به گزارش راهبرد معاصر، جوان ۲۰ سالهای که توسط ماموران کلانتری رسالت مشهد دستگیر شده بود، به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی گفت: همه ماجرا از ۲۰ سال قبل و زمانی آغاز شد که من به دنیا آمدم.
مادرم ناخواسته باردار شده بود و پدرم به خاطر شرایط و اوضاع نامناسب اقتصادیش مدعی بود توان نگهداری و مراقبت از مرا ندارد. به همین خاطر اصرار می کرد که مرا از روستا به شهر ببرد و کنار یکی از مراکز مذهبی رها کند ولی مادرم که مرا در آغوش گرفته بود با این خواسته پدرم به شدت مخالف بود. بالاخره کار به جایی رسید که پدرم من و مادرم را در روستا رها کرد و به مکان نامعلومی رفت به طوری که هیچکس اطلاعی از او نداشت و تاکنون که ۲۰ سال از آن ماجرای تلخ میگذرد، من فقط یک نام از پدرم میدانم.
با رفتن پدر، من در آغوش گرم مادرم قد کشیدم و با همه رنجها و بدبختیهای روزگار بزرگ شدم، اما همواره سوالات بیپاسخ درباره گذشته و پدرم روح و روانم را آزار میداد تا اینکه مدتی قبل تصمیم گرفتم به جستجوی پدرم بروم و عقدههای ۲۰ سالهام را بر سرش فریاد کنم.
با این افکار مغشوش، لوازم شخصیم را درون کوله پشتیم ریختم و در حالی به مشهد آمدم که فقط میدانستم او کارگر خدماتی یکی از هتلهای مشهد است. مادرم نیز نتوانست مرا از رفتن بازدارد چراکه در این سالها غرورم لگدمال شده بود و باید از پدرم پاسخ سوالهایم را میگرفتم.
با پول اندکی که به همراه داشتم فقط نان و گاهی مقداری پنیر میخریدم و شبها را نیز در پارکها میخوابیدم. یک هفته بعد، در حالی پولهایم نزدیک به اتمام بود که هنوز نتوانسته بودم اطلاعات بیشتری از پدرم به دست بیاورم.
همانطور که ناامید و سرگردان روی نیمکت پارک در از کشیده بودم، پسر جوانی کنارم ایستاد و مشغول گفتگو شدیم. «نادر» از خانه بیرون زده بود و شبها را در پارک میخوابید. حالا یک همصحبت داشتم تا اینکه فهمیدم او ساقی پارک است و مواد مخدر خرید و فروش میکند.
نادر به من پیشنهاد کرد در کنار او من هم مواد مخدر بفروشم تا حداقل مبلغی برای هزینههای روزمرهام پسانداز کنم. حرفهایش مرا به وسوسه انداخت و در آن شرایط باید مبلغی برای ادامه جستجوهایم تامین میکردم.
روز بعد، همانطور که به نیمکت تکیه داده بودم، چشم به نادر دوختم که مخفیانه مشغول فروش بستههای مواد مخدر بود. همانگونه که غرق در افکارم بودم و به پیشنهاد نادر میاندیشیدم، ناگهان او را دیدم که هراسان و وحشتزده به سمت من دوید و در حالی که بسته مواد مخدر گل را روی دستانم، انداخت پا به قرار گذاشت.
هنوز در حیرت و شوک بودم که خودم را در محاصره نیروهای کلانتری رسالت مشهد دیدم و دستگیر شدم، اما وقتی حکایت خودم را برای افسران انتظامی بازگو کردم و شماره تلفن نادر را به آنها دادم، خیلی زود ورق برگشت و آنها نادر را هم دستگیر کردند.
با اعترافات نادر بیگناهی من به اثبات رسید و با دستور قاضی آزاد شدم، اما اکنون نمیدانم مقصدم کجاست؟ باید به خانه باز گردم یا به جست و جوهایم ادامه بدهم.
با دستور سرهنگ مجتبی حسینزاده رئیس کلانتری رسالت مشهد، تلاش کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری برای کمک به جوان ۲۰ ساله آغاز شد تا شاید او سرنخهایی از محل سکونت یا کار پدرش پیدا کند./همشهری