به گزارش راهبرد معاصر؛ این شبها شبکه اول سیما در قُرُقِ یک سریال سرگردانکننده است که در یک یادداشت پیش از این به سردرگمی و باری به هر جهت روی آنتن بودن «بوی باران» اشاره شد. در این مجال و گذشت 45 قسمت ماجرا به اینجا ختم نمیشود و بایستی گلایهها و انتقادات را به سمتِ فرصت دادن بیش از حد به یک عده خاص فیلمنامهنویس و تهیهکننده برد. چرا باید یک عده همیشه بنویسند و تهیهکنند و حتی پشت دوربین فیلمسازی قرار بگیرند اما یک عده کاربلد و حتی جوان کارآمد یا خانهنشین باشند و یا این فرصت را در اختیار نداشته باشند.
امروز واقعیت امر بسیاری از کارشناسان و منتقدین بر این باورند که فیلمنامه مشکل اساسی سریالها و حتی نداشتن برنامه و سناریوی خاص معضلِ برنامهسازی صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است. جایی که مجال و فرصت به یک عده خاص واگذار میشود و برخی هم طرحها را در اختیار آن شوراهای خاص قرار میدهند ولی خبری از تصویب و شروع کار نیست. چون آن شوراها تنها با حضور برخی از تهیهکنندگان، کارگردانان و حتی نویسندگان خاص است.
آنقدر نویسندگان خلاقِ فارغالتحصیل و تهیهکنندگان و کارگردان جویای نام هستند که باید این سد را شکست و به آنها هم میدان داد. واقعاً مخاطب از این همه نگاههای یکسو و سلایقِ خاص و محدود خسته شده است و نیاز به باز شدن فضای سریالسازی و برنامهسازی هست. قابل تقدیر است که صداوسیما در همه شبکهها سریال پخش میکند. در صورتیکه زمانی مخاطب باید منتظر میماند تا یک قسمت سریال را ببیند و حالا هر شب میتواند از شبکههای یک، دو و سه، سریال ببیند. ناگفته نماند که شبکه پنج سیما هم به سریالهای کرهای و ترکیهای روی آورده و پخش میکند.
پخش هر شبی سریال تلویزیونی فارغ از متنوع بودن و توجه به مخاطب، یکسری معایب هم به دنبال دارد. از مهمترین آن میتوان تعجیل در تولید، عدم توجه به محتوا، سوژههای تکراری و ناپختگی فیلمنامه و گافهای در ساخت و... اشاره کرد. نمونه بارز آن «آچمز» که گفته میشود از «لیسانسهها» سروش صحت الگوبرداری کرده و از سوژهای تکراری برخوردار است. شبکه دو که روزهای ضعیفی را در عرصه پخش سریال میگذراند؛ زیرا بعد از سریال ضعیف «خانواده دکتر ماهان»، به سراغ سریال خستهکننده «سلام آقای مدیر» رفته است.
اما شاید از همه این سریالها مشکلدارتر و خستهکنندهتر سریال «بوی باران» باشد که شاید مخاطب در وهله اول با آن لیست بلندبالا و فاخر در انتخاب بازیگر منتظرِ یک اعجاب خاصی در تلویزیون اما محمود معظمی نتوانست مخاطب را تا الان راضی کند. نه معمایی رفتار کرد و نه اجتماعی و ملودرام! از همه بیشتر شاید این سرگردانی عجیب، مخاطب را آزرد.
عباس نعمتی نویسنده این سریال شاید جزو کسانی است که فرصت زیادتری نسبت به دیگران در عرصه نویسندگی تلویزیون پیدا کرده است. شاید مقصر بسیاری از این سرگردانیها حتماً عدم جامعیت داستانی «بوی باران» باشد. زیرا داستان را از یک اتفاق جذاب و طوفانی منفجر شدن یک عروس در شب عروسی شروع کرده ولی نتوانست این شوک را به خوبی مدیریت کند.
نویسنده و کارگردان سعی کردند این به اصطلاح مجموعه شبه ملودرام و اجتماعی را در ادامه این سریال سعی کرد داستانها و داستانکهای خود را با استفاده از مضامین خانوادگی و اجتماعی با پردازشی معماگونه بازگو کند. در واقع بیننده فقط با قصه خانواده سیمین(رویا نونهالی)، سیاوش(رضا کیانیان)، خانم جان و شهاب روبهرو نیست، بلکه بهواسطه این شخصیت ها، افراد دیگری هم وارد قصه شدهاند که هر کدام داستان متفاوتی دارند.
سازندگان "بوی باران" می خواهند بسیار دغدغهمند عمل کنند؛ از طرفی با نمایش زندگی نابه سامان سیمین و سیاوش و تکرار صدباره سکانس جروبحث آنها در 10 سال پیش که منجر به رفتن سیاوش شد، سعی دارند پیامد جدایی والدین در تربیت فرزندان و شکل گیری فرزندان نابه هنجاری چون شهاب را به تصویر بکشند، شهابی که نه تنها اعتیاد دارد بلکه در کار قاچاق هم دستی داشته و در دام باند بزرگ و خطرناک مهندس گیر افتاده است.
مهندسی که با دیدن آن یاد پدرخوانده فیلمهای مافیایی میافتیم که داخل خودرو مینشینند و دستوراتشان را نوچهها اجرا میکنند.او رها و آزاد در شهر می چرخد و هرخلافی که دلش می خواهد انجام می دهد. دختر مهندس-مرجان-نیز تعادل روحی و شخصیتی ندارد، مشخص نیست آیا شهاب را واقعا دوست دارد یا او را بازیچه قرار داده است؟ دختری که با همه خلافکاریهای پدرش همراه است و فقط ناراحت است که پدرش یک همسر جوان گرفته است.
از سوی دیگر این سریال با به تصویر کشیدن زندگی ناجیه (سپیده خداوردی)و سمیه-کارگران کارخانه- به مسئله مهاجران افغان و مشکلات آنها پرداخت. فیلمساز با گذراندن زمان زیادی از فیلم در کارخانه گریزی هم به مسایل تولید و کار و کارگر دارد که در نهایت نتوانسته به شکل عمیق به مسایل امروزی مثل مشکلات فراروی تولیدکنندهها و کارخانهها بپردازد.
زوج ترانه و سهیل نیز نماینده زوجهایی هستند که از دو طبقه اجتماعی، مالی و خانوادگی مختلف به یکدیگر علاقمند شده اند. در این میان شخصیت سهیل بیشباهت به شاهزاده سوار بر اسب سفید قصه ها نیست، پسری که بخاطر عشق نه تنها در مقابل خانوادهاش میایستد بلکه از جایگاه شغلی و اجتماعی خود نیز صرف نظر میکند. البته در همین مسیر فداکاری هم کشته میشود.
تحول مادر سهیل نیز بعد از آن همه مخالفت سرسختانه با این ازدواج بسیار تصنعی و شعاری بود.
ترانه که قرار است قهرمان داستان باشد از انواع و اقسام روشهای غیراخلاقی برای پیدا کردن سندی که نشان دهد برادرش بیگناه است فروگذار نیست. وی حتی با خوراندن قرص خوابآور به مادربزرگ خانواده جان وی را به خطر میاندازد.
شخصیت شهرزاد نیز با بازی تصنعی و ضعیف بازیگر آن مثلاً می خواهد هشداری به دختران جوان باشد که بی محابا در دام پسران پولدار نیفتند چراکه این پسران فقط برای خوشگذرانی آنها را می خواهند و حاضر نیستند در ناخوشی و بیماری کنار آنها بمانند.
شخصیتهای"بوی باران" گویی همگی گرفتار و درگیر مشکلات بینهایت هستند و در تلخی بیپایان دست و پا میزنند. سیاوش به قدری در جوانی خلاف و کارهای غیراخلاقی انجام داده که تا آخر عمر به قول خودش باید تاوان پس بدهد، سیمین به رغم اینکه مدیری مدبر و دلسوز است از پسر خود غافل مانده و مدام میخواهد روی اشتباهات او سرپوش بگذارد.
ترانه به عنوان قهرمان داستان انگار نباید یک لحظه شاد و بیدغدغه باشد، او چون به نظرش هدفی مقدس یعنی اثبات بی گناهی برادرش را دارد با گفتن دروغهای پی در پی و استفاده از انواع و اقسام روشهای غیراخلاقی در تسلسلی نادرست گیر افتاده است.
شاید در کنار همه این مشکلات «بوی باران»، نمایش ضعیف بازپرسِ سریال بیش از همه ناقص روایت میشود. جایی که «بوی باران» تصویری به شدت توهینآمیز از قوه قضاییه و کارکنان آن نشان میدهد، بازپرس پرونده پیمان یعنی آقای رستگار به عنوان ضابط قضایی همیشه یک قدم از خواهر متهم یعنی ترانه و وکیل تسخیری پرونده یعنی خانم زارع عقبتر است.
بازپرسی که به دلیل علاقه به همسر سابقش یعنی خانم زارع و تلاش برای ازدواج دوباره با او تن به انجام بسیاری از کارها میدهد. نمایش چنین تصویری به مخاطب القا میکند که قوه قضاییه و ساختار دادگاهها به قدری ضعیف و ناکارآمد است که برای گرفتن حق و اجرای عدالت باید هرکس خودش دست به کار شود و به ضابطان قضایی و حتی پلیس این مملکت امیدی برای کشف حقیقت نیست.
همچنین بسیاری از اتفاقات این مجموعه برای مخاطب باورپذیر نیست؛ از جمله رفتن ترانه به منزل سیمین به عنوان خدمتکار و یا چگونگی پنهان ماندن وجود دختر سیمین از سیاوش.
تأکید فیلمساز بر نمایش بیش از حد مواد کشیدن شهاب و آرمان و حالات روحی غیرعادی آنها نیز توجیهی ندارد بخصوص آنکه این سریال را اکثر خانوادهها در شبهای تابستان با بچههای خود تماشا میکنند.
«بوی باران» به رغم ایده اولیه قوی و پرکشش خود به دلیل پرداختن به ماجراهای کشدار، پررنگ کردن مسائل فرعی، توجه بیش از اندازه به کاراکترهای غیراصلی، ضعف در شخصیت پردازی و بازیهای تصنعی بازیگران نتوانسته در داستانسازی به توفیق مناسبی دست یابد.
باید دید فیلمساز چگونه میخواهد مخاطب را تا قسمت شصتم با خود همراه سازد؟؟!! آیا فیلمساز میتواند ارتباط منطقی و موجهی بین داستانکها و شخصیتهای پرشمار داستان ایجاد کند؟؟ بعد از ماجرای ترانه و آزادی پیمان، ماجرای رجوع بازپرس و خانم زارعی را پیش کشیده و یا ماشیندار شدن پیمان در یک حلقه دیگر ساخت یک معمای سطحی برای مخاطب را به میان آورده است. اما همه اینها آن «بوی بارانی» نبود که مخاطبِ امروز نیاز دارد.
این مخاطب فقط به صدا و سیما محتاج نیست و همه ابزارهای رسانهای دیگر را در اختیار دارد با این خوراک و اعمال نگاههای یکسویه، مخاطب پروپاقرص پای صدا و سیما نمیشیند. مخاطب را باید با نگاههای متنوع و روشنگر نگه داشت؛ باز کردن فضا برای نویسندگان، سازندگان و حتی تهیهکنندگان جدید فرصت جدیدی را برای نمایش نگاهها و دیدگاههای جدید در رسانهملی فراهم میکند.
منبع: تسنیم