به گزارش راهبرد معاصر ؛ امیرکبیر نامی آشنا در میان ما ایرانیان است و همه از وی بعنوان یک وزیر با ذکاوت و کمک حال مردم یاد میکنیم که ناحق کشته شده است. اما سوالی که در بین مطرح میشود و در برخی از نوشتهها آمده این است که آیا امیرکبیر خود اسباب قتل و عزل خویش را فراهم کرده است؟!
امروز ما با جمع آوری مطالبی پیرامون این موضوع قصد داریم تا به این سوال پاسخ دهیم. پس اگر تمایل زیادی به دانستن تاریخ دارید مطالعه این مطلب را از دست ندهید.
امیرکبیر کیست؟
میرزا محمد تقیخان فراهانی (۱۲۲۲-۱۲۶۸ق) مشهور به امیرکبیر، صدراعظم ایران در دوره ناصرالدین شاه قاجار بود.
وی فرزند «کربلایی قربان» و متولد یکی از محلههای «اراک» بود. پدرش در خانه «میرزاعیسی قائممقام اول» به آشپزی اشتغال داشت. میرزاتقیخان پس از پدرش در دستگاه قائممقام ثانی سمت پدر را حفظ کرد.
میرزا تقیخان در ابتدای جوانی منشی و محرم اسرار «میرزا عیسی» ملقب به میرزا بزرگ پدر قائممقام ثانی بود و بعد از فوت وی در خدمت پسرش درآمد و به شغل کتابت مشغول شد و تا سال ۱۲۴۴ق؛ که قائم مقام او را به همراهی «خسرو میرزا» پسر ولیعهد به روسیه فرستاد، به منشیگری مشغول بود و پس از بازگشت از روسیه به لقب «مستوفی نظام» ملقب شد.
وی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به مقام صدر اعظمی و به دامادی خاندان سلطنت رسید. او با عزت الدوله خواهر ناصرالدین شاه ازدواج کرد.
امیرکبیر در دوره صدارت سه سال و سه ماه (۳۹ ماهه) خود، اصلاحاتی را در زمینههای آموزشی، اجتماعی و سیاسی ایران آغاز کرد.
وی دارُالفُنون را بنیان کرد، مسجد و مدرسه دینی ساخت، بست نشینی در بیوت علما و تعزیه خوانی را محدود و شورش بابیها را سرکوب کرد.
سرانجام امیرکبیر با دسیسه اطرافیان شاه از مقام خود برکنار و به کاشان تبعید شد و در حمام فین به دستور شاه به قتل رسید و گفته میشود قبر وی در حرم امام حسین (ع) است.
آیا امیرکبیر در عزل و قتل خود مقصر بود؟
اوج تحریک حسادت شاه، در سفر به اصفهان بود. احترامات مبالغهآمیزی که پذیرهکنندگان به امیر به عمل آوردند، تذکر رقبای امیر را به شاه به دنبال دارد که اقتدار امیر او را در درجه دوم اهمیت قرار داده است. این سفر و حوادث آن تأثیر زیادی بر روحیه ناصرالدینشاه داشت و ناصرالدینشاه که تا آن زمان «اتابک» خود را دوست داشت نسبت به وی بدبین شد.
آنچه موجبات عزل امیرکبیر و مرگ وی را فراهم آورد، بیشتر از آنکه نتیجه جدی نگرفتن خطرات اقدامات سازنده وی باشد، ثمره پافشاری وی بر مبارزه با فساد و اصلاح کشور و اعتقاد عمیق بر پیشبرد آن بود!
میرزا محمد تقیخان فراهانی در سالهای مبارزهاش با فساد، آب در خوابگاه مورچگانی ریخته بود که به تعبیر «سایکس» یگانه منظور و هدف آنها جمع کردن ثروت بود.
مبارزه امیرکبیر بیش از آنکه با رجال سنتی و درباریان و با نام اشخاص باشد، با سیستمی بود که عامل این رقابتها محسوب میشد. سیستم کهنه و پوسیدهای که نظم و قانون و نوسازی را برنمیتابید و ناخواسته همه آنها را در مقابل امیرنظام قرار میداد، وگرنه بجز در مورد برخورد با فرقهسازیها و نیز جدایی طلبیها، مانند فتنه سالار در خراسان که امیر محکم مقابل آنها ایستاد و تا نابودی آنها پیش رفت، در برخورد با دیوانیان سنتی و بعدها مهدعلیا مادر ناصرالدینشاه، در عین تأیید و پافشاری بر اقدامات اصلاحی خود، روش مدارا را در پیش میگرفت.
اما آنچه مسلم بود، اقدامات او در تهدید مستمری درباریان و امتیازات بیحد و حصر و دور از قانون آنان، خود به خود امیر را مقابل آنها قرار میداد.
اینکه مهدعلیا پس از مرگ امیر به شاه مینویسد: «امیر شاهزادگان بیچاره را کمتر از سگ کرده بود» اوج خشم درباریان از امیر بود که بیاختیار از زبان مهدعلیا صادر شده بود.
شاه که عملاً هیچ خیانتی از وی ندیده بود، پس از فروکش کردن حسادتها و توهمهای معمول شاهانه در بحرانهایی که دست گرهگشای امیر را لازم میدید، با حسرت از فقدان وی یاد میکرد و بارها نزد اطرافیان با جمله «حیف اگر امیر بود...» حسرت خود را ابراز میکرد، شاید به همین دلیل بود که دستور داده بود مسجدی به یاد او بسازند.
از سوی دیگر بحث فقدان نسبت خانوادگی امیر بود که دشمنان امیر آن را بهانهای برای تحت فشار قرار دادن وی قرار دادند. این تهمت «گدازادگی» ناسزایی، حاصل خشم غلیان کرده قاجارها بود تا امیرکبیر را از اهدافش بازدارد، به تعبیر واتسن امکان نداشت نجبای دیرین کشور زیر بار قوانینی بروند که به وسیله فردی فاقد نسب خانوادگی وضع گردیده بود»، اما فشار تهمت گدازادگی بر امیر به حدی بود که شاه را بر آن داشت تا برای آنکه اقتدار امیر تنها به سود سلطنت باشد برخلاف میل مهدعلیا تنها خواهر خود و تنها دختر او (مهدعلیا) را به عقد امیر دربیاورد.
با وجودی که امیر میکوشید اقدامات اصلاحی اش حساسیت رقبای خطرناکش را تحریک نکند، اما ماهیت نظمی که وی وجه همت خود قرار داده بود، روزبهروز به جرگه مخالفانش میافزود. این بار دست به دامان نظامیان شدند و «با توسل به رشوه، نظامیان را به طغیان واداشتند» تا خواستار عزل و حتی قتل امیرکبیر شوند. نکته طنز ماجرا این است که این بار امیرکبیر شورش نظامیان را با کمک میرزا آقاخان نوری سرکوب کرد.
در واقع امیر به قصد ترک صدارت در خانه میرزا آقاخان نوری ساکن شده بود که در آغاز تمامی مساعی خود را برای دور کردن وی از قدرت بهکار برده بود.
تمام قدرت امیر در همین دانش مبارزه با فساد و سازندگی او نهفته بود. چنانچه میبینیم در دفاع از خود چه در هنگام عزل و چه در هنگام شورش نظامیان (که به قصد استعفا ارگ را ترک کرده بود) توانایی چندانی از خود بروز نداد. این همان امیری بود که در هنگام عهدهدار شدن مقام صدارت، توانسته بود با آن شدت و حدت به تمامی شورشها و طغیانهایی که در سراسر کشور شروع شده بود، پایان دهد. به تعبیر فریدون آدمیت «امیر محکوم نظام سیاسی ایران و نظم میرزاتقی خانی شود»
گناه و اشتباه امیرکبیر تأکید و پافشاری بر برنامههایی بود که بهجای تأمین منافع درباریان و اعیان، منافع عمومی را تأمین میکرد. آنچه امیرکبیر به دنبال آن بود شکستن تمامی ساختارهای کهن بود تا کارهای دولت براساس نظم و قانون سر و سامان یابد. این همان چیزی است که علمای علم سیاست به آن «سیاستگذاری عمومی» میگویند.
اگر بخواهیم سیاستگذاری را به معنای تدوین برنامههای از پیش تعیین شده تعریف کنیم که علمای علم سیاست و سیاستگذاری عمومی آن را تعریف کردهاند، شاید بتوان امیرکبیر را نخستین فرد در ایران دانست که منافع عموم را با برنامههای سازمانیافته بر منافع رجال سنتی و طرفداران بقا بر گذشته، ترجیح داد. امیرکبیر اگر تنها به خود و غرورش میاندیشید، میتوانست مانند میرزاآقاخان نوری از شاه پیمان بگیرد که هنگام عزل خونش را نریزد و یا، چون میرزا آقاسی به قلع و قمع رقبایش بپردازد.
اعتماد امیرکبیر به حمایت شاه در عین بهکارگیری ادبیات تند در برابر وی که گاهی با جسارتی بیرون از احتیاط بود از نکات مهمی است که موجبات عزل و قتل وی را فراهم آورد! حقیقت این است که اقتدار امیرکبیر در پیشبرد اصلاح کشور و نیز مقابله با منافع درباریان خواسته و یا ناخواسته حسادت شاهانه را علیه وی برانگیخت.
عباسمیرزای سوم و ملکآرای بعدی برادر دوازده ساله شاه از همسر سوگلی شاه یعنی خدیجه بود که مهربانی محمدشاه قاجار همواره حسادت مهدعلیا و ناصرالدینشاه را برمیانگیخت. نکته جالب ماجرا این بود که در آغاز سفر، خود امیرکبیر با این استدلال که «عباسمیرزا عذر از سفر میآورد و خیال دارد در تهران بماند و فساد برپا کند» برخلاف مهد علیا تأکید بر به همراه بودن وی به اصفهان داشت. اما حقیقت این بود که عباسمیرزای نوجوان به دلیل آزارهایی که دیده بود عامدانه به امیر نزدیک شده بود تا اندکی از رنجهای دشمنانش که با هدایت مهدعلیا انجام میشد کاهش دهد.
خود عباسمیرزا سالها بعد در این باره مینویسد: «چون دیدم امیر مرد سختی است... بنای مماشات تملقات متداوله ایران را با او گذاشتم. امیرنظام به جهت این پادشاه و اهل ایران بسیار خیرخواه و صادق بود... و با من خصوصیتی نداشت».
این حربه سرانجام کارگر افتاد و امیر عزل شد. نکته عجیب ماجرا این است که عزل امیر نوعی خوشحالی عمومی را با خود به همراه داشت، چرا که افرادی که جلوی دزدی آنها گرفته شده بود، بسیار زیاد بودند، به تعبیر گوبنیو «ملت شبیه به گروهی شاگرد مدرسهای شیطان و جنجالی بود که از دست معلم سختگیری خلاص شده بود».