به گزارش راهبرد معاصر ؛ رایت در ادامه با اشاره به دو مرحلهای بودن مدیریت ترامپ برای اعمال جهانبینیاش تاکید میکند: مرحله اول ریاستجمهوری ترامپ از مراسم تحلیف تا اوت ۲۰۱۷ طول کشید. ترامپ اما بیشتر اوقات بهدنبال یکپارچهسازی فرآیندها بود و کمکم توصیههای اعضای کابینه خود را گوش میداد. در پاییز سال ۲۰۱۷، اما مرحله دوم مدیریت ترامپ آغاز شد. در این دوره رئیسجمهوری آمریکا عامدانه انسجام عملکردی بین نهادها را از بین برد و ترجیحاتش را هم با صدای بلند و شفاف اعلام کرد؛ اما او برای اجرای سیاستهایش به تیمی هماهنگ نیاز داشت و این چنین بود که با اضافه شدن پمپئو و بولتون در سال ۲۰۱۸ فاز سوم مدیریتش آغاز شد. دو سال اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ را میتوان جنگ رئیسجمهوری با تیمش توصیف کرد. اما حالا با آغاز سال سوم ریاستجمهوریاش ناظران برای نخستینبار میگویند که شاهد یکپارچگی در سیاست خارجی هستند. دولت ایدههای ناسیونالیستی را در آغوش گرفته و خود را از شر فلسفه چندجانبهگرایی رهانیده است.
نقشه ترامپ برای جهان
این دیگر یک توصیف عادی بوده که سیاست خارجی در دوران مدیریت دونالد ترامپ را غیرقابل پیشبینی بخوانیم. اما اخیرا برخی ویژگیهای خود را از دست داده است. در واقع اقدامات ترامپ شاید شوکآور باشد اما بهندرت شگفتزده میکند. بیشترین اظهارنظرهای جنجالی وی تاکنون زیرسوال بردن ناتو، خروج نیروهای آمریکا از سوریه و آغاز جنگ تجاری بوده که همه آنها با جهانبینیاش سازگاری دارد و او از دهه ۱۹۸۰ بهطور آشکارا از این مانیفست دفاع کرده است. به نوشته توماس رایت، مدیر گروه آمریکا و اتحادیه اروپا در موسسه بروکینگز مجله فارنافرز، غیرقابل پیشبینی بودن مدیریت ترامپ نه اینکه ریشه در دیدگاه وی داشته باشد، بلکه جنگی بین رئیسجمهوری با مشاوران سیاسی از یکسو و از سوی دیگر با ساختار امنیت ملی است. تا همین اواخر این دو کارزار برای تسلط بر یکدیگر میجنگیدند و سخت بود که حدس زد کدام یک میتوانند در مباحث موردنظر پیروز شوند.
پس از دو سال حالا مشخص شده است که ترامپ در این جنگ درحال کسب پیروزی است، اگرچه هنوز پیروزی مطلق نصیبش نشده است. برای اولینبار این امکان وجود دارد که سیاست خارجی منحصربهفردش مورد شناسایی قرار گیرد و در این میان نیز تیم وی سعی دارند با عقایدش کنار بیایند. این خطمشی شامل یک رابطه محدود و معاملهگرانه با سایر ملل است، ترجیحش در برقراری ارتباط دولتهای اقتدارگرا است تا دیگر کشورهای صاحب دموکراسی، یک رویکرد مرکانتلیستی به خطمشیهای بینالمللی اقتصادی دارد، به حقوق بشر و حاکمیت قانون بیتوجه و بهدنبال ارتقای ناسیونالیسم و یکجانبهگرایی در مسائل و مباحث چندجانبه است. بسیاری از روسایجمهوری آمریکا بدون تجربه واقعی در عرصه سیاست خارجی انتخاب شدند. برخی از آنها دارای عقایدی بودند که برخی دیدگاههایشان با فلسفه اصلی سیاست خارجی آمریکا در تضاد بود. برای مثال جیمی کارتر علاقه داشت که سربازان آمریکا را از کره بیرون بکشد. با این حال ترامپ متفاوت است و او تنها رئیسجمهور منتخبی است که چارچوب سیاست خارجیاش بهگونهای است که به صراحت دست رد به تمامی بنیانهای اصلی راهبردهای ایالاتمتحده میزند. اگرچه ترامپ در برخی مسائل عقیده خود را عوض کرده است.
او دارای امیال و غرایز روشن در حوزه سیاست خارجی است که ریشههای آن به سه دهه گذشته بازمیگردد. او برای مدتهای مدیدی است که از مباحث امنیتی آمریکا درخصوص متحدان خود گلهمند است و آن را برای مالیاتپردازان غیرمنصفانه میخواند و میگوید که متحدان آمریکا برای دفاع رایگان از آنها سر واشنگتن کلاه میگذارند. ترامپ برای زمان طولانی است که کسری تجاری را یک تهدید برای منافع آمریکا میداند و به همین علت همه قراردادهای تجاری را که از جنگجهانیدوم به اینسو بسته شده است، نمیپذیرد. در نهایت اینکه ترامپ همواره مردان قدرتمند در گوشه و کنار دنیا را تحسین کرده است. برای مثال در دهه ۱۹۹۰ او طی یک مصاحبه از میخاییل گورباچف انتقاد کرد که چرا مانند پکن در ماجرای تیانآنمن، معترضان شوروی را سرکوب نکرد.
در حین کارزارهای انتخاباتیاش ترامپ نهتنها تلاش نکرد این غرایز خود را پنهان کند، بلکه آن را دوبرابر کرد. او یک تراز اخلاقی بین کرملینی که با مدیریت پوتین اداره میشود با واشنگتن ترسیم کرد. او دست به انتقاد از ناتو زد. از سختگیریهای صدام حسین بهدلیل مبارزه با تروریستها تعریف و تمجید و از رهبر کرهشمالی به دلیل اینکه قدرت بیشتری پیدا کرده، ستایش کرد و به صراحت نیز گفت که مخالف تجارت آزاد است. موضع او در سیاست خارجی تاثیری فوری و پایا داشته است؛ این امر موجب شد که دهها تن از کارشناسان سیاست خارجی جمهوریخواهان آشکارا خطمشیاش را محکوم کنند. دونالد ترامپ در آغاز کار خود چندین مشاور ناشناس از جمله مایکل فلین و ویلیام فارس را استخدام کرد اما این بیشتر به منظور شویی بود که به راه انداخته بود. در تمام دوران کارزارش، ترامپ به غریزهاش تکیه و البته چندین مبحث جدید نیز مطرح کرد، بهویژه موضعی قوی در زمینه مهاجران غیرقانونی داشت و از تجارت غیرمنصفانه با چین نیز بهشدت انتقاد کرد.
ترامپ پس از اینکه پیروز شد، با یک مشکل دست و پنجه نرم کرد. ترامپ برای حکمرانی آماده نبود و در تیم وی هم به سختی میتوانستید یک فرد شایسته در حوزه مسائل امنیت داخلی پیدا کنید. این دست خالی بودن، با دامنهدار شدن خشم و غضبش علیه کارشناسانی که در طول کارزار انتخاباتی مخالفش بودند، او را مجبور کرد که به سوی ژنرالهای بازنشسته و کلهگندههای عالم تجارت کشیده شود که از این بین میتوان به ژنرال جیمز متیس، وزیر دفاع سابق این کشور، رکس تیلرسون، وزیر خارجه سابق آمریکا و گری کوهن رئیس شورای ملی اقتصاد اشاره کرد و البته تا مدتی نیز این رویه ادامه داشت و برای این امر میتوان به جایگزینی ژنرال مکمستر اشاره کرد که برای مدت کوتاهی هم مشاور امنیت ملی دونالد ترامپ بود.
مدیریت دو مرحلهای
مرحله اول ریاستجمهوری ترامپ که با قید و بندها و فشارها همراه بود از مراسم تحلیف تا اوت ۲۰۱۷ طول میکشد. در طول این ۷ ماه ترامپ اقدامات جنجالی زیادی انجام داد. او از تایید ماده ۵ قانون ناتو خودداری کرد، درحالیکه در سخنرانیاش در بروکسل در میان سران ناتو اعلام کرد که آمریکا از توافق پاریس بیرون خواهد آمد. ترامپ اما بیشتر اوقات بهدنبال یکپارچهسازی فرآیندها بود و کمکم توصیههای اعضای کابینه خود را گوش میداد. او از توافق آمریکای شمالی بیرون نیامد و سخنانش را درخصوص ناتو عکس کرد. ترامپ مجددا از متحدان آسیاییاش حمایت کرد و در برجام نیز باقی ماند.
اما مدت کوتاهی که گذشت او شروع به پس زدن مشاورانش کرد. در اواسط ژوییه سال ۲۰۱۷، او به تندی از چشمپوشی درخصوص برخی اقدامات موجود در برجام انتقاد کرد و مشاورانش را بهدلیل اینکه هیچ راه آلترناتیوی برای خروج در نظر نگرفتهاند سرزنش کرد. چند هفته بعد، در نشستی در کمپ دیوید با مکمستر که خواستار باقیماندن سربازان آمریکا در افغانستان بود اختلافنظر پیدا کرد و از دست وی به شدت خمشگین شده بود. هرچند که در نهایت تسلیم شد ولی نارضایتی خود را اعلام کرد.
در پاییز سال ۲۰۱۷، اما مرحله دوم مدیریت ترامپ که تاکید بر یکجانبهگرایی دارد، آغاز شد. در این دوره، که تا امروز نیز ادامه داشته است رئیسجمهوری آمریکا عامدانه انسجام عملکردی بین نهادها را از بین برد و ترجیحاتش را هم با صدای بلند و شفاف اعلام کرد. در دسامبر سال ۲۰۱۷، بهرغم اینکه مشاورانش مخالف بودند گفت که سفارت آمریکا را به بیتالمقدس منتقل خواهد کرد. او در ماه مه سال گذشته از برجام بیرون آمد و تعرفههای سنگینی برای دوستان و رقبای آمریکا وضع کرد. ترامپ مجددا انتقادات خود را از ناتو آغاز کرد و در سال ۲۰۱۸ نیز گفت که سربازان آمریکایی را از سوریه بیرون خواهد کشید. همچنین او در این سال خودسرانه و بدون مشورت با مشاورانش تصمیم گرفت که با کیمجونگاون در سنگاپور دیدار کند و با همین سیاست اعلام کرد که با پوتین دیداری رودررو و تنها در هلسینکی خواهد داشت.
برای تسهیل در این تغییرات، ترامپ به تیم جدیدی نیاز داشت که کنارش باشند نه اینکه مانع ایجاد کنند. این داستان سال ۲۰۱۸ است. داستان این سال با برکناری رکس تیلرسون، مکمستر و کوهن در یک بازه زمانی سههفتهای از اواخر مارس تا اواسط آوریل رخ داد و بهجای این افراد مایک پمپئو، جان بولتون و لری کودلو آمدند. هر سه اینها دارای یک ویژگی مشترک هستند: وفاداری به دونالد ترامپ. این رویه با جدایی نیکی هیلی ادامه پیدا کرد و در نهایت در ۲۱ دسامبر سال ۲۰۱۸، جیمز متیس، وزیر دفاع این کشور از سمت خود استعفا داد. علت استعفای جیمز متیس نیز اعلام خودسرانه ترامپ برای خروج سربازان آمریکایی از سوریه بود. انتصاب بولتون، برای مستقل ماندن سیاست خارجی ترامپ بسیار حائز اهمیت بود. تا زمانی که یک عضو «ساختار امنیت ملی»، در مقام مشاور امنیت ملی باشد، ترامپ از یکپارچهسازی تنظیم دستورات که شامل کنترل فرآیند اداری است، محروم میشود. البته در این راه موانع اندکی هم وجود داشته اما چندان جدی نبوده است. بولتون متواتر به ترامپ قول داده است که کشور را وارد یک جنگ جدید نخواهد کرد اما درحالیکه سه هفته از حضور وی در کاخ سفید گذشته بود، ترامپ، مشاورش را متهم کرد که قصد دارد تا توافق بهدست آمده با کیمجونگاون را خراب کند. با این همه ترامپ تیمی دارد که نه تنها قصد کماثر کردن تصمیمات وی را ندارند بلکه در کنارش ایستاده و آنها را برجسته کردهاند.
در فاز دوم مدیریت ترامپ البته تحولات مثبتی هم در حوزه سیاست خارجی رخ داده است. برای مثال در دسامبر ۲۰۱۷ و ژانویه سال ۲۰۱۸، دولت دست به تهیه یک استراتژی امنیت ملی زده که واشنگتن تمرکز خود را از تروریسم به رقابت با قدرتهای بزرگ منتقل میکند. این تحولات با استقبال بخش وسیعی از کارشناسان و سیاسیون در واشنگتن روبهرو شد. این استراتژی با به چالش کشیدن روسیه و چین همراه است و دوباره متحدان آمریکا را برجسته میسازد. این در شرایطی است که ترامپ بیعلاقگی خود را به این تغییرات نشان داده و تنها یکبار در مورد آن صحبت کرده است. او در سخنرانیاش به شکل خفیفی از رقبای آمریکا انتقاد کرد و بلافاصله از لزوم همکاری با روسیه سخن گفت.
یکپارچهسازی سیاست خارجی
دو سال اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ را میتوان جنگ رئیسجمهوری با تیمش توصیف کرد. در این راستا هنوز هم میتوان شکافهایی بین دو طرف پیدا کرد اما موانع به شکل قابلتوجهی کاسته شده است. برای نخستینبار ناظران میگویند که شاهد یکپارچگی در سیاست خارجی هستند. اگرچه هنوز این یکپارچگی کامل نیست اما وفاق بیشتری در دولت بهویژه بر سر دستورهای ترامپ وجود دارد. سیاست یکپارچه ترامپ بر این منوال است که دوست و دشمن دائمی وجود ندارد. سیاست خارجی ترامپ رویکرد معاملهگرانه با همه دولتها دارد و روابط تاریخی ارزش خود را در این دیدگاه از دست داده و خواستار منفعت و سودآوری فوری از تجارت است، نه اینکه بهدنبال حمایت دیپلماتیک باشد. با این رویه، کشورهای اقتدارگرا تمایل بیشتری برای همکاری با آمریکا پیدا کردهاند. آمریکا نیز بستن قرارداد با آنها را آسانتر از متحدان دموکرات واشنگتن یافته است. در این زمینه میتوان به رفتار ترامپ با عربستان سعودی و ژاپن توجه کرد. عربستان سعودی توانست قیمت نفت را کاهش دهد تا دونالد ترامپ نیز تبعات قتل خاشقجی را نادیده بگیرد. در مقابل، ژاپن بهرغم تلاشهای چاپلوسانه اولیه نخستوزیر این کشور از ترامپ، رئیسجمهوری این کشور را نادیده گرفته و بهعکس تمایلات توکیو با کیمجونگاون دیدار میکند و تعرفههای سنگینی نیز روی کالاهای ژاپنی میبندد.
دولت ترامپ هماینک درباره استفاده از تعرفههای موردنظر وی درباره کشورهای دوست و متحد دارای دیدگاهی یکپارچه بوده و این امر را در برنامه اقتصادیاش گنجانده است. آنها شاید در مورد تاکتیکها تفاوت نظرهایی داشته باشند اما دیگر مانند اوایل سال ۲۰۱۷ شاهد اختلافات اساسی در این خصوص نخواهیم بود. دولت بهطور منظم بهدنبال استفاده از اهرمهای مختلف در جهت کسب منفعت اقتصادی از سایر کشورها است. بهعنوان مثال در نظر بگیرید چگونه ترامپ پیشنهاد خود را برای ساخت پایگاه در لهستان به این کشور تحمیل کرد یا اینکه بریتانیا را برای یک برگزیت سخت تحت فشار قرار داده تا اینکه بتواند گفتوگوهای دوجانبه تجاریاش را پیشببرد.
دولت ایدههای ناسیونالیستی را به آغوش گرفته و خود را از شر فلسفه چندجانبهگرایی رهایی بخشیده است و این فلسفه در گفتار پمپئو و بولتون هم مشاهده میشود. دولت به حقوقبشر و دموکراسی کمترین بها را میدهد و فقط در این رابطه ایران، کوبا و ونزوئلا را مسثتنی قرار داده است. این جهانبینی فعلی ایالاتمتحده در تضاد با مانیفست اتحادیه اروپا است، جایی که آنها از هنجارهای بینالمللی سخن میگویند، آمریکا از رهبران اقتدارگرا حمایت میکند و از قراردادهای چندجانبه نیز خارج میشود. در عین حال تفکر دولت در برخی از زمینهها ثابت و لایتغیر باقی مانده است. بهعنوان مثال دولت آمریکا اصرار فراوان دارد از خط لوله نورداستریم۲ صرفنظر کند اما بنابر دکترین دولت آلمان احداث این خط جزو منافع ملی این کشور بهحساب میآید.
رفتار ترامپ با مناطق مختلف اروپا متفاوت است. دولت ترامپ با کشورهای اروپای مرکزی و شرقی همکاری بدون قید و شرط دارد و از اقتدارگرایانی مانند ویکتور اوربان حمایت و برای مقابله با نفوذ روسیه از احداث خط لوله مجارستان پشتیبانی میکند. در مقابل رفتار دولت آمریکا با کشورهای غربی اتحادیه اروپا، رویکردی گروگانگیرانه و از جهاتی ناسازگارانه است. از جمله اینکه ترامپ با احداث خط لوله نورد استریم ۲ مخالف است، از تجارت آزاد با اتحادیه اروپا حمایت نمیکند و بر سر هزینههای ناتو با این کشورها بسیار درگیر بوده است، همچنین دولت آمریکا با اتحادیه اروپا بر سر ایران اختلاف نظر دارد.
در شرق آسیا سیاست خارجی آمریکا دارای دو جزء اساسی است: کرهشمالی و چین. در ابتدا ترامپ مایل است تا در جنگ تجاری با چین پیروز شود. همچنین مشاورانش گفتهاند برتری نظامی این کشور در شرق آسیا باید مجددا احیا شود، اما برای ترامپ مهم پیروزی در جنگ تجاری است و چندان با جاهطلبیهای مرزی پکن کاری ندارد. در این شرایط چین هم سر و صدای خود را در مورد الحاق تایوان بالا برده است. اگر ترامپ در موضوع جنگ تجاری پیروز شود یا این مساله بهگونهای حل شود که خوشایند ترامپ باشد، ممکن است ترامپ موضوع الحاق تایوان به چین را با خواست خود معاوضه کند.
در مورد کرهشمالی ترامپ بهنوعی به یک معامله غیررسمی دست زده است. ترامپ بهدنبال این است که اگر کرهشمالی دست به توسعه و ساخت سلاح هستهای نزند رابطه خود را گرم نگه دارد، حتی اگر هستهایزدایی در این کشور به معنای واقعی پیشرفتی نداشته باشد و همهچیز ظاهری باشد. برخی از مشاوران مانند جان بولتون نسبت به این رویه ناخرسند هستند اما جرات ابراز مخالفت با رئیسجمهوری را ندارند.
تفاوتها بین ترامپ و تیم وی هنوز پابرجاست. از مهمترین اختلافات بین دو طرف میتوان به خط مشی ترامپ در خاورمیانه اشاره کرد. ترامپ و مشاورانش اعتقاد دارند که باید به ایران سخت گرفت اما رئیسجمهوری عمیقا تمایل ندارد تا منابع آمریکا را به دلیل نفوذ ایران در سوریه معطل نگه دارد و دوست دارد تا درخصوص مسائل منطقه از نو برنامهریزی شود. در نگاه ترامپ، تلاشهای آمریکا باید در جهت محدود کردن حمایت از متحدان در منطقه و ایفای نقش بیشتر از سوی آنها در ترتیبات منطقهای باشد. یکی دیگر از موارد اختلاف نظر بین ترامپ و تیمش به سوریه باز میگردد. برای مثال در سفر بولتون به خاورمیانه او اعلام کرد که نیروهای آمریکا نباید از سوریه خارج شوند تا اینکه نیروهای داعش در منطقه کامل شکست بخورند و از کردها نیز محافظت به عمل آید. با این حال، سوای این اختلافها، سیاست خارجی ترامپ نسبت به دوره اول یکپارچهتر شده است.
بعد چه خواهد شد؟
در مقابل ظهور یک سیاست خارجی بیشتر یکپارچه و قابل پیشبینی، ممکن است نفوذ آمریکا در دنیا کمتر و نظم بینالمللی بی ثبات شود. وجود یک دولت دو پاره برای کسانی که ایمان به راهبردهای پساجنگ جهانی دوم آمریکا دارند گزینه بهتری بهحساب میآید. راهبردی که براساس دفاع از متحدان، یک اقتصاد باز جهانی و حمایت از دموکراسی در خارج از مرزهای آمریکا تعریف شده است و تاکید بسیار بر حاکمیت قانون و حقوق بشر دارد. برای اینکه ترامپ هرگز جهانبینی خود را تغییر نخواهد داد. اعضای دولت او باید تکلیف خود را مشخص کنند که میخواهند فاصله خود را با ترامپ حفظ کنند یا با شرایط وی کنار بیایند. ما به دور آخر رسیدهایم. دوره سوم ترامپ آغاز شده است؛ بر این مبنا قرار است شاهد تاثیر مدیریت یکپارچه دولت ترامپ بر جهانباشیم.