فروپاشی ابرقدرت شرق با موریانه «نفوذ»/تمرکز آمریکا بر «غربگرا»ها
استاد دانشگاه برکلی میگوید:در زمان گورباچوف نوعی ارتباط بین اساتید امریکایی و شوروی ایجاد شد؛ همین ارتباط آکادمیک باعث ایجاد تغییر در شوروی شد.
به گزارش راهبرد معاصر ، نظام کمونیستی شوروی که در سال ۱۹۲۲ میلادی اعلام موجودیت کرد و علی رغم ایجاد یک ساختار عریض و طویل در سال ۱۹۹۱ به موزه تاریخ پیوست، فروپاشی آن علل و عوامل ذهنی و عینی متعددی داشت که در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قابل بررسی و تحلیل است، اما از علل کمتر بیان شده در تبیین این مسئله بحث پیرامون «نفوذ» غرب در گستره شوروی آن دوران است.
به واقع تأثیر پروژه نفوذ غربیها - به ویژه امریکاییها - در فروپاشی ابرقدرت شرق غیرقابل کتمان است. سادهانگاری و گذار از این رهگذر خطای تحلیلی را به بار میآورد؛ چه اینکه با عمقکاوی و ریشهیابی مسئله، نکته حائز اهمیتی افشا میشود که ایالات متحده امریکا چگونه همزمان در دوران جنگ سرد با راهبردهای جنگ نرم، فروپاشی شوروی را به نظاره نشست.
مؤسسه رند در سال ۱۹۴۶ توسط بخش برنامهریزی راهبردی ستاد نیروی هوایی ارتش آمریکا تأسیس و با کمک بنیاد فورد به یک مؤسسه اثرگذار در زمینه روابط غرب و شرق تبدیل شد. یکی از برنامههای اصلی این مؤسسه تهیه دکترین سیاست بازدارنده علیه شوروی بود.
دکترین سیاست بازدارنده شامل پنج نکته اساسی بود:
۱. هرگونه فروپاشی ساختارهای سیاسی انعکاسی از افول قدرت درونی و بیرونی است و باید استحاله درونی به موازات دامن زدن به رقابتهای بینالمللی پیش رود.
۲. ایالات متحده در این رویکرد میباید نخبگان، روشنفکران و چهرههای فرهنگی اتحاد شوروی را به عنوان سوژه اجتماعی برای پیشبرد برنامه تغییر سیاسی مورد استفاده قرار دهد.
۳. اقدامات امریکا باید به صورت تدریجی و با هدف کاهش سطح حمایت و مشارکت مردمی از نظام شوروی اجرا شود.
۴. بهرهگیری از رسانههای غربگرا از جمله رادیو آزادی و رادیو اروپای آزاد به عنوان اصلیترین ابزارهای ارتباطی جهان غرب با نخبگان روس
۵. ارتباطگیری با عناصر سیاسی فعال در عرصه حاکمیت شوروی به منظور بهرهگیری از غفلت آنها.
بدین ترتیب این مؤسسه راهکارهایی را در سطوح مختلف ارائه میدهد که عمده تمرکز آن بر تزلزل پایههای قدرت نرم یک نظام بود. سوژهیابیها، بسترسازیها، مخاطبسنجیها و … همه و همه در جهت یک فروپاشی از درون و اضمحلال توأمان است.
۱- «نفوذ» سیاسی
«نفوذ» سیاسی در حالی در دستور کار دولتمردان کاخ سفید قرار میگیرد که نیکسون در کتاب «پیروزی بدون جنگ» خود این راهبرد را به نوعی دیگر بیان میکند: «برای کمک به استحاله شوروی باید به آن کشور نزدیک شد؛ چرا که دوری ما منجر به تضعیف موافقان ما در داخل آن جامعه خواهد شد. ما باید راهی پیدا کنیم که با شورویها داخل فضایشان و در داخل خودِ شوروی رقابت کنیم. اگر ما خود را در لاک دفاعی قرار دهیم و ابتکار عمل را به دشمن واگذاریم، بازنده خواهیم بود.»
نیکسون در تشریح استراتژی خود درباره مکانیسم مقابله ایدئولوژیک آمریکا با شوروی تأکید میکند که این تقابل نباید در بیرون از مرزهای شوروی رخ دهد. تقابل مذکور باید در مرحله اول در کشورهای تحت سلطه کمونیسم و سپس در داخل مرزهای خودِ شوروی صورت بگیرد و در این مسیر لازم است بر روی ذهنها و قلبهای مردم از طریق تبلیغات رادیویی و رسانهای کار شود تا مردم علیه نظام کمونیستی شوروی قد علم کنند و آن را از درون مضمحل نمایند؛ زیرا این امپراتوری قویتر از آن است که بتوان از بیرون به آن صدمه جدی وارد کرد. تنها راه برای درگیر شدن ما در رقابت مسالمتآمیز در داخل شوروی از طریق برنامههای رادیویی خارجی و مبادلات فرهنگی است.
بر همین اساس آمریکا در سطح نفوذ سیاسی دو دسته از عناصر سیاسی جامعه هدف قرار میدهد. یکی نیروهای فرصتطلب سیاسی و یکی دیگر نسل دومیهای حزب کمونیست که سختیهای جنگ جهانی را درک نکرده بودند. عنصر شاخص در گروه اول را میتوان بوریس یلتسین اولین رئیس جمهور منتخب روسیه عنوان کرد که به معنی واقعی غرب را با جان و دل پذیرفته بود و در اجرای متهورانه سیاستهای اصلاحی گورباچوف بیش از حد افراطی بود. او خزیدن در دامان غرب را نه تنها فروپاشی نمیدانست بلکه نجات جامعه خود را در آن میدید.
گروه دوم جوانان نسل دومی بودند که بدون پشتوانه و پیشینه ذهنی نسبت به حوادث دوران جنگ جهانی، دچار خوشبینی مفرط به سیاستها و مواضع غرب شده بودند.
لئونیتساوین اندیشمند سیاسی روسیه در این زمینه مینویسد: «عمق نفوذ این جریانات [غربی] در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به حدی بود که پس از فروپاشی و هنگام تدوین قانون اساسی در روسیه در سال ۱۹۹۳ کسی به حضور مستشاران امریکایی در تدوین قانون اساسی روسیه اعتراض نکرد.»
در بعد علمی نیز سرمایهگذاری خاص روی اساتید و نخبگان دانشگاهی، ظرفیت خوبی را برای نفوذ اندیشه غربی ایجاد کرد. در این رابطه گیلابروس استاد دانشگاه برکلی و متخصص امور شوروی میگوید: «در زمان گورباچوف نوعی ارتباط بین اساتید امریکایی و شوروی ایجاد شد؛ همین ارتباط آکادمیک باعث ایجاد تغییر در شوروی گردید.»
وابستگی فکری و اندیشهای روشنفکران و نخبگان علمی کاتالیزور نفوذ علمی غرب بود. در واقع آمریکا برای تربیت اینگونه افراد نیز اقدامات مؤثری را در مقابل شوروی صورت داد. مبادلات دانشجو از شوروی به آمریکا بین سالهای ۵۸ تا ۸۸ میلادی به تعداد ۵۰ هزار نفر که همگی از نخبگان شوروی بودند، یکی از این اقدامات بوده است که در قالب تاکتیک تبادلات فرهنگی نیکسون و برای استحاله نظام سیاسی- فرهنگی شوروی صورت گرفت.
در همین رابطه کالین پاول، وزیر امور خارجه آمریکا در دولت بوش اینگونه پرده از اهمیت تربیت چنین نخبگانی برمیدارد: «من نمیتوانم داشتهای با ارزشتر از دوستی با رهبران آتی دنیا که در اینجا (آمریکا) تحصیل کردهاند برای کشور خودمان نام ببرم.» بر همین اساس در سالهای منتهی به فروپاشی همین عناصر تحصیلکرده در غرب به سطح تصمیمگیری کلان در شوروی رسیده بودند که حضور آنها فرصت مغتنمی برای اعمال خواستهای امریکایی بود.
۲- «نفوذ» اقتصادی
در ابعاد اقتصادی نیز علاوه بر سیاستهایی نظیر «جنگ ستارگان» ریگان که شوروی را در سراشیبی ناهموار چالشهای اقتصادی قرار داد، پروژه نفوذ هم نقش خود را ایفا کرد. مهدی صفری سفیر اسبق ایران در روسیه در همین رابطه میگوید: «در زمان فروپاشی، جزایر قدرت در روسیه، اغلب یهودی بودند. مثل خودروفسکی، برزفسکی، گودفسکی و آبراهامویچ و… اگر ده دوازده جزیره قدرت و آلیگارشی را در نظر بگیرید، نُه تای آنها یهودی بودند. اینها همه با نقشه پیش میرفتند. همه قدرت آنها از بالا کشیدن ثروت ملی به دست آمده بود. مسئول خصوصیسازی در آنجا خودش آدم غربیها بود. او شروع کرد اموال را میان این جزایر تقسیم کردن. مثلاً کارخانهای را به یکی دویست میلیون فروخت. طرف هم رفت دویست میلیون را از بانکهای خود روسیه وام گرفت. بعد همه نیروی کار را بیرون کرد و اموال را فروخت و پول را از کشور خارج کرد. آن موقع در سال ۱۳۶۰( شمسی)، ۷۰ میلیارد دلار اموال از شوروی خارج میشد. دولت هم که پولی به دستش نمیرسید و مردم میگفتند: کشوری با اینهمه ثروت، پولهایش کجاست!؟»
صفری در بخش دیگر به نقش عاملان غربی اشاره بارزی میکند و میافزاید: «جرج سوروس هم در آنجا همینگونه کار میکرد. اول با کار اقتصادی، وابستگی ایجاد کردند؛ بعد فرهنگ مورد نظرشان را تزریق کردند… مثلاً یک بیمارستان تأسیس میکنند. کاری که انگلیسها کرده بودند. وقتی کسی به این بیمارستان میرود، آنقدر تحویلش میگیرند و به او میرسند تا زمینه فرهنگپذیری را در او آماده و پیامهای سیاسی را تلقین کنند. سوروس شروع کرده بود در تمام شوروی، بیمارستان احداث کردن. کلاسهای زبان و کالج درست کردن؛ از طریق NGO ها به مردم کمک کردن؛ او از این طریق پول توزیع میکرد؛ بورس زبان و… میدادند و مردم هم مشتاق یاد گرفتن!»
همانطور که در گزارش مؤسسه رند آمد یکی از نکات اساسی دکترین سیاست بازدارنده علیه شوروی، راهاندازی جنگ رسانهای و استفاده از ابزارهای پیام رسانی برای تأثیرگذاری بر جامعه شوروی بود.
بنیادهای آمریکایی و غربی بر روی مطبوعات سرمایهگذاری ویژهای کردند. مهدی صفری در اینباره میگوید: «بیشتر [این سرمایهگذاری] هم به وسیله یهودیها بود؛ یعنی همان جزایر قدرت. بزرگترین و مهمترین رسانهشان هم کانال NTV بود که دست گوزینسکی- معاون مجمع پارلمانی یهودیهای جهان که بعد هم رئیس شد- بود.»
۳- سناریوی «رسانهای»
در سالهای جنگ سرد، رادیو یکی از وسایل اصلی مردم جهان برای دریافت اخبار و اطلاعات مربوط به کشورهای دیگر بود. آمریکا در سال ۱۹۴۸ با بودجهای معادل ۱۰ میلیون دلار رادیو صدای آمریکا را به زبانهای زنده رایج در کشورهای اروپای شرقی راهاندازی کرد که بهطور گسترده برنامههای خود را به زبان کشورهای مخاطب ارائه میکرد. یک سال بعد "رادیو آزادی" از دفتر مرکزی خود در واشنگتن تأسیس شد که نسبت به نمونه قبلی، بیشتر اخبار کشورهای اروپای شرقی را منعکس کرد.
پس از آن، زنجیرهای از شبکههای رادیویی از جانب امریکا تولید شد که رشد غیرمترقبه آن شگفتآور بود. "رادیو اروپای آزاد" یکی از این رسانهها بود که اخبار و اطلاعات شوروی را حتی زودتر از رسانههای این کشور با اهداف غربی به مخاطب میرساند.
مثلاً در ۲۵ فوریه ۱۹۵۶ طی یک سخنرانی "نیکیتا خروشچف" اولین دبیرکل حزب اتحادیه جماهیر شوروی انتقاد شدیدی از سیاستهای استالین در دفاع از آزادیهای شخصی ایراد کرد که از سوی روزنامههای شوروی سانسور شد، ولی بلافاصله به لطف حضور مخفیانه خبرنگار رویترز، جان ریتی، در جلسه سخنرانی، این خبر به سرعت در کشورهای اروپای شرقی منتشر شد که مقدمهای برای آغاز حرکتها و جنبشهای آزادیخواه رسانههای غربی در کشورهای اروپای شرقی شد. گاردین از این سخنرانی بهعنوان بزرگترین و شجاعانهترین سخنرانی قرن بیست یاد کرد و دیگر روزنامههای انگلیسی تبلیغات گستردهای درباره آن به راه انداختند.
در طول سالهای جنگ سرد، آمریکا، کمیته اطلاعات عمومی (CPI) را تأسیس کرد که وظیفه اصلی آن انتشار و اشاعه افکار و اطلاعات از طریق رادیو، پوستر و اطلاعیههای مختلفی بود که بیشترین مخاطب آنها نه مردم داخل شوروی بلکه بیشتر مردم کشورهای اروپای شرقی را هدف میگرفت. به گفته کریستوفر ام. سنتنر تحلیلگر اداره اطلاعات دفاعی آمریکا هدف اصلی آن، رخنه به افکار انسانها بود.
وی دربارهی نقش ابزارهای الکترونیک در روابط بینالملل میگوید: "عصر مدرن اطلاعات، ابزارهایی را فراهم آورده است که با به کارگیری آنها، تحت نفوذ قرار دادن مستقیم افراد، بینندگان و شنوندگان، زمینهچینی و بسترسازی میشود، بی آنکه به ابزارهای سنتی دیپلماتیک و تبلیغاتی نیازی باشد." سنتنر نتیجهگیری میکند که در دوران ما در نتیجه انقلاب در فناوری اطلاعات، دیپلماسی کشور به کشور رنگ باخته و عصر آن به سر آمده است و در مقابل، ظهور عصر جدیدی در حال تکوین است که افراد و رسانههای خصوصی آنها نقش اصلی را ایفا میکنند.
۴- «فیلمسازی»
در عرصه فیلمسازی نیز در طول سالهای جنگ سرد، هالیوود با ساخت فیلمهای ضدکمونیستی نقش مهمی در فروپاشی شوروی و استقلال جمهوریهای مختلف آن ایفا کرد و از هر نقشهای برای تخریب چهره کمونیست و خطر آن برای آزادی جهان استفاده میکردند.
در فیلمهایی مثل "پرده آهنی" (۱۹۴۸)،" ازدواج با یک کمونیست" (۱۹۴۹)، و "کمونیستی برای افبیآی" (۱۹۵۱) و سری فیلمهایی مثل جیمز باند و راکی قهرمانان آمریکایی به مبارزه با چهرههای ارتش سرخ میرفتند که معمولاً انسانهایی خشن و غیرمعمول نشان داده میشوند.
در اینگونه فیلمها شخصیتهای کمونیست به صورتی نشان داده میشدند که تحت یک سیستم دیکتاتوری و کاملاً نظاممند پرورش داده شده که چیزی جز تخریب و نابودی انسانها ندارند و در این میان، قهرمان آمریکایی که در این فیلمها معمولاً شخصیتی تنها نشان داده میشود، به صورت خودجوش و معمولاً توسط یک مربی پیر و سالخورده تربیت میشود تا بتواند از جهان در مقابل ارتش کاملاً مجهز سرخها دفاع کند.
۵- تسخیر سبک زندگی مردم شوروی
اما از همه مهمتر اینکه تصویرسازیهای رسانهای، فعالیتهای نخبگانی و روشنفکری و … به تنهایی نمیتوانست در فروپاشی شوروی کاری از پیش ببرد، مگر اینکه فرهنگ غربی در متن زندگی مردم جامعه کمونیستی شوروی رخنه و نفوذ کند. روند تغییر سبک زندگی جامعه هدف بسیار بیشتر از آن بود که بتوان تصوری از آن داشت.
با نگاهی به یادداشتهای ایرانیانی که از جامعه کمونیستی شوروی در سالهای مختلف بازدید کردند، میتوان سرنخهای این نفوذ را در لایههای مختلف اجتماعی به دست آورد.
از نکات جالبی که در سفرنامه جلال آلاحمد، دکتر ندوشن و هدایتالله بهبودی دیده میشود، توجه آنها به تهاجم فرهنگ غرب به فرهنگ شرقی مردم روسیه است. آنقدر که آلاحمد دربارهاش مینویسد: «این جور که تاکنون دیدیم، خشونت طبق برنامه بودن و نظارت حزب و آن حرف و سخنها، روز به روز دارد کمتر میشود و زندگی مردم نزدیک میشود به زندگی غربی، امروز همه در جستجوی رفاه و زیر سلطه ماشین، بیاعتنا شده به اصول و فروع و هر کس در فکر خویش و آرمانهای بشری فراموش شده.»
جالب است که همین دیدگاه را محمدعلی اسلامی ندوشن که ۹ سال بعد از جلال به شوروی سفر کرده هم بیان کرده و «استفاده از زنان برای تبلیغ در فروشگاهها در یک کشور سوسیالیستی به تقلید از غرب» او را بسیار متعجب میکند.
این مسئله البته بعد از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی در سفرنامه هدایتالله بهبودی پررنگتر بیان شده: «ریشتر فرهنگ مهاجم غرب به قدری بالاست که تکانهای آن را در موزه لنین هم میتوان مشاهده کرد. در انتهای طبقه سوم، جایی که شماره سالنهای موزه به پایان میرسد، صدای موسیقی جاز، قدمهایمان را به سوی خود میکشد. داخل میشویم. از آنچه میبینیم متحیر میمانیم. اینجا سالن نمایش لباس و محل فروش لباسهای آخرین مد است… دهان نیمه بازم را میبندم و چشمانم به دستان آمریکا و روسیه میافتد که هر دو بالا رفته است. اولی به نشانه پیروزی و دومی به نشانه تسلیم. از این سالن موزیکال بیرون میآییم، در حالی که تحقیر تاریخی روسها را با تمام وجود حس کردهایم.»
علاوه بر این غربیسازی ساختار ذهنی و عینی جامعه شوروی بدون این پیشزمینههای فرهنگی و تبلیغاتی ناممکن بود. تسخیر سبک زندگی مردم شوروی توسط نمادهای غربی منجر به یک دگردیسی در نظام ارزشگذاری و ارزشپذیری افراد و جامعه شده بود. نماد تام این جریان، رستورانهای «مکدونالد» بود که صفهای طولانی مشتریان آن واگویهای از شرایط فرهنگی آن روز شوروی بود.
در همین حال مجلات آمریکایی تایم و نیوزویک از اینکه مراکز «مکدونالد» در مسکو رواج پیدا کرده، بهعنوان یک خبر مهم و بهعنوان پیشاهنگ فرهنگ غربی و فرهنگ آمریکایی در کشور شوروی یاد کرده بودند.
به هر ترتیب بازخوانی پروژه نفوذ تمامعیار غرب و تأثیر آن در فروپاشی شوروی، واقعیتهایی را از یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر جهان پیش روی ناظران میگذارد که هنوز ابعاد گستردهای برای تبیین، تحلیل و عبرتآموزی دارد.
مهر