتصاد باور دارند و عدهای هم که اقتصاد توسعه خواندهاند و این نوع حرف را باور دارند در جایگاه مدیریتی ما محلی ندارند و کمتر وزیر نیرویی را میبینی که رفته باشد چنین فردی را آورده باشد و بگوید نمیخواهم با افزایش قیمت برق مصرف را کاهش دهم. قیمت را تا یک جایی میتوان افزایش داد، چون این کار و این میزان افزایش قیمت برای یک خانواده مستضعف معنادار است تا او الگوی مصرفش را اصلاح کند. این مکانیزم فقط به خانوادههای محروم فشار وارد میکند؛ چون فرد ثروتمند که قبضها را نمیبیند، بلکه به رانندهاش میگوید این قبضها را پرداختی و او میگوید: بله حاجآقا! نمیخواهم بگویم گرانی جواب نمیدهد که شاید بخش کوچکی از مسئله را جواب بدهد، ولی بخش بزرگتری را باید با کار فرهنگی اصلاح کرد.
*خلاصه کردن فرهنگ در شعائر مذهبی کفران نعمت است
وقتی حرف از کار فرهنگی میشود، مخاطب فکر میکند باید در ادارهاش یک نماز جماعت برگزار کند و در ایام محرم زیارت عاشورا دایر شود و سینهزنی کند که حتما اینها سرمایه تاریخی است و باید حفظ شود، ولی توقف روی اینکه فرهنگ را در شعائر مذهبی و دینی خلاصه کنیم، کفران نعمت است. از همین عشق به امام حسین (ع) باید استفاده کرد و یک رفتار را تبدیل به فرهنگ کرد.
*تمام قوانین ما نفتی است
ما باید به رشد فکری برسیم تا معتقد باشیم حمایت از جوانی که میخواهد یک کار تولیدی احداث کند، به نفع کشور است. من به عنوان یک کارمند اگر کار او را زودتر راه بیندازم در حقوق من تاثیر خواهد داشت؛ چون اداره دارایی از او مالیات میگیرد و دولت با مالیات اداره میشود و اگر این تولیدش راه بیفتد، درآمد دولت بیشتر میشود؛ پس در حقوق من اثر خواهد داشت. بنابراین وقتی او وارد اداره میشود من یک چای جلوی او میگذارم و میگویم تا چای بخوری و این روزنامه را ورق بزنی، من کارهای تو را انجام میدهم. این تصویر را در ذهن بیاورید. آن وقت است که میتوانیم به یک زرگر بگوییم بخشی از سرمایهات را بیاور و در صنعت و تولید سرمایهگذاری کن، اما وقتی جوانی یکی دو مرتبه مراجعه میکند میبیند تازه اول سختی است، پشیمان میشود و دیگران را هم منع میکند. تمام قوانین ما نفتی است و به ضرر تولید و کار قانون مینویسیم.
*نفت از ابتدا ذهن مدیران ما را خراب کرد
فارس: شما به یک پیشینه نفتی ۱۲۰ ساله اشاره کردید در حالی که شاید تا همین پنجاه سال قبل کار ارزش چشمگیری داشت ولی فرهنگ کارهایی مثل معاملات املاک این باور را تقویت میکند که کار نکن ولی زود به قله برس! این ذهنیت، محصول ۱۲۰ سال پیش نیست. چه اتفاقی افتاده است؟
از همان ابتدا نفت ذهن مدیران ما را خراب کرد که با این ماده سیاه بدبو میتوانی پارچه و کفش انگلیسی داشته باشی و محصولات کاربردی در اختیار بگیری. پس بهتر است آن را بدهی برود و از شرش خلاص شوی! فساد دربار پادشاهان و اطرافیانی که آلوده پول نفت بودند، بعدا تصمیم گرفت که آموزش و پرورش را وارد کشور کند؛ در حالی که آموزش و پرورش که بد نیست. آن زمانی بد است که به شما بگویند درس بخوان و مدرک بگیر تا دیگر کار نکنی و بروی پشت میز بنشینی و سر ماه مقرری دریافت کنی.
*آموزش و پرورش نفتی، حمال را تبدیل به عبارتی توهینآمیز میکند
هنوز هم معلمها وقتی میخواهند بچههای من و شما را نصحیت کنند، میگویند درس بخوان و گرنه بدبخت میشوی و باید حمالی کنی! حمال، محترمترین فرد در بازار است که با زور بازو حلالترین رزق را به دست میآورد، ولی در فرهنگ نفتی این تبدیل به توهین میشود!
قدیم کسی که نمره املا کم میگرفت، باید میماند و شیشه کلاس را تمیز میکرد. هیچوقت معلم به کسی که درس میخواند نمیگفت این کار را انجام بدهد. میخواست عملی هم نشان دهد که اگر درس نخوانی باید کار کنی وگرنه درس بخوانی نیازی نیست کار کنی! به من و شما القا کردند که اگر درس بخوانید، کار نمیکنید. حتی هنوز هم مادر و پدرها به فرزندشان میگویند ما بدبخت بودیم و درس نخواندیم. برای همین با بدبختی پول در آوردیم. شما درس بخوانید تا مثل ما بدبخت نباشید. این حاصل همین معنا است که ما تعداد زیادی مهندس داریم که نمیتوانند فضای مورد نیاز را پرکنند؛ در حالی که وقتی شما یخچال خانهات خراب میشود، وقتی تلفن میکنی عزیزی میآید و کارتی میدهد که روی آن نوشته «مهندس» در حالی که او فوق دیپلم هم ندارد، بلکه دیپلمی است که مهارت میداند، ولی میفهمد که اگر یک مهندس بیاید میتواند پول بیشتری بگیرد؛ وگرنه او مهارت تعمیر یخچال را میداند. این تبدیل به ارزش نشده که مهارتش ارزش داشته باشد، بلکه او پشت عنوان مهندسی خود را مخفی میکند!
اینکه مدرک میفروشند، ناشی از فرهنگ نفتی است که آبروی مدرک ما را برده است. استاد هم ناراحت نیست؛ چون میگوید بگذار این هم مدرک بگیرد؛ کنار آن همه دکتر متوسطی که مدرک دارند. اینها همه تجلی آن نفتی است که از ۱۲۰ سال پیش وارد معادلات اجتماعی ما شده است.
*حرف از فرهنگ که میشود، همه میروند سراغ حجاب!
شما چند وزیر کشور در این کشور دیدهاید که به استاندار بگوید شما بروید روی فرهنگ توسعه در استان کار کنید و یک نسخه از تحقیقات خود را برای ما بفرستید؟ بعد هم تا حرف از فرهنگ میشود میروید سراغ امام جمعه و میگویید حاج آقا بیحجابی بیداد میکند شما یک اقدامی کنید! اینکه فرهنگ را در حد یک ارزشی به اسم حجاب پایین میآورید و از گردن خود باز میکنید و روی دوش امام جمعه میاندازید، فاجعه است!
هنوز در فرهنگ ما مردم بر این باورند، دکتری که زیاد دارو میدهد، خیلی باسواد است! در صورتی که پزشکی که نتوانسته تشخیص بدهد دارو زیاد میدهد که یکی از داروها اثر کند. برای همین دکترها همیشه چند نوع مسکن مینویسند و شما هم چندتا میخوری و باقی آن در خانه میماند و اغلب ما یک کیسه بزرگ از داروهای نصفه و نیمه داریم. داروخانه هم این را پس نمیگیرد چون آنجا هم فرهنگ نفتی رسوب کرده و چون بیمه هزینه دارو را میدهد و پول بیمه هم از پول نفت است، کسی دردش نمیآید. در عروسیها هم این بیماری دیده میشود که همه برای خوردن ولع دارند، ولی وقتی همه سیر میشوند میبینید که ۵۰ یا ۴۰ درصد غذاها مانده است و یک نفر همه را داخل زبالهها میریزد.
تا فرهنگ اصلاح نشود، آموزش هم اصلاح نمیشود؛ به دنبال آن مهارتهای ما اصلاح نمیشود و به دنبال آن منابع ما هم از بین میرود همانطور که امروز شاهد آن هستیم.
منبع: فارس