جزئیات نخستین دیدار آیت‌الله خامنه‌ای با شهید نواب صفوی-راهبرد معاصر
عملیات مشترک مرزبانان ایران و عراق در مقابله با سلاح‌های غیرمجاز پیام تسلیت رهبر انقلاب درپی درگذشت حاج سید علاءالدین میر محمد صادقی رئیس‌جمهور عازم قاهره شد رئیس‌جمهور فردا به مصر می‌رود تاجگردون: ۱۱ میلیارد دلار برای کالا‌های اساسی تخصیص یافت  بودجه ۱۴۰۴ به شورای نگهبان ارسال شد استاندار تهران: تعطیلی‌ها روزانه اعلام می‌شوند ربیعی: رئیس‌جمهور قانون حجاب و عفاف را در دستورکار شورای امنیت ملی قرار داد وکیل پرونده «کنسرت فرضی»: بازداشت پرستو احمدی در مازندران سخنگوی دولت: افزایش دو یا سه برابری بودجه نیرو‌های مسلح صحّت ندارد امام جمعه موقت تهران: هدف رژیم صهیونیستی از نیل تا فرات است / جامعه جهانی برای توقف این رژیم به پا خیزد  واکنش صمصامی به گران سازی نرخ ارز؛ وزیر اقتصاد استیضاح شود + عکس اطلاعیه سپاه: شبکه ضد امنیت ملی در قزوین متلاشی شد بیانیه سپاه / آغاز دورانی نوین از پروسه شکست دشمنان امت اسلامی و غلبه جبهه مقاومت بر توطئه ترکیبی جبهه باطل سخنگوی دولت: اغلب بنزین تولیدی کشور مطابق با استانداردهای یورو ۴ است

جزئیات نخستین دیدار آیت‌الله خامنه‌ای با شهید نواب صفوی

در ورودی مدرسه باز شد و عده‌ای میهمان وارد شدند. چشم من در میان آنان در جست‌وجوی نواب بود، که در ذهن خود از او تصویر مردی تنومند و بلندقامت داشتم؛ اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه قد را دیدم که عمامه‌ای سیاه بر سر داشت.
تاریخ انتشار: ۱۴:۱۶ - ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ - 2019 March 13
کد خبر: ۶۶۲۲
به گزارش  راهبرد معاصر ، کتاب «خون دلی که لعل شد» که روای خاطرات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از زندان‌ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است، توسط «محمّدعلی آذرشب» گردآوری و «محمّدحسین باتمان غلیچ» ترجمه شده و مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای آن را روانه بازار نشر کرده است.

 قسمت چهارم این کتاب که شیفتگی آیت‌الله خامنه‌ای به شهید نواب صفوی و نخستین اقدامات سیاسی رهبر معظّم انقلاب در رژیم ستم‌شاهی را روایت می‌کند، منتشر می‌کند.

پیشاهنگ جهاد

از خردسالی، یکی از دوران‌های مهم بیداری اسلامی را شاهد بوده‌ام، که از آغاز حرکت نواب صفوی(رحمة الله علیه) تا نهضت امام خمینی(قدس سره) و انقلاب اسلامی و برپایی نظام مبارک اسلامی امتداد داشت.

مرحوم شهید نواب صفوی نخستین جرقه‌ای بود که راه اسلام را به معنای فراگیر انقلابی و پویای آن در برابرم روشن ساخت. این مرد در جامعه‌ ایرانی آن چنان جنبشی برانگیخت که وجدان مسلمان‌ها را از خواب غفلت بیدار کرد، عزم‌ها را جزم کرد و در دل‌ها غیرت و حمیّتی نسبت به اسلام و مقدسات اسلامی ایجاد نمود. اثرگذاری او محدود به ایران نبود، بلکه به برخی نقاط جهان عرب سفر کرد و آتش شور و حماسه را در دل مجاهدان برافروخت. به برخی زمامداران عرب نیز نصیحت می‌کرد که در دام فریب استعمارگران نیفتند.

شوق دیدار نواب

نواب در سال ۱۳۳۲ به مشهد سفر کرد و در محلی به نام «مهدیه» - شبه مدرسه‌ای با هدف یاد حضرت مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه)، که مؤسس آن «حاجی عابدزاده» توجه وافری به برگزاری مراسم جشن نیمه‌ شعبان داشت - اقامت گزید. نواب به خانه هیچ کس نرفت، بلکه این مرکز مهم دینی را انتخاب کرد.

من آن زمان جزو طلاب مدرسه سلیمان خان بودم و چهارده سال داشتم، با وجود اشتیاق شدیدم به دیدن نواب، نتوانستم به مهدیه بروم؛ زیرا پدرم اجازه نمی‌داد.

در یکی از روزها نواب تصمیم گرفت برای بازدید آن عده از طلاب مدرسه سلیمان خان که به دیدنش رفته بودند، از آن مدرسه دیدن کند. من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. نواب در چشم ما نماد قهرمانی و مقاومت اسلامی بود. وقتی خبر کشته شدن رزم‌آرا به دست خلیل طهماسبی - یکی از فدائیان اسلام - به منتشر شد، و می‌شنیدیم که آقای کاشانی این اقدام قهرمانانه را به طهماسبی تبریک گفته، احساس عزت و افتخار می‌کردیم. ما می‌دانستیم که نواب برای خود یاران و تشکیلاتی دارد که دژخیمان و گردنکشان حکومت را به وحشت انداخته است.

در مدرسه حجره بزرگی بود که به آن «مَدرَس» می‌گفتند؛ آن را رُفت و روب و مرتب کردیم و برای آمدن این میهمان و همراهانش آماده ساختیم و در انتظار ساعت موعود ماندیم.

در ورودی مدرسه باز شد و عده‌ای میهمان وارد شدند. چشم من در میان آنان در جست‌وجوی نواب بود، که در ذهن خود از او تصویر مردی تنومند و بلندقامت داشتم؛ اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه قد را دیدم که عمامه‌ای سیاه بر سر داشت و چهره‌اش بشاش بود و هر که را می‌دید، با گشاده‌رویی برخورد می‌کرد و به او سلام می‌‌داد. اگر هم به یک نفر «سید»، برمی‌خورد، می‌گفت: پسرعمو! سلام علیکم. با خود گفتم: عجب ! نواب صفوی که رژیم شاه را گیج و حیران کرده، این است ؟!

درواقع، از وقتی چشمم به این مرد افتاد، دیدم با تمام احساسم مجذوب اویم و از ژرفنای قلبم او را دوست می‌دارم.

در این سفر، گروهی از فدائیان اسلام نواب را همراهی می‌کردند که بیشترشان جوان بودند و کلاه‌ پوستی‌های خاصی به سر داشتند و در میانشان سه نفر هم معمّم بودند.

مَدرَس پر از جمعیت شد. نواب آنجا ایستاد و سخنرانی کرد؛ درباره‌ اهدافش صحبت کرد و مردم را به شهادت‌طلبی در راه برای اسلام و اعتلاء آن ترغیب نمود. سخنانش در روحم موج می‌زد و احساساتم را شعله‌ور می‌ساخت و مرا به‌سوی چشم‌اندازه‌ قدرت و عزّت اسلام می‌کشاند.

شعله‌ فروزان

دو روز بعد شنیدم نواب می‌خواهد به مدرسه‌ نواب برود. با آنکه من در کسب اجازه از پدرم محدودیت داشتم، اما به آن مدرسه رفتم. دیدم مردم منتظر اویند. مَدرَس و ایوان این مدرسه را برای استقبال از او مفروش کرده بودند. من هم همراه با آنان مدتی در انتظار ماندم، اما دیدم از فرط شوق، قدرت ماندن و انتظار کشیدن ندارم؛ لذا به استقبالش شتافتم. بیرون آمدم و مسیر منتهی به مهدیه را در پیش گرفتم. دیدم نواب می‌آید و مردم از پس او روانند. او در حین راه رفتن، به چپ و راست رو می‌کرد و به مردم سلام می‌داد و با آن‌ها به گرمی فراوان حرف می‌زد. رهگذران را مخاطب قرار می‌داد، گاه عزمشان را جزم می‌کرد، و گاه نصیحتشان می‌کرد. هنگام سخن گفتن، همه‌ جسمش حرکت داشت و وقتی می‌خواست سخنی را برساند، وجودش می‌لرزید. من خود به چشم دیدم وقتی نواب در مذمّت تشبّه به لباس غربیان سخن می‌گفت، مردی چنان تحت تأثیر قرار گرفت که کلاه شاپوی خود را از سر برداشت، در دست مچاله کرد و در جیب گذاشت! باعجله خود را به نخستین صف کسانی رساندم که در مدرسه، برابر نواب نشسته بودند. هم‌اکنون آن صحنه با تمام جزئیاتش در نظرم مجسم می‌شود. نواب در جایی ایستاد که بر ایوان و حیاط مدرسه اشراف داشت. من در برابر او و جلوی پایش نشسته بودم و مجذوب یکایک حرکات و کلمات او شده بودم. به یاد دارم طلاب را وعظ می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست به ورع و تقوا پایبند باشند. هنوز این صدایش در گوشم طنین‌انداز است که می‌خواند: یَابْن َآدَمَ! و فّرالزّادِ، فَإِنَّ الطَّریقَ بَعیدٌ بَعیدٌ. وَجَدِّدِ السَّفیْنَةَ، فَإِنَّ الْبَحْرَ عَمیقٌ عمیقٌ».

در واقع نواب به صورت شعله‌ فروزانی در آمد که همواره اهتمام به امر اسلام و جامعه و اندیشیدن به آینده‌ اسلام را در اعماق وجودم برمی‌انگیخت. شایان‌ ذکر است که در زمان آیت‌الله کاشانی و یک سال پیش از آمدن نواب یعنی سال ۱۳۳۱ برخی از سخنران‌های آگاه، به مشهد آمدند و من بسیار مشتاق بودم مجالس آن‌ها را دریابم و از آن روحیه‌ حماسی که القا می‌کردند، لبریز شوم.

با فرزندان رسول خدا چنین می‌کنند؟!

دو سال پس از آن سفر، در سال ۱۳۳۴ نواب اعدام شد و به شهادت رسید. من در آن زمان در مدرسه‌ نواب نزد حاج شیخ هاشم قزوینی درس می‌خواندم. با اعدام نواب، سراسر کشور و به‌ ویژه حوزه‌های علمیه را جو رعب و وحشت فرا گرفت. استاد ما - حاج شیخ هاشم قزوینی - تنها روحانی‌ای در مشهد بود که در آن زمان سدّ رعب و وحشت را شکست و در مقدمه‌ای جلسه‌ درس خود، در رثای نواب سخنرانی کرد؛ به اعدام او شدیداً اعتراض کرد و با صدایی پرشور و مهیج گفت: آیا با فرزندان پیامبر خدا چنین باید بکنند؟

ما طلاب جوان هم به تشکیل جلسات می‌پرداختیم و در آن، فضایل تاب و یارانش، و خط‌مشی و اهداف آنها را بیان می‌کردیم و اعتراض خود را به اعدام این مجاهدان اعلام می‌داشتیم.

سال بعد از شهادت نواب، ما به شخصی برخوردیم که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به مشهد آمده بود. اسمش «عباس غلّه‌زاری» و از اعضای فدائیان اسلام بود؛ اما به علت نبود مدرکی دال بر محکومیتش، تحت پیگرد قرار نداشت. ما با او آشنا و مأنوس شدیم. او درباره شخصیت و منش و دیدگاه‌های فکری نواب برایمان گفت و من بیشتر شیفته نواب شدم و ایمانم به اخلاص و از خودگذشتگی و اهداف او بیشتر شد. ما گروهی از جوانها بودیم که باهم پیوند فکری و عاطفی داشتیم. غلّه‌زاری تقریباً ده سالی از ما بزرگتر بود، ولی ما با او رابطه محکمی برقرار کردیم و او در سالهای بعد، هر تابستان به مشهد می آمد.

نخستین اقدام سیاسی

گروه ما در انتظار فرصتی بود تا عملاً شور و شوق سرشار خود را نشان دهد. در محرم سال ۱۳۳۴ این فرصت به دست آمد. استاندار خراسان دستور داده بود سینماهای مشهد فقط از اول تا دوازدهم محرم تعطیل شود؛ درحالی که پیش از آن معمولاً به احترام عاشورا و اربعین، در هر دو ماه محرم او صفر تعطیل می‌شد. همین کافی بود تا انگیزه ما برای اقدام مخالفت‌آمیز شود. ما با دوستان جمع شدیم، بیانیه‌ای نوشتیم و این تصمیم را محکوم کردیم. در این بیانیه، علما و مردم را ترغیب کردیم که به وظیفه امربه معروف و نهی از منکر عمل کنند، و در مورد عواقب سکوت در برابر منکرات هشدار دادیم. دستگاه چاپ در اختیار نداشتیم. همه نسخه‌های بیانیه را با دست‌ نوشتیم. من الان هم یک نسخه از آن‌ها را دارم. این بیانیه در چهار صفحه بود و نوشتن هر نسخه حدود دو ساعت وقت می‌برد. این نخستین گام عملی در عرصه‌ فعالیت سیاسی بود.

اندیشه‌ ایجاد دگرگونی

وقتی در سال ۱۳۳۷ به قم رفتم، افکار مربوط به ایجاد دگرگونی اجتماعی در ذهنم موج می‌زد؛ و چون من در حوزه‌ علمیه بودم، لذا طبیعی بود که کار نوسازی حوزه بخش اعظم توجه مرا به خود معطوف می‌داشت. من اخیراً در سال ۱۳۷۰ در قم راجع به طرح نوسازی حوزه‌ علمیه صحبت کرده‌ام، که ریشه‌ این بحث به آن روزها برمی‌گردد.

ضمناً دیروز یکی از روحانیون به دیدنم آمد که آن‌وقت‌ها از اطرافیان آقای بروجردی بود. بحثی که میان من و او در اوایل مهاجرتم به قم صورت گرفته بود، به خاطرم آمد. آن زمان در منزل یکی از دوستانمان در قم با وی ملاقات کردم. برادرم سید محمد و صاحب‌خانه هم بودند. من در حضور او از نظام حوزه به‌ شدت انتقاد کردم. آن زمان، رهبری حوزه هم با آقای بروجردی بود. بحث، سخت بالا گرفت. او دفاع می‌کرد و من انتقاد. بعد از آنکه وی از آنجا رفت، صاحب‌خانه به خاطر آنکه به خود جرئت دادم مطالبی بگویم که ممکن است به گوش آقای بروجردی برسد، مرا سرزنش کرد.

خط مبارزه و خط آگاهی‌بخشی

در اینجا باید یکی از مشخصه‌های مهم نهضت اسلامی ایران را بیان کنم. این مشخصه عبارت است از وجود دو خط در این نهضت، که تعامل میان این دو خط، تشکیل‌دهنده‌ روند تکاملی حرکت به سمت اسلام در این کشور بوده: نخست مقابله‌ دینی با دستگاه حاکم، که برخاسته از عقیده دینی بود. دوم، خط بیدارگری فکری و ارائه برنامه اسلامی و ارائه برنامه اسلامی برای زندگی، با گفتمانی نو. یا به عبارت دیگر: خط نوسازی اندیشه دینی. از یک سو، کسانی بودند که خط مقابله با دستگاه حاکم را در پیش گرفتند، ولی از یک اندیشه مترقی اسلامی برخوردار نبودند، بلکه دچار تحجّر و جمود فکری بودند. آنها به انگیزه غیرت اسلامی‌شان به مقابله با قدرت حاکمه‌ای برخاسته بودند که حریم مقدسات مسلمانان را مورد اهانت قرار داده بود. از سوی دیگر، کسانی هم بودند که در خط بیدارگری حرکت می‌کردند و افکار روشنی در زمینه اسلام داشتند؛ می‌کوشیدند دین را با زبان روز به جامعه عرضه کنند، با کج روی‌های فکری هم مبارزه می‌کردند، اما در خط مقابله با قدرت حاکمه حرکت نمی‌کردند.

در آغاز نهضت امام خمینی (رضوان الله علیه) در سال ۱۳۴۲ با آنکه ایشان خود پیشگام عرصه بیدارگری فکری بودند، اما عامل «مقابله»، در نهضت برجستگی داشت. در اوایل، تمرکز نهضت روی مبارزه با دستگاه حاکمه دین‌ستیز بود. پس از آنکه روحیه مقاومت دینی در جامعه محکم و استوار شد و نهضت توانست به سمت ارائه نظریه  اندیشه اسلامی به نحو مطلوب پیش برود، متحجّران عقب ماندند؛ اما کسانی که بصیرت دینی داشتند و از فکر باز و روشن بهره‌ای داشتند، در مسیر نهضت ماندند.

سپس، به ویژه طی سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ که دشوارترین سالها برای انقلابیون بود و شاه همه گروه‌های مقاومت سیاسی را قلع و قمع و از میدان بیرون کرده بود، بسیاری از شخصیتهای نهضت اسلامی، گرایش به خط دوم (خظ روشنگری دینی) را ترجیح دادند.

کسانی بودند که هم در آغاز و هم در پایان زندگی جهادی خود، در میدان مقاومت حضور داشتند، اما در سالهای یادشده، هم خود را مصروف روشنگری فکری کردند. شهیدان بزرگوار، مطهری و بهشتی و باهنر از این جمله‌اند.

در اینجا باید برای ثبت در تاریخ بگویم که من از اندک افراد معدودی بوده که در همه لحظات نهضت، هر دو خط را با هم آمیختم و به این ویژگی معروف بودم. در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هردو خط «مقاومت» و«روشنگری» را باهم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملاً باهم درآمیختم.

نهایت سعی من این بود که دین را چنان که خدای متعال خواسته، به عنوان روشی برای رفتار عملی، و برنامه‌ای برای زندگی و تغییری مستمر به سوی کمال مطلوب بفهمم و ارائه کنم. در همه کارهای فکری و عملی‌ام، و در سخنرانی‌ها و درس‌هایم، روی این خط تمرکز داشتم. همین گرایش به ادرک آگاهانه و روشن از اسلام، مرا واداشت تا به کتابهای اسلام‌گرایان عرب روی بیاورم؛ که این مطلب را در جای خود بیان خواهم کرد.

در کنار این، به هر فعالیتی که می‌توانست مردم را علیه قدرت حاکم بسیج کند و به صورت هسته‌ای برای رهبری مردم به سوی برپایی حکومت اسلامی درآید، دست می‌زدم.

میان برادرانمان نیز کسانی بودند که این هر دو خط را باهم ادامه دادند. آقای هاشمی رفسنجانی یکی از برجسته‌ترین آن‌ها بود. یک‌بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایشان گفتم: در این پانزده سال گذشته، یک روز هم از زندگی من بدون مقاومت علیه رژیم نگذشت؛ در این مدت، یک شب هم بدون نگرانی نخوابیدیم؛ چون شب‌های ما یا در زندان می‌گذشت یا در تبعیدگاه، و یا در انتظار زندان و تبعید. آقای هاشمی گفت: من هم همین طور.

البته برادرانی که در خط فکری بودند، ما را پشتیبانی و یاری می‌کردند.

شهید مطهری هجده سال از من بزرگ‌تر بود یعنی یک نسل از من مسن‌تر بود. با این‌همه، باهم دوستی فوق‌العاده‌ای داشتیم. ایشان همواره می‌کوشید از جایگاه اجتماعی من حمایت کند و در سخنرانی‌ها و مجالس خود از من یاد می‌کرد.

دکتر شریعتی نیز زندگی اسلامی خود را در میدان مقاومت آغاز کرد او سپس به روشنگری و آگاهی بخشی روی آورد. من درباره‌ افکار او ملاحظاتی دارم که در جای خود بیان خواهم کرد. برادرانم، برخی به مبارزه‌ سیاسی می‌پرداختند و برخی نمی‌پرداختند؛ اما چنان‌که گفتم، با یکدیگر همکاری و تشریک‌مساعی داشتیم.

فعالیت اسلامی اقتضا می‌کند که همه‌ نیروها با قابلیت‌ها و سلیقه‌های گوناگون جذب شوند. مردم در این زمینه باهم متفاوت‌اند. در حدیث مأثور آمده: «لو علم الناس کیف خلق الله تبارک وتعالى هذا الخلق لم یلم احدٌ أحداً». و این با اصل اختیار منافاتی ندارد، بلکه بر وجود اختلاف در طبیعت افراد بشر تأکید دارد.

به عقیده‌ من اگر فعالیت آگاهانه‌ فکر اسلامی از جنبش و مبارزه جدا شود، خشک و بی‌روح می‌شود. روح مبارزه‌ دینی هم اگر از آگاهی و اندیشه عاری گردد، دچار ارتجاع و تحجر می‌گردد. ترکیب مقاومت با آگاهی بخشی و رشد فکری، خط انقلاب اسلامی را تشکیل می‌دهد.
ارسال نظر
تحلیل های برگزیده