به گزارش راهبرد معاصر؛ طی روزهایی که از شهادت سردار سلیمانی گذشت، ۳ مطلب ابتدایی پرونده «قاتل سردار سلیمانی درباره آرا و افکار آلن بدیو و نوام چامسکی درباره شخصیت دونالد ترامپ و سیاست خارجی آمریکا منتشر شدند: «نگاهی به کتاب آلن بدیو درباره ترامپ / ابتذال ترامپ تعمدی است»، «راهکارهای آلن بدیو برای مبارزه با ترامپ / چرا دم از انقلاب نزنیم؟» و «دروغ درلباس حقیقت / بررسی سندروم استکهلم و ویتنام در ایران وآمریکا».
در ۲ مطلب دیگری که در ادامه اینپرونده منتشر میکنیم، قصد داریم سرکی به گذشته بکشیم و پاسخ اینسوال را جستجو کنیم که چرا آمریکا با ایران دشمنی میکند؟
البته پیشتر درباره موضوعات مرتبط، سرکهایی به گذشته کشیدهایم که بد نیست در اینپرونده، نیمنگاهی به آنها داشته باشیم؛ مطالبی از جمله: «ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید / کتابخوانی علیه «استبداد»»، «کودتای۲۸ مرداد به روایت نویسنده آلمانی و یادداشتهای مامور آمریکایی»، «تکرار «آمریکن استانچ» در دهه ۹۰/ سابقه تاریخی تهدید تنگه هرمز» و ««صلح بعد از خرمشهر»، هدیه دادن ۱۰۰۰ کیلومتر از کشور به دشمن بود».
در چهارمین قسمت از پرونده مذکور قصد داریم به دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین سفر کنیم که باعث بازشدن پای آمریکا به ایران شد؛ همان دورانی که ریدر بولارد وزیرمختار وقت انگلستان (پس از اشغال ایران) گفته بود: «زمانی ما در این اندیشه بودیم که آیا ممکن نیست که ما کشور ایران را تصرف کرده و آن را خود اداره کنیم؟»
همچنین، همان دورانی که ایران، مقابل تمام خواستههای بیگانگان (متفقین) از خود ملایمت یا بهتر بگوییم ضعف نشان داد؛ در ابتدا اعلام بیطرفی کرد، سپس مقاومت را رها کرد و سربازان ارتش خود را بدون سلاح و غذا آواره جادههای بیابانی کرد. سپس با متفقین پیمان بست و دستشان را در همه امور کشور باز گذاشت؛ با اینشرط که حاکمیت ملی و استقلال ایران حفظ شود؛ شرطی که البته بیشتر به یک لطیفه یا به قول فرنگیها جوک شبیه بود!
سوءاستفاده و سواریگرفتنهای متفقین از ایران در نهایت امر به جایی رسید که صدای شاه وقت ایران را هم درآورد. محمدرضا پهلوی در مصاحبهای که سال ۱۳۲۳ با خبرگزاری رویترز داشت، از متفقین گلایه کرد و گفت: «ما دعاوی ارضی جدیدی نداریم. فقط توقع داریم که تصدیق شود ما متفقین را در رسیدن به پیروزی کمک کردهایم و انتظار داریم در جامعه ملتها برایمان به منزله عضو مفید و سودمندی مقام شایستهای تعیین گردد.»
شاه در یک مصاحبه دیگر که سال ۱۳۲۸ با روزنامه دیلیمیل انگلستان انجام داد، دوباره از متفقین گلایه کرد: «ما نمیتوانیم بفهمیم چرا متفقین از پایان جنگ تاکنون هیچکاری برای ایران نکردهاند؟ ما در ساعات خطر کنار شما بودیم…» یکی از جملات نسبتاً مهمش هم در اینمصاحبه اینچنین بود: «اگر ایران همچنان گرفتار مسائل اقتصادی باقی بماند به نفع صلح جهانی نخواهد بود.»
برای مرور حوادث مهم و تأثیرگذار اشغال ایران توسط متفقین، کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» نوشته شیدا صابری را محور بررسی قرار میدهیم که با تجمیع منابع و مستندات مکتوب درباره آن برهه تاریخی نوشته شده است. اینکتاب، یکی از عناوین مجموعه «تاریخ ایران: روایتی دیگر» است.
عناوین اولیه اینمجموعه که توسط نشر ققنوس چاپ میشود، سال گذشته رونمایی شدند. بههرحال با محورقراردادن اینکتاب، دورانی از تاریخ کشورمان را مرور میکنیم که ایران، لقمه چرب و نرمی برای انگلستان و شوروی و سپس آمریکا بود و منابع و امکاناتش بدون پرداخت هیچ هزینه یا اجارهای توسط بیگانگان، بهصورت رایگان در اختیارشان قرار گرفت.
پیش از ورود به مقدمات و بحث اصلی بد نیست به اینمساله اشاره کنیم که موقعیت استراتژیک ایران در سالهای جنگ جهانی دوم، باعث میشد هم حائلی برای هندوستان باشد که انگلستان در آنجا منافع گستردهای داشت؛ هم بهترین مسیر رساندن کمک نظامی و تدارکاتی به شوروی باشد تا طی ۴ سال جنگ بهطور تمام و کمال در اختیار متفقین قرار بگیرد و هم حوزههای نفتیاش، دوطرف جنگ را به طمع بیاندازد.
به تعبیر الهام ملکزاده پژوهشگر تاریخ، «دولت ایران برای عبور لشگریان و مهمات متفقین، و استفاده از وسایل و راههای ارتباطی و مخابراتی اختیارات نامحدود به آنها داد و هرنوع مساعدت و تسهیلات ممکن برای نگهداری و بهبود وسایل ارتباطی مذکور اعم از تهیه مصالح و کارگر و رفع احتیاجات مالی متفقین از جمله چاپ اسکناس نیز بر دوش ایران گذاشته شد و دولت شروع به چاپ اسکناس کرد و روزنامهها هم دولت را نقد کردند تا اینکه دولت اعلام کرد طلای پشتوانه اسکناس در آفریقاست و به زودی خواهد رسید.»
یکی از مسائل مهم تاریخی درباره اشغال ایران توسط متفقین این است که بیطرفی ایران در جنگ، علیرغم اعلام پیشین، نقض شد. تحلیلها و جمعبندی اینمساله چنین است که شاید بیطرفی ایران تا پیش از حمله آلمان به شوروی، برای نیروهای درگیر در جنگ اهمیت زیادی نداشت، اما بعد از ایناتفاق، هراس از تصرف حوزههای نفتی ایران توسط آلمان، باعث شد متفقین روی ایران خیمه بزنند.
در ادامه اینروال، دخالتهای متفقین از جمله شوروی باعث بهوجود آمدن خطر تجزیه ایران و جداشدن آذربایجان و کردستان هم شد. قطحی نان و غله هم از دیگر عوارض اشغال ایران توسط متفقین بود. در مجموع، اشغال ایران توسط متفقین، همهنوع منفعت و پیشرفتی برای آنها داشت، اما ایران را بیش از پیش، به سمت نکبت و بدبختی برد.
در همان برهه تاریخی بود که ایرانیان از طریق رادیوآلمان میشنیدند که یک حکومت آلمانی، آنها را برادر خطاب میکند و مانند انگلیس و شوروی خیال گرفتن خاک ایران را ندارد! همزمان رادیو بیبیسی هم شروع به پخش برنامههای فارسی کرده بود که به حکومت مشروطه میپرداخت و همه اشتباهات رضاخان را بزرگ جلوه میداد. جالب است که انگلستان که به قول معروف جمیع تاریخشناسان، رضاخان را به قدرت و سلطنت رساند، در اینبرهه و پس از گذشت تاریخمصرف اینمهره با اتکا به ابزاری، چون رادیو بیبیسی، او را دور انداخت.
اینمساله یکی از شباهتهای تاریخ دیروز و امروز است که در بخشی از اینمقاله به آنها خواهیم پرداخت. خلاصه اینکه بهقول شیدا صابری نویسنده کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم»، تبلیغات رایو بیبیسی برای به زیر کشاندن رضاشاه تأثیر خود را گذاشت.
اما جالب است که غربیها که آنروز در قامت متفقین وارد ایران شده بودند، آنروزها هم دست از شایعهپراکنی و گسترش اخبار و گمانهزنیها برنمیداشتند. مثلاً در ۲۳ و ۲۴ شهریور ۱۳۲۰ متفقین شایعاتی را بین مردم پخش میکردند مبنی بر اینکه نهتنها رفتن رضاخان حتمی است بلکه شاید متفقین با سلطنت ولیعهد (محمدرضا) هم موافقت نکنند. مهم نیست شایعات چه میگفتهاند؛ مهم این است که قوای متفقین در آنبرهه رسماً برای ایران، تعیین تکلیف میکردهاند.
بههرحال در آستانه ورود به مقدمه و سپس بدنه اصلی مطلب، بد نیست به اینواقعیت تاریخی توجه کنیم که انگلیس و شوروی ۵ روز به رضاخان مهلت دادند تا خاک ایران را ترک کند. یکی از پاسخهای سوال اولیهمان را [اینکه چرا آمریکا و غربیها با ایران دشمنی میکنند] میتوانیم در توصیهای که رضاخان به پسرش محمدرضا داشته، بیابیم: «مواظب باش! مقاومت نکن، ما و همه دنیا با طوفانی روبرو شدهایم که عظیمتر از هر یک از ماست. سرت را خم کن و بگذار طوفان بگذرد.» توصیهای که رضاخان به ولیعهد ایران داشته، رویکردی را پیشنهاد میکند که ۱۸۰ درجه با ماهیت رویکرد امروز جمهوری اسلامی ایران متفاوت است و یکی از دلایل یا شاید دلیل اصلی دشمنی غرب با ایرانِ امروز باشد.
* ۱- مقدمه _ جهانی که غربیهای متمدن در قرن بیستم ساختند
۱-۱ در جنگ جهانی اول
با شروع جنگ جهانی اول که دلیلش کشتهشدن ولیعهد امپراتوری اتریش_مجارستان در سارایوو بود، حکومت اتریش_مجارستان به صربستان اعلان جنگ داد، روسیه بهعنوان متحد صربستان نیروهای خود را در مرز متحدِ امپراتوری اتریش_مجارستان، یعنی آلمان آرایش داد، آلمان به متحد روسیه یعنی فرانسه اعلان جنگ داد و از بلژیک به فرانسه حمله کرد، بریتانیا که متحد بلژیک بود به آلمان اعلان جنگ داد، و عثمانی هم تبدیل به متحد آلمان و اتریش شد و سپس بلغارستان هم به این اتحاد پیوست.
ژاپن منطقه مستعمراتی آلمان در چین را اشغال کرد. ایتالیا و رومانی به متفقین پیوستند و آمریکا هم در سال ۱۹۱۷ به آلمان اعلان جنگ داد. جنگ اول در سال ۱۹۱۴ شروع و سال ۱۹۱۸ تمام شد. انگلیس و فرانسه که بهخاطر خروج روسیه از جنگ (بهخاطر انقلاب ۱۹۱۷) در تنگنا قرار گرفته بودند، با ورود آمریکا به جنگ نجات پیدا کردند.
خلاصه پایانِ جنگ جهانی اول این بود که آلمان در کنفرانس ورسای گناهکار شناخته شد و همه منافعش در اروپا به نفع متفقین مصادره شد. آلمانِ پس از جنگ، با هزینه خود برای متفقین کشتی، موتور، قطار و اتومبیل میساخت و از تمام داراییهای خود در کشورهای دیگر گذشت. در واقع میتوانیم آلمانِ پس از جنگ اول را یک مستعمره اروپایی برای غربیها تلقی کنیم.
در کنفرانس ورسای همچنین بنا شد آلمان، برای ۱۰ سال زغالسنگ کشورهای فرانسه، ایتالیا و بلژیک را تأمین کند. متفقین هم برای ۵ سال بر واردات و صادرات آلمان نظارت داشته باشند. آلمان همچنین از نیروی هوایی و دریاییاش هم محروم و تمام کشتیهای تجاری و جنگیاش به انگلستان و فرانسه داده شد.
با امضای معاهده ورسای در سال ۱۹۲۰، جامعه ملل در ژنو تأسیس شد که همانطور که میدانیم، پس از جنگ جهانی دوم نامش سازمان ملل متحد شد. جامعه ملل تا سال ۱۹۴۶ (معادل ۱۳۲۵ هجری شمسی) رسمیت اجرایی داشت و هدف از تاسیساش، خلع سلاح، جلوگیری از جنگ با تأمین امنیت همگانی، رفع اختلاف بین کشورها از راه دیپلماسی و بهبود سطح زندگی جهانی بود.
در اروپای بحرانزده پس از جنگ اول، امپراتوری اتریش_مجارستان به ۳ کشور اتریش، مجارستان و چکسلواکی تقسیم شد که چکسلواکی هم بعدها (پس از فروپاشی کمونیسم) به دو کشور جمهوری چک و اسلواکی تقسیم شد. بعد از جنگ جهانی اول، همچنین یوگسلاوی، ایتالیا و رومانی هرکدام مناطق وسیعی از امپراتوری اتریش_مجارستان را به چنگ آوردند. کشور لهستان هم از تلفیق بخشهایی از خاک ۳ کشور روسیه، اتریش و آلمان متولد شد.
نکته مهمی که اینمیان نباید از آن غافل شویم، این است که سیاست محاصره اقتصادی چیز تازهای در رفتار قدرتهای غربی نیست و پدیدهای نیست که امروز یا سالهای دفاع مقدس، فقط در قبال ایران انجام شده باشد. انگلستان، آلمانِ بعد از جنگ اول را محاصره اقتصادی کرده بود و خیلی از مردم آلمان بهویژه کودکان، بهدلیل همین محاصره اقتصادی و قحطی ناشی از آن تلف شدند. یکنکته مهم دیگر هم این است که همه ایناتفاقات و وقایع تاریخی مربوط به زمانی هستند که آمریکا هنوز تبدیل به ابرقدرت نشده و جایش را در زمینه استعمار نوین با انگلستان عوض نکرده بود.
۱-۲ در جنگ جهانی دوم
خب خشم فروخفته آلمان تحقیر شده، باعث زبانهکشیدن شعلههای جنگ دوم شد. همانطور که در تاریخ خواندهایم، هیتلر با یک سیر صعودی توانست تودههای مردمی آلمان را با خود همراه کند و از سال ۱۹۳۳ هم، آلمان را از جامعه ملل بیرون آورد. ظاهراً جامعه ملل آنروزگار هم مثل سازمان ملل اینروزگار، در جهت منافع قدرتهای بزرگ فعالیت میکرده است. بههرحال هیتلر در سال ۱۹۳۵ بهطور علنی و بدونپنهانکاری دست به بازسازی و تقویت نیروی نظامی آلمان زد. جنگ جهانی دوم هم در سال ۱۹۳۹ با حمله آلمان به لهستان آغاز شد. شوروی که ابتدای جنگ از قدرت متفقین مطمئن نبود، با آلمان پیمان عدم تجاوز امضا کرد.
اینپیمان در سال ۱۹۳۹ (معادل ۱۳۱۸ هجری شمسی) امضا شد و همانطور که میدانیم آلمان کمی بعد، به شوروی هم حمله کرد، اما در قدم اول پیمان مذکور را امضا کرده و لهستان را با شوروی قسمت کرد. نکته مهمی که نباید اینمیان و در اینفراز از آن غافل شویم، این است که به گواه تاریخ، نمیتوان پیمانهای امضاشده توسط قدرتهای اروپایی، دل خوش بود، چون در مواقع لزوم، زیر پا گذاشته خواهند شد. در ادامه روند رویدادهای مورد اشاره، شوروی در قدم اول به شرق لهستان لشگرکشی، و آلمان را در اشغال اینکشور کمک کرد.
ورود انگلستان و فرانسه به جنگ جهانی دوم بهعلت حمله زیردریاییهای آلمان در سال ۱۹۳۹ به یک کشتی مسافربری به نام آتنیا بود که به سمت کانادا میرفت. پس از اعلان جنگ فرانسه و انگلستان به آلمان، استرالیا، نیوزیلند و کانادا به آلمان اعلان جنگ دادند؛ و دوباره هرجومرج جهانی به مدد غربیها آغاز شد.
در اینمیان بد نیست سرکی به خاطرات امیرعباس هویدا بکشیم که در شلوغیهای جنگ جهانی دوم در اروپا بوده و نوشته است: «چشمهای زنان و مردان پیر بهقدری رنگپریده و گودافتاده بود که مثل این بود که نیمی از راه مرگ را پیمودهاند…» اینبخشی از خاطرات هویداست که بیانگر نکبت و بدبختی اروپا در خلال جنگ جهانی دوم است.
همانطور که شنیدهایم در ادامه روند جنگ جهانی دوم، آلمان با زیرپا گذاشتن پیمانش، به شوروی حمله کرد و ژاپن هم با حمله به بندر پرل هاربر آمریکا، ایالات متحده را وارد جنگ کرد. اما نکته مغفول و ناشنیده بین سخنان هربرت هوور رئیسجمهور سابق آمریکاست که گفته بود آغاز جنگ میان آلمان و شوروی، برای انگلیس و آمریکا غنیمت است.
همانزمان بوده که چرچیل و روزولت مذاکرات محرمانهای داشتهاند که نتیجهاش در منشور آتلانتیک منتشر شد و همینمنشور و مذاکرات، عملاً آمریکا را وارد جنگ میکرد. آمریکا در اینبرهه یعنی اوت ۱۹۴۱ هنوز بیطرف بود و رسماً وارد جنگ نشده بود، اما عملاً مقابل آلمان قرار داشت و به بیان بیتعارف، بیطرف نبود.
بههرحال در سال ۱۹۴۳ (مقاطع پایانی جنگ) چرچیل، روزولت و استالین در کنفرانس تهران حاضر، و مشغول تصمیمگیری برای روزهای بعد از جنگ و تقسیم غنایم شدند. پس از آن هم کنفرانس یالتا با همینهدف در شبهجزیره کریمه برگزار شد. از دل همین کنفرانس بود که حرفوحدیثهای شکلگیری بلوک شرق و غرب شنیده، و همچنین تشکیل سازمان ملل متحد به بحث گذاشته شد.
علی سهیلی سیاستمدار و نخستوزیر وقت ایران، در جریان کنفرانس تهران با وزیر امور خارجه آمریکا دیدار و درخواست کرد بیانیهای هم درباره ایران صادر شود. نتیجه ایندرخواست فقط صدور یک اعلامیه (نه بیانیه) درباره حل مسائل اقتصادی و سیاسی آینده ایران بود. وقتی آلمان در جنگ شکست خورد، ژاپن، هنوز اندونزی، هندوچین و بخش مهمی از چین را در اشغال داشت. خلاصه اینکه جنگ در دوم سپتامبر ۱۹۴۵ با انفجار بمبهای اتمی آمریکا بر فراز ژاپن به پایان رسید. همزمان با اینمقطع تاریخی، در ایران، یازدهم شهریور ۱۳۲۴ بود.
گفته میشود یکی از دستاوردهای پایان جنگ جهانی دوم، تشکیل سازمان ملل متحد است که نویسنده کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» تأسیس اینسازمان را پیامد منشور آتلانتیک، اعلامیه ملل متحد، کنفرانس تهران، کنفرانس یالتا و کنفرانس دامبارتن اوکس میداند. کنفرانس سومی، سال ۱۹۴۴ در واشینگتن دی. سی برگزار شد و آمریکا، شوروی، بریتانیا و چین از حاضرانش بودند.
* ۲- چرا متفقین ایران را اشغال کردند؟
اگر بخواهیم صفحات زیادی از تاریخ را فشرده و خلاصه کنیم، باید بگوییم منابع نفتی ایران و عراق چه در جنگ اول و چه جنگ دوم برای دو طرف درگیری اهمیت داشت و سعی کردند از دستیابی دیگری به آن جلوگیری کنند که متفقین در اینراه به پیروزی رسیدند؛ بنابراین اگر آلمان منافع نفتی ایران یا کشورمان را اشغال نکرد، دلیل بر حسننیت یا خوشقلبیاش نبوده است. چون متفقین فرصت اینکار را با قدرت و سیاست از او و همپیمانش یعنی ایتالیا گرفتند. بهعنوان مثال در سال ۱۹۴۰ بود که سفیر آلمان در ایران در پیامی به برلین توصیه کرد دولت آلمان تمام توان خود را برای تسخیر منابع نفتی ایران به کار ببندد و از آنجا که ایتالیا هم به اینمنابع چشم داشت، پیشنهاد کرد هر دو کشور در اینزمینه به یک اتفاقنظر و هماهنگی برسند.
از طرف دیگر نیروهای انگلیسی با طرح و تدبیر چرچیل در اینفکر بودند که چگونه نیروهای لازمشان را برای حفظ چاههای نفت ایران، در عراق متمرکز کنند. نکته مهم تاریخی دیگری که درباره ایران و آلمان نباید از نظر دور داشت، این است که آلمان هم مثل انگلیس، تلاش کرد جانشینی برای رضاخان پیدا کند و محمدحسین آیرم رئیس سابق نظمیه هم که از دست رضاخان به آلمان فرار کرده بود، نامزد تصدی اینسمت کرد. اما به هرحال ظاهراً متفقین در اینمورد هم جلوتر از آلمان بودند و قاعده بازی در زمین ایران را بهتر میدانستند.
یکی از نکات ناراحتکننده تاریخی درباره اشغال ایران بهدست متفقین، این است که ایرانی که هنوز صنعت نفتاش ملی نشده بود، بهطور رسمی حیاط خلوت غربیها بوده و مانند برهای بیدفاع توسط گلههای مختلف گرگها بهاینسو و آنسو کشیده میشده است. در هماندوران، انگلیسیها به ایننتیجه رسیده بودند که اگر شوروی مقابل آلمان شکست بخورد، باید برای دفاع از چاههای نفت ایران مقابل آلمانیها، ایران را اشغال کنند. ستاد مشترک ارتش آلمان هم به یکگروه مخفی مأموریت داده بود در پالایشگاه نفت آبادان و دیگر تأسیسات نفتی جنوب ایران، خرابکاری کند.
دوباره از آنطرف، چرچیل، روزولت را متقاعد کرد که برای کمکرسانی به شوروی باید ایران را اشغال کرد. نکته غمانگیز دیگر این است که اینمیان، ایران هیچنقش تأثیرگذاری نداشته و بهاصطلاح در مذاکرات و گفتگوها، اصلاً به حساب نمیآمده است. مثلاً در ابتدای جنگ که آلمان و شوروی پیمان عدم تجاوز به یکدیگر را امضا کردند و در مقطعی که شوروی به فنلاند حمله کرد، ایران از توافق آلمان و شوروی بر سر خاکش ترسید؛ بنابراین وزیرمختار ایران در لندن (محمدعلی مقدم) در سال ۱۹۴۰ به دیدار وزیر خارجه انگلستان رفت و پیشنهاد کرد ایران و انگلستان برای مقابله با تهدید شوروی، با یکدیگر پیمان همکاری امضا کنند که این درخواست، نقش انفعالی ایران آنروز را نشان میدهد. در ادامه همین اتفاقات هم سفیر شوروی در ایران، به مقامات ایرانی هشدار داد.
در همانمقطع تاریخی، حتی شنیده شده آلمانیها بارها شوروی را برای حمله به ایران که سنگر انگلستان به شمار میرفت، ترغیب کردهاند. مجموع اینمستندات تاریخی بیانگر یکمساله مهم دیگر هم هستند و آن اینکه غربیها علاوه بر اینکه مثل گله گرگها به ایران حمله کردند، اگر منافع ایجاب میکرد، به یکدیگر هم رحم نمیکردند. توجه کنیم که ایده اتحادیه اروپا چند دهه بعدتر مطرح و عملی شد. البته درشکل کنونی اتحادیه اروپا هم صحبت منفعت مطرح است و انگلستان، نمونه بارزی از اینبحث است.
بههرحال، برای جلوگیری از سلطه آلمان بر خاورمیانه و دسترسی به منابع نفتی خاورمیانه و هندوستان، ایران به اشغال متفقین درآمد. چرچیل پیش از اشغال و زمانیکه اینمساله در حد حرف و برنامه بود، گفته بود: «اگر شوروی (از آلمان) شکست بخورد، باید آماده باشیم تا خودمان مناطق نفتخیز ایران را اشغال کنیم، زیرا در اینشرایط ایران قادر به مقاومت در برابر فشار آلمان نخواهد بود و ما را از ایران اخراج خواهد کرد.»
بنابراین اگر از بالا به مساله نگاه کنیم، ایرانِ آنزمان یک زمین بازی برای جنگ متحدین و متفقین بوده که متفقین موفق شدند زودتر اینزمین را از آنِ خود کنند. در بخشی از ترجمه ذبیحالله منصوری از خاطرات چرچیل، آمده است: «نخستین هدف نیروهای بریتانیا تصرف ذخایر نفت و دومین هدف پیشروی در خاک ایران و تسلط بر خطوط ارتباطی ایران با همکاری روسها و به دستآوردن یک خط ارتباط سرتاسری تا خلیجفارس بود.»
بنابراین در یکجمعبندی که چرا ایران توسط متفقین اشغال شد، باید به ایندلایل اشاره کنیم: ۱- ذخایر و منابع نفت ۲- رساندن مهمات از طریق راهآهن ایران به شوروی ۳- اهمیت استراتژیک ایران بهخاطر اینکه حلقه دفاعی سوقالجیشی اطراف هندوستان بود.
* ۳- اتفاقات و الگوهای تکراری تاریخ که تکرار میشوند
بسیاری از اتفاقاتی که امروز در جهان و توسط قدرتهای غربی انجام میشوند، ریشه در اهداف و عقاید اینقدرتها دارند و میتوان نمونههای مشابهشان را در گذشته هم مشاهده کرد. در همینزمینه بسیاری از رفتارهای اشغالگرایانه غرب و متفقین در ایران اشغالشده زمان جنگ جهانی دوم را میتوان امروز هم شاهد بود. بهعنوان مثال یکنکته مهم تاریخی که مشابه روزگار ما هم هست، شباهت نطق روزولت (در کاخ سفید برای ورود به جنگ) با نطقهای امروزی سردرمداران آمریکا برای حمله به کشورهای مختلف است که در نوشتههای نوام چامسکی هم میتوانیم افشاگریهایی را دربارهاش مشاهده کنیم.
روزولت پس از اینکه چرچیل برای بیرون آمدن آمریکا از بیطرفی قانعش کرد، در نطق و سخنرانیاش گفت: «ملت آمریکا اکنون کاملاً بیدار و هوشیار گردیده و با خطری که متوجه اصول دموکراسی تمام کشورهای روی زمین شده و آمریکا نیز جزو آنها به شمار میرود، مواجه شده است، و حکومت دموکراسی ایالات متحده برای مواجهه با اینخطر تصمیم به عمل گرفته است.»، اما یکی دیگر از دروغهای مشابهی که آنزمان با ویترین حقوق بشر، حقوق ملتها یا آزادی مطرح شد، این بود که «باید ۸۰ درصد آلمانیهای مقیم ایران خارج شوند، چون حضور آنها به استقلال ایران لطمه میزند و موجب نگرانیاند.»
یک مشابهت تاریخی دیگر، بهانهتراشی غربیها برای حمله و اشغال است. سفرای انگلیس و شوروی پیش از اشغال ایران، در یادداشتهایی به دولت ایران اعلام کردند ایران بیطرفی خود در جنگ را نقض کرده و از فعالیت نیروهای آلمانی در خاکش جلوگیری نکرده است؛ بنابراین آنها ناچارند به ایران حمله کنند.
ایندلیل، مانند دلیل حمله آمریکا به عراق، صربستان یا دیگر نقاط دنیاست. مثلاً درباره عراق، مساله سلاحهای کشتارجمعی صدام مطرح بود که هنوز پس از سالها از اشغال عراق توسط آمریکا و ائتلافش، مدرکی در اینزمینه پیدا نشده است. یا درباره جنگ بالکان، همانطور که به نوشتههای نوام چامسکی اشاره کردیم، آمریکاییها به نقض حقوق بشر و کشتار جمعی توسط صربها دامن زدند، اما بهقول چامسکی، آنجا چنینخبری نبود.
مدل استعمار جدید غربی هم که در آن، جای انگلیس و آمریکا تغییر کرده، همینگونه است. گزارشهای تاریخی هم موید اینهستند که ایران، در زمان جنگ جهانی دوم، توانایی انجام اقدامات مختلف را نداشت و فقط اعلام بیطرفی کرد تا در امان بماند، اما چیزی که در عمل رخ داد، این بود که سرزمینش در اختیار نیروهای متخاصم قرار گرفت.
یکنکته و در واقع تحلیل مهم که در کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» به آن اشاره شده، این است: «میتوان گفت برداشت ایران از بیطرفی این بود که رفتارش با دو طرف متخاصم یکسان باشد، یعنی همانگونه که با آلمان و اتباع آن رفتار میشود با متفقین و اتباع آنان نیز برخورد کنند.»
در حالی که به نظر نگارنده، متفقین توقع یکبیطرفی از نوع بیطرفی آمریکایی (پیش از ورودش به جنگ) را داشتند. اما نکته مهم این است که ایران آنزمان، قدرت پیادهکردن ایننوع سیاست بیطرفی را نداشت. اینترس و هراس هم بین متفقین وجود داشت که نکند آلمان پیروز جنگ و صاحباختیار جهان بشود! نکته جالب همین لباس «صاحباختیار جهان» است که پس از جنگ به قامت آمریکا و همپیمانانش دوخته شد.
دو مشابهت تاریخی دیگر که میتوان آن را با آزادی بیان آمریکایی از نوع بستن اینستاگرام طرفداران حاجقاسم سلیمانی تطابق داد، در سالهای ۱۳۱۸ و ۱۳۲۰ با فشار متفقین در ایران اعمال شدند. اول اینکه محسن جهانسوزی مترجم کتاب «نبرد من» هیتلر در آبان ۱۳۱۸ دستگیر و ۲۲ اسفند همانسال تیرباران شد.
مورد دوم هم مربوط به چاپ مقاله «پندار» در ۱۹ شهریور سال ۱۳۲۰ در روزنامه اطلاعات است. در اینمقاله نوشته شده بود: «در هر صورت باید اینحقیقت را بگویم که انتظار مردم از دولتهای شوروی و انگلیس در عالم همسایگی و دوستی خیلی بیش از اینها بود.» اشاره نویسنده مقاله هم به محدودیتهای اعمالی متفقین علیه ایران بود. اما همین مقاله با انتقاد رقیقاش موجب خشم متفقین شد تا رضاخان را وادار کنند دستور توقیف روزنامه و برکناری دکتر عیسی صدیق رئیس انتشارات اطلاعات را صادر کند.
یکی از شباهتهای تاریخی دیگری که میتوان نمونه امروزیاش را در حضور آمریکا در عراق مشاهده کرد، بحث مستشاریگری آمریکا در ایران اشغالشده توسط متفقین است؛ مثل حضور نظامی آمریکا در عراق اشغالشده که تا امروز ادامه داشته است. در صفحاتی از تاریخ آنروز ایران هم به اینجمله برمیخوریم که «ژنرال رایدلی از آمریکا مسئول بازسازی ارتش ایران بود…»
ایران پس از جنگ جهانی دوم، مانند پایان جنگ اول، از متفقین درخواست غرامت کرد، اما در یک شباهت تاریخی دیگر، کارشکنیهای انگلستان مانع از پرداخت هرگونه غرامتی شد و غربیها با هزار زور و زحمت و منّت، پس از همه ویرانیهایی که بهخاطر اشغال ایران به کشورمان تحمیل کرده بودند، از ایران خارج شدند. یکی از دروغهای دیگر غربیها هم در سخنان چرچیل و اطمینانبخشی متفقین به ایران نهفته بود که پیش از اشغال ایران، گفتند قصدشان اشغال نیست و فقط میخواهند از ایران برای کمکرسانی به شوروی در جبهه جنگ با آلمان استفاده کنند. اما پس از اشغال ایران، دخل و تصرف و غارت در امور داخلی ایران آغاز شد.
خروج آمریکا، انگلیس و شوروی از ایرانِ آنزمان هم مثل بحث خروج امروز آمریکاییها و ائتلافشان از عراق است. همانطور که امروز آمریکا، هزینه پایگاههای نظامیِ تروریستی و در واقع هزینه اشغالگریاش را از مردم عراق مطالبه میکند تا از خاک اینکشور خارج شود، شوروی به ایران اعلام کرد تا امتیاز برخی منابع و مراکز نفتی خود را به شوروی ندهد، ارتش سرخ را از کشورمان خارج نمیکند.
قوامالسلطنه نخستوزیر وقت هم در واکنش اعلام کرد هیچنخستوزیر و مقام سیاسی در ایران نمیتواند طبق قانون ۱۱ آذر ۱۳۲۳ درباره امتیاز نفت با هیچیک از نمایندگان رسمی و غیررسمی دولتهای خارجی مذاکره یا قراردادی امضا کند؛ بنابراین او به عنوان نخستوزیر، اجازه دادنِ امتیاز میدانهای نفتی ایران به شوروی را ندارد. اما اینمیان پاسخ سلطهجویانه و استعمارگرایانهای که جوزف استالین داد، بسیار جالب و در خور تأمل است: «قانون را عوض کنید!»
*۴- واقعیاتی از اشغال ایران
روزی که اشغال آغاز شد، با وجود بیکفایتی رضاخان و ساختار شکننده ارتش، مقاومتهای پراکندهای توسط نیروهای ارتشی و مردمی کشور صورت گرفت که تا حدودی سرعت اشغال ایران توسط متفقین را کُند کردند. بهعنوان مثال میتوان به مقاومت لشکرهای خوزستان و کرمانشاه در جنوب و غرب کشور اشاره کرد؛ و یا مثلاً شهادت سرتیپ غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی در عملیات هواپیماهای انگلیسی در خلیج فارس. یا از مقاومت سربازان ایرانی در اطراف پالایشگاه نفت آبادان مثال زد که با آتش تند و متوالی، پیشروی متفقین را دفع کردند، اما پس از مدتی عقبنشینی کرده و در نخلستانها پناه گرفتند.
درگیری اینسربازان و نیروهای انگلیسی کمی بعد دوباره آغاز شد. از طرف دیگر، نیروهای شوروی هم در برخی مناطق مثل آذربایجان، به بمباران شهرها و مردم پرداختند. برخی از نمونههای حضور نیروهای شوروی در ایران، مخاطب تاریخپژوه را به یاد فتح برلین جنگزده در پایان جنگ جهانی دوم توسط روسها میاندازد که باعث غارت و تجاوزهای گسترده به زنان آلمانی شد. در بخشی از خاطرات نصرتالله جهانشاهلو افشار هم درباره حمله روسها به شهرهای ایران آمده است: «هنگامی که روسها در شهریور ۱۳۲۰ به زنجان رسیدند، پارهای از مهاجمین به خانههای مردم دستبرد زدند و پارهای خانهها را غارت کردند و از بسیاری از مردم پولهایی به صورت باج گرفتند.»
یک واقعیت مهم تاریخی که در ادامه مساله بیکفایتی رضاخان قرار دارد، تنفر مردم و سیاستمداران از اوست. اینمساله را میتوان در گزارش ریدر بولارد سفیر وقت انگلیس در ایران مشاهده کرد که در گزارش خود به وزارت خارجه کشورش نوشته بود: نارضایتی عمومی در ایران موقعیت مناسبی برای دسیسهچینی آلمانیها فراهم کرده است.
شاه تقریباً مورد تنفر عمومی است و نمیتواند به حمایت کامل ارتش خود متکی باشد. لحظه مناسبی برای برکناری رضاشاه و یا حتی پایان دادن به پادشاهی پهلوی فراهم آمده است و بیشتر مردم از هرگونه انقلابی خوشنود خواهند شد.» ظاهر اینگزارش و نمونههای مشابهش باعث تغییر سلطنت، از رضاخان به محمدرضا پهلوی شدند. بولارد همچنین گفته بود: «انقلاب در ایران، نمیتواند بهعنوان زنگ خطری به کار برده شود، زیرا قسمت اعظم مردم در ایران هرنوع انقلابی را صرفنظر از علل ایجاد آن با شادی میپذیرند.»
نکته مهم دیگری هم هست که شیدا صابری به نقل از منابع تاریخی در کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» ذکر کرده است؛ اینکه «با وجود تلاشهای رضاخان در تجهیز قدرت نظامی ارتش، ایران فاقد نیروی نظامی ملی بود.» و یا در جملهای دیگر که برگرفته از خاطرات و مشاهدات عینی آنروزها بوده، آمده است: «با وجود ارتشی که بیست سال قسمت عمده بودجه کشور خرج تسلیحات و تهیه مهمات آن شده بود، در شهریور ۱۳۲۰ ستاد جنگ خود را مجبور میدید از کامیونها و بارکشهای مردم استفاده کند.»
در نتیجه پس از ورود متفقین به ایران و پیش از اینکه کشور بهطور کامل اشغال شود، رادیو ایران در ۵ شهریور ۱۳۲۰ اعلام کرد رضاشاه دستور داده ارتش ایران در تمام جبههها دست از مقاومت بکشد که همانطور که اشاره کردیم، برخی از نیروهای مردمی و ارتشی از ایندستور سرپیچی کردند. اینمیان، یکنکته جالب درباره روانشناسی مردم ایران وجود دارد و آن هم این است که با وجود چنین شرایطی، متفقین هنوز بیم مقاومت مردم عادی و عشایر ایرانی را داشتند.
یکی از فرازهای کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» مخاطب را به یاد فیلم سینمایی «در مسیر تندباد» میاندازد که درباره همان روزگار و حال و احوال ساخته شد: «با ترک مخاصمه، سربازان سرخورده از پادگانها گریختند و چارهای جز گریختن نبود، اسلحهها به کناری گذاشته شد و آنان آواره راهها و جادهها شدند؛ گرسنه و خسته.» (صفحه ۶۵) و یا «وزارت جنگ ایران در ۱۰ شهریور ۱۳۲۰ باخبر شد که افراد پادگانهای مرکز بدون وسیله و خواربار و لباس و در نتیجه بیتوجهی فرماندهان لشکرها از سربازخانهها رانده و در جاده قم-تهران از بیآبی و نداشتن مواد غذایی تلف شدهاند…»
میزان ذلت دولت ایران را هنگام اشغال کشور توسط متفقین میتوان در اینجملات محمدعلی فروغی در مجلس شورای ملی مشاهده کرد و سپس به ادامه بحث پرداخت: «دولت و ملت ایران صمیمانه طرفدار صلح و مسالمت است و برای اینکه ایننیت بر همه کاملاً روشن شود، در این موقع که دو دولت شوروی و انگلیس با هجومشان موجب اختلال صلح و سلامت ایران شدهاند، دولت به پیروی از نیت صلحخواهانه، از هرگونه موقعیتی خودداری مینماید تا موجبات خونریزی و اختلال امنیت مرتفع شود و آسایش عمومی حاصل گردد.»
در بخشی از کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» که مربوط به خواسته انگلیس و شوروی از ایران، برای اخراج اتباع آلمانی است و تهدیدات متفقین درباره ادعای فعالیت ستون پنجم آلمان را شامل میشود، نویسنده اینجمله را آورده است: «ایران تمایل داشت برای بازسازی اقتصادی خود به آلمان پناه ببرد، زیرا از پس بازپرداخت وامهایش برنمیآمد.»
واقعیت این است که تا پیش از اشغال ایران توسط متفقین و اخراج اتباع آلمانی از ایران، بخش زیادی از تجارت و اقتصاد ایران در تعامل با آلمان شکل گرفته بود و «برخی سیاست آلمانگرایی و تمایل به نیروی سوم را راه رهایی از بندهای استعماری انگلیس و شوروی میدانستند، اما توسعه تجاری و اقتصادی ایران و آلمان، نتیجه سیاست دقیق اقتصادی آلمان در جهان بهویژه در منطقه خلیجفارس بود.» (صفحه ۷۰)، اما نکته مهم اینجاست که ایرانی که تمایل داشت به آلمان پناه ببرد، چندی بعد به دامن آمریکا پناه برد. به بیان روشنتر ایران آنروز دنبال دامنی میگشت که به آن پناه ببرد چه آلمان چه آمریکا!
* ۵- پای آمریکا چگونه به ایران باز شد؟
بحث کمک متفقین به شوروی در جنگِ با آلمان، راه اشغال ایران را باز کرد و توافق انگلیس و آمریکا در امر کمکرسانی، باعث شد پای آمریکا به ایران باز شود. اوضاع آشفته ایران هم باعث شد نقش آمریکا، از یک متفق امدادگر، به عامل فائقی برای حیات سیاسی و اقتصادی ایران تبدیل شود. واقعیت این بود که ناتوانی فنی و اقتصادی انگلستان در رساندن سریع کالا و ملزومات جنگ به شوروی باعث شد اواخر سال ۱۳۲۰ از آمریکا درخواست کمک کند.
بهاینترتیب در سال ۱۳۲۱ بود که ۳۰ هزار نیروی نظامی و تکنیکی آمریکا بدون گرفتن اجازه از ایران وارد خاک کشورمان شدند و حتی به اعتراض ایران هم توجهی نکردند. این، مقطع ورود آمریکاییها به ایران بود که باعث شد مزه مزایای و امکانات زمین بازی ایران، زیر زبانش برود و در ادامه روند استعمار غربی، جایش را با انگلستان عوض کند.
البته یکی از تذکرات تاریخی که نویسنده کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» داده و باید آن را مد نظر داشت، این است که آمریکا در ابتدا، تمایلی به حضور مداوم در ایران _آنگونه که انگلیس و شوروی داشتند _ نداشت و صرفاً نفوذ بریتانیا در ایران را به رسمیت شناخته بود و نمیخواست با منافع نفتی انگلیس در ایران درگیر شود.
بههمیندلیل تا پیش از تحرکات انگلیس برای ورود آمریکا به جنگ، همچنان بیطرف ماند. اما بههرحال از مقطعی به بعد، آمریکا عدم تمایل به حضور مداوم در ایران را کنار گذاشت و خواستار حضور مداوم و همیشگی شد که چند دهه بعدتر با وقوع انقلاب اسلامی، رشتههای ارتباطی اینآرزو قطع شدند. بههرحال با تحلیلی که شیدا صابری دارد، در زمان اشغال ایران توسط متفقین، آمریکا یک نیروی سوم برای ایران بود که رضاخان برای فرار از مخمصه جنگ دست به دامنش شد.
وقتی هم بنا شد متفقین از ایران خارج شوند، قوامالسلطنه نخستوزیر ایران، پیماننامه محرمانهای با آمریکا امضا کرد که طبق آن، حق انحصاری دخالت در ارتش ایران به مستشاران نظامی آمریکا سپرده شد. همین توافقنامه هم باعث شد انگلیس، کنار دربار و شاه قرار بگیرد. در نتیجه انگلیس و شاه با توافق یکدیگر کاری کردند قوامالسلطنه از جریان قدرت کنار برود.
* ۶- انگلیس مکار؛ شوروی طماع
پس از دور نگه داشتن آلمان از ایران، و همچنین پس از همه فرازوفرودهای زیادی که برای تشکیل کابینه محمدعلی فروغی در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی رخ دادند، با روی کار آمدن کابینه جدید، انگلستان برای دور نگه داشتن دست شوروی از منابع نفت جنوب و آبهای گرم خلیجفارس و دادن وجهه قانونی به اعمالش در ایران، پیشنهاد اتحاد سهجانبه بین ایران، انگلیس و شوروی را مطرح کرد. این پیشنهاد به عقد پیمانی ۹ فصله با ۲ ضمیمه انجامید که یکی از مفاد آن و در واقع موارد خندهدار طنز تلخ تاریخ ایران، این بود که تمامیت ارضی ایران و حاکمیت و استقلال سیاسی ایران محترم شمرده شود.
یعنی همانچیزی که بههیچعنوان در زمان اشغال ایران، به آن عمل نشد. یکی از واقعیتهای ناگوار تاریخی در مواجهه با قدرتهای غربی که باید در ادامه همان مساله عدم پایبندی به عهد و پیمان به آن اشاره کنیم، مفهوم قانون نزد آنهاست. تاریخ ثابت کرده غربیها قوانینی را تصویب میکنند که به نفعشان باشند و همچنین دارای اینویژگی باشند که در مواقع لزوم، از اجرایش تخطی کنند. حداقل در زمینه رفتار با کشورهای شرقی که چنین بوده است.
بههرحال، پس از مطرحشدن مساله پیمان سهجانبه بین ایران، انگلیس و شوروی، با توصیهای که فروغی به محمدرضا پهلوی کرد، شاه ایران تصمیم گرفت پای آمریکاییها را وسط بکشد، اما تلاشهایش نتیجه نداد و فقط توانست آمریکاییها را متقاعد کند از وجود این پیمان، اعلام آگاهی کنند. هدف هم از اینتلاش، محکمکاری برای درگیر کردن آمریکا در تعهدات مربوط به حفظ استقلال، یکپارچگی و تخلیه ایران پس از جنگ بود که به جایی نرسید.
از طرف دیگر وقتی قحطی و گرسنگی مردم ایران بهخاطر خیمهزدن متفقین روی منابع غله و گندم، بیداد میکرد؛ شوروی اعلام کرد امتیاز نفت نواحی آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و بخشی از سمنان را میخواهد و برای رسیدن به اینخواسته دست به حمایت از جداییطلبان (در کردستان و آذربایجان) زد که عوارضش سالهای سال، گریبانگیر ایران و دولت مرکزی بود.
پس از برگزاری کنفرانس پوتسدام که در آن بنا شد ایران هرچهزودتر از نیروهای متفقین تخلیه شود، شوروی اعلام کرد زمانیکه تکلیف امتیاز نفت مشخص نشود و ایران دولت خودمختار آذربایجان را (که با تحریک و حمایت شوروی پا گرفته بود) به رسمیت نشناسد، از ایران خارج نمیشود. نتیجه همه این کارشکنیها این شد که دولت ایران و شوروی برای ایجاد شرکت نفتی مختلط توافق کنند که عوایدش پنجاه پنجاه بود. پس از اینتوافق بود که شوروی اعلام کرد مساله آذربایجان یکمساله داخلی است و ایران میتواند خودش آن را به نحو دوستانه حل و فصل کند.
* ۷- قحطی غله و نان؛ یکی دیگر از عوارض حضور متفقین در ایران
به جز دخالتهای عمیق، صدور دستورهای عزل و نصب یا حتی کشت و کشتار و حذف؛ قحطی، گرانی غله و کمبود نان از دیگر عوارض حضور متفقین در ایران بود که باعث بروز اعتراضات مردم و البته کشتارشان در تظاهراتهایی مثل ۲۰ آذر ۱۳۲۰ در کرمانشاه شد.
احساسات ضدانگلیسی مردم ایران در اینبرهه شدت پیدا کرد و مردم متفقین را متهم کردند با اخلال در وضع اقتصادی ایران و خارجکردن گندم از کشورمان برای سربازان خود، باعث قحطی شدهاند. اینمیان، رقابت تبلیغاتی انگلیس و شوروی هم مساله تاریخی جالبی است. بهاینترتیب که مقامات شوروی پس از اعتراضات مردم، ۲۵ هزار تن گندم به ایران هدیه دادند و انگلیسیها هم برای اینکه عقب نمانند، اعلامیهای دادند که در آن گفته شده بود انگلیس و آمریکا دوبرابر گندم اهدایی شوروی، به ایرانیها گندم دادهاند.
با وجود اینکه در دوران اشغال، متفقین اصلیترین مصرفکننده خواربار ایران و صادرکننده غلهاش به انبارهای خود بودند، پوسترهایی روی دیوارهای شهرهای کشور نصب میکردند که در آنها از هدیه صدها هزار کیلو آرد و گندم به ایرانیها صحبت شده بود. در حالیکه ورود موج آوارگان لهستانی جنگ جهانی دوم به ایران، مشکلات مردم کشور را دوچندان کرده بود، رادیو بیبیسی، از ارسال گندمهای انگلیس به ایران خبر میداد و از طرف دیگر، در واقعیت امر، متفقین محصول غله و دیگر محصولات کشاورزی کشور را به خارج از مرزهای ایران منتقل میکردند. همچنین ایران طی پیمانی با شوروی، متعهد شد سالی ۷ هزار تن گندم، ۱۵ هزار تن جو و ۳۰ هزار تن برنج به دولت شوروی تحویل دهد.
در مجموع با وجود همه مسائلی که گفته شد، اوضاع استفاده از محصولات کشاورزی و غله بهقدری برای مردم ایران ناگوار شد که حسن اسفندیاری رئیس وقت مجلس، دستور داد در باغ بهارستان، سیبزمینی و حبوبات کاشته شود. اینهم یکی از تشابهات تاریخی گذشته و امروز است که غربیها با ابزار رسانه، مخاطبان را مسحور کرده و با استفاده از غفلت مردم جیبشان را خالی میکنند. اتفاقی که امروز هم در شبکههای ماهوارهای وابسته به قدرتهای غربی و دستنشاندههای سعودیشان، با وارونهنشان دادن واقعیت (همانطور که چامسکی گفته «دروغ در پوشش حقیقت») در حال رخدادن است.
نارضایتیهای مردم از وضعیت گندم و غله، باعث شد شباهت تاریخی دیگری شکل بگیرد که شبیه به هرجومرجهای امروزی است. در پی تظاهرات مردم در روز ۱۷ آذر ۱۳۲۱ که مقابل مجلس شورای ملی برپا شد، بهدلیل فرصتطلبی عدهای، کار به آشوب کشید و حتی صحبت از تقاضای شغل توسط دانشجویان، یا تأسیس مقطع دکترا به میان آمد.
یعنی مساله اعتراض بهکمبود نان به حاشیه رفته و مسائل دیگری جایش را گرفتند. همانزمان سربازان انگلیسی و لهستانی هم در خیابانهای تهران بهحالت آمادهباش حضور داشتند و مجموع اعتراضات مردمی باعث شد ۲۷ آذر همانسال برای همه اهالی تهران کارت جیرهبندی صادر شود و محمدرضاشاه هم در پیامی از مردم بخواهد صبر پیش ه کنند: «باید صبور باشیم و کوشا تا حداقل از جهت قوت یومیه دچار حسرت و تنگی نشویم.» شاه در پیامش، به قول نویسنده کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» خیال مردم را راحت کرد که برای تهیه نان، امیدی به متفقین نداشته باشند و خودشان شخصاً دنبال نان بروند.
۸- دیگرخسارتهای متفقین به ایران
همانطور که مشخص است، ایران در زمان اشغال، تبدیل به حیاطخلوت متفقین شده بود و حسرت آنشرایط است که امروز غربیها از جمله آمریکا و متحدانش را عصبانی کرده است. در شرایط هرجومرج و بیحسابوکتاب ایرانآنروز که حکومت نمیتوانست داد مردمش را از متفقین بستاند؛ همه منابع و کارگردان ایرانی در اختیار متفقین بودند، خودروهای مردم معمولی توسط متفقین ضبط شده و مورد استفاده قرار میگرفتند و دیگر هم به صاحبانشان پس داده نمیشدند.
دولت وقت، مقابل مساله تجاوز یک انگلیسی به یک دختر ایرانی سکوت کرد و بسیاری از مردم بهخاطر بیمبالاتی رانندگان روس و انگلیسی در تصادفات کشته میشدند و درصورت پیگیری مساله، مبلغ ناچیزی به بازماندگانشان داده میشد. حتی در مقطعی، فرماندهی نیروهای شوروی مردم را تهدید کرد که اگر به خطوط تلگرافی شوروی آسیبی برسانند، تیرباران میشوند. یکی دیگر از جنایات متفقین چهارم بهمن سال ۱۳۲۲ رخ داد که طی آن، سربازان شوروی، در شهر رودبار، رانندهای را به درخت بسته و او را کشتند. توصیف تاریخ از اینصحنه دردناک چنین است: «بدون دلیل و تقصیر.»
جالب است که پادرازیها و تجاوزات انگلیسیها هم در همیندوره، همگی در راستای همان پیمان سهگانه بوده است. در اینرویکرد، ایرانیان زیادی زندانی و یا تبعید شدند. انگلیسیها در مقام رصدکننده و ناظر، مقالات روزنامههای ایرانی را بررسی میکردند تا مطلبی ضدانگلیسی و ضد مصالح متفقین چاپ نکنند.
آنطور که انگلیسیها گفتند سانسور اخبار جنگ بههیچوجه منطقی و درست نبود. بلکه باید به روزنامهنگاران اجازه داده میشد بدون رعایت هرگونه قید و بندی، اطلاعات جنگ را تفسیر کنند؛ البته فقط با صلاحدید انگلیسیها. وقتیهم که روزنامه «آزاد» در سال ۱۳۲۳ درباره خرج و مخارجی که متفقین روی دست ایران گذاشته بودند، مطلبی نوشت، بولارد خواستار اقدام فوری ایران علیه اینروزنامه شد. طبیعتاً بولارد در دستورش به مسئولان ایرانی خواسته اقدام قانونی درباره اینروزنامه خاطی صورت بگیرد؛ اما توجه به مفهوم اقدام قانونی باعث میشود ذهن مخاطب به سمت قانونی برود که انگلیسیها را تائید میکند.
خیلی از قانونهایی که غربیها هنوز بر اجرای آنها اصرار دارند، مستکبرانه هستند. مثل قانونی که به اشرافزادگان و اشغالگران انگلیسیِ اسکاتلند اجازه میداد هر زن اسکاتلندی را که ازدواج میکرد، در شب اول ازدواجش از آن خود بدانند. این حقی قانونی بود که اشرافزادگان و فرماندهان انگلیسی خود را محق به اجرایش میدانستند و مخالفانش را بهدلیل مقابله با امر قانونی سرکوب میکردند.
با وجود راهآهنی که جنوب ایران را به شمالش وصل میکرد، در زمان اشغال، در تمام مسیر شبکه ریلی کشور، مسافران ایرانی بهسختی میتوانستند مسافرت کرده و غالباً فقط به تعداد معدودی اجازه مسافرت با قطار، آنهم با قطار درجه سوم داده میشد. وقتی هم ایرانیها سوار قطار میشدند، حتماً باید کارت شناسایی عکسدار ارائه میدادند درغیراینصورت به زور سربازان متفقین، در اولین ایستگاه پیاده میشدند.
اینمیان، واکنش و اظهارنظر وزارت امورخارجه وقت ایران، بسیار جالب و قابل تأمل است که اقدامات مقامات شوروی را مداخله در امور داخلی کشور و نقض حاکمیت ایران دانست، اما اعلام کرد «تا چگونگی و علل آن معلوم نگردد و ارتباط آن با حقوقی که متفقین به موجب پیمان سهگانه به ایرانیان دادهاند و انتظاراتی که طبق پیمان مزبور از ایرانیان بهویژه کارمندان دولت دارند، در نظر گرفته نشود، نمیتوان به ضرس قاطع حکم کرد که اقداماتی مخالف حق حاکمیت ایران یا دخالتی در امور داخلی یا عملی ضداقتدار قضائی کشور صورت گرفته است.»
قطع درختان و به تاراج بردن منابع جنگلی ایران هم از دیگر جنایات متفقین در دوران جنگ جهانی دوم است که البته توسط وزارت امور خارجه ایران، جزو اقداماتی که خارج از توافق اتحاد سهگانه ایران، انگلیس و شوروی باشد، تلقی نشد. در همانزمان سرازیرشدن سیل کالاهای خارجی به کشور، ضربه شدیدی به صنایع داخلی ایران زد. در مقابل، سرمایهها و ارز کشور نیز برای خرید اجناس غیرلازم مثل ابریشم، مسواک و شانه هزینه میشد. بدینترتیب با خروج ارز زیاد از مملکت، کالاهای اساسی که وجودشان ضروری بود، به دست مردم نرسیده و جیرهبندی شده بودند.
در چنینشرایطی متفقین که خود باعث نابهسامانی بودند، ایران را دلیل کمبودها و مشکلات میدانستند. آمریکا هم مدیریت ایرانیها را ناتوان و ناکارآمد عنوان کرد.
شیوع بیماریهای تیفوس و حصبه هم در نتیجه حضور متفقین و سیل مهاجران جنگزده لهستانی بود که به گرانی و کمبود دارو برای مردم ایران انجامید و یکی دیگر از سختیهای زمان اشغال را برای ایرانیها به ارمغان آورد.
* ۹- جمعبندی
اشغال ایران توسط متفقین و غربیان متمدن و پیشرو، هیچگونه پیشرفتی را برای کشورمان به ارمغان نیاورد. ایران در دورانی که در اشغال انگلستان و شوروی بود، در چنبره ایندو دولت بود و پس از پایان جنگ جهانی دوم و شروع دوران ابرقدرتی آمریکا در جهان، تبدیل به منبع انرژی و صنعت اینکشور شد. در فرازهای پایانی کتاب «ایران در جنگ جهانی دوم» جمله معناداری درج شده که موید حرف نگارنده اینمطلب هم هست. نگارنده کتاب مذکور میگوید ایران پس از ناامیدی از انگلیس و شوروی چشم به دست آمریکا یعنی نیروی سوم شد، اما غافل از اینبود که ایننیروی سوم روزی، به نیروی اول حاکم تبدیل میشود.
وقتی هم آمریکا تبدیل به نیروی اول شد، بهرهگیری از منابع و ذخایر نفتی و صنعتیاش به آمریکا رسید. اینوضعیت تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی ایران ادامه داشت و مشخص است چرا غربیها و در رأس آنها آمریکا، امروز از سربهراه بودن ایران ناراضی هستند! راستش باید به غربیها برای عصبانیبودنِ از دست دادن لقمه چرب و نرمی مثل ایران که روزی زمین خوب بازیشان، مسیر عبور امکانات نظامیشان و همچنین انبار غارتهای بیحسابشان بوده، حق داد!
منبع:رکنا