به گزارش «راهبرد معاصر»؛ در حالی که برخی جوامع اسلامی چشم به فرهنگ به ظاهر تمدن غرب دوخته اند، هر از گاهی خبری مبنی بر ایجاد بحرانی جدید در مسیر توسعه این جوامع شنیده می شود؛ اخباری که حاکی از وجود اختلال بزرگ فرهنگی هستند و گویی ریشه در خلأهای جدی در مبانی ایدئولوژیک تمدن غرب دارند.
یکی از مواردی که به تازگی در اتحادیه اروپا شکل گرفته است و سعی دارد بحران ها را به نوعی درزگیری کند، چالشی است که خبرگزاری اتحادیه اروپا آن را «شیوع احساس تنهایی» می نامد.
آنچه مشخص است، اینکه علاوه بر جنبه روان شناختی تنهایی، این مفهوم فرهنگی و نسبی نیز شناخته می شود، زیرا در جوامع مختلف تعریف های متفاوتی از آن شکل می گیرد. به عنوان نمونه، در فرهنگ های جمع گرای شرق آسیا شناخت و دیدگاه متفاوتی نسبت به فرهنگ های فردگرای اروپایی وجود دارد. در جایی ممکن است یک ساعت مکالمه نداشتن با دیگری تنهایی قلمداد شود و در فرهنگی دیگر چندین روز ارتباط نداشتن این مفهوم را دربر نداشته باشد.
از هر 10 اروپایی، یک نفر خود را در اغلب اوقات تنها احساس می کند. این یعنی حدود 10 درصد ساکنان اروپا بیشتر اوقات تنها هستند
مبنای گزارشی که به سفارش کمیسیون اروپا درباره شیوع احساس تنهایی منتشر شده، احساسی از جانب جامعه مورد هدف پژوهش بوده است. علاوه بر این، تنهایی به طور قطع می تواند نوعی بحران و خلأ جدی تعریف شود. به این دلیل که طبق نظریه های مطرح روان شناختی که از سوی غرب صادر شده، یکی از نیازهای اساسی روانی و روحی انسان ارتباط و پیوند است که بدون آن رشد و بقایش به خطر می افتد.
همچنین این نیازی جهان شمول است و اختصاص به فرهنگ یا زمانی خاص ندارد. به این ترتیب می توان گفت، مفهوم مقابل و متضاد آن تنهایی و ارتباط نداشتن است و چون یکی از اساسی ترین نیازهای انسان را به چالش می کشد، در صورت شیوع می تواند به همه گیری خطرناک تر و بحران زاتر از ویروس کرونا بینجامد.
مبنای تهیه این گزارش احساس تنهایی از جانب افراد ساکن اروپاست، یعنی آن میزانی که پاسخ دهندگان پژوهش خود را تنها می یابند. از این جا نتیجه گرفته می شود چه بسا عده کثیری واقعاً تنها باشند، ولی تنهایی خود را احساس یا به هر دلیل آن را گزارش نکنند.
طبق این گزارش، از هر 10 اروپایی، یک نفر خود را در اغلب اوقات تنها احساس می کند. این یعنی حدود 10 درصد ساکنان اروپا بیشتر اوقات تنها هستند. نکته قابل توجه اینکه بقیه نیز در درجات کمتر تنهایی قرار دارند، نه اینکه مطلقاً این احساس را نداشته باشند. به عبارتی، این 10 درصد حد اعلی و کامل تنهایی در اروپاست و بقیه در درجات کمتری همین حس را تجربه می کنند.
یکی از موضوعات مهمی که در این گزارش تأکید شده، اثر تنهایی در انسان است. افرادی که بیشتر اوقات یا همیشه احساس تنهایی می کنند، 20 درصد بیشتر از دیگران دچار افسردگی می شوند.
گزارش کمیسیون اروپا تنها اثرات تنهایی را در موضوعات شخصی عنوان نکرده، بلکه جنبه منفی آن را در اجتماع بررسی کرده است. ازجمله اینکه تنهایی می تواند به انسجام اجتماعی آسیب بزند، به عنوان معضلی اجتماعی مطرح شود و به همین دلیل باید با آن برخورد کرد.
ناگفته نماند، عواملی همچون تاثیرات قرنطینه دوران کرونا که به ارتباط نداشتن هر چه بیشتر مردم منجر شد و همچنین گسترش فزاینده شبکه های اجتماعی مجازی به عنوان عامل مؤثر در تنهایی می توانند در این زمینه مؤثر باشند که در گزارش نیز بر آنها تأکید شده است.
هر بحرانی علاوه بر اینکه حاصل جریان های کوتاه مدت و تسریع کننده است، ریشه ها و عقبه هایی درازمدت دارد که چشم پوشی از آن ها نوعی ساده انگاری در موضوعات پیچیده انسانی و اجتماعی است. این مطلب درباره موضوع همه گیری تنهایی غرب نیز صادق است و از نظر علت شناسی نمی توان آن را در تبعات قرنطینه کرونا و تأثیرات شبکه های اجتماعی خلاصه کرد.
به دلیل اینکه می دانیم غرب دهه هاست تحت تأثیر ایدئولوژی لیبرالی قرار گرفته و مدت هاست در ساحت سیاست، اقتصاد و فرهنگ مشی نظریه پردازان آن را پیروی می کند، لازم است به ریشه های این بحران در چنین ایدئولوژی پرداخت. موضوع این است، آیا مفاهیم تئوریک لیبرالیسم ارتباطی با بحران تنهایی کنونی دارند یا خیر؟
واژه لیبرال در معنای لغوی به مهم ترین اصل این تفکر، یعنی آزادی می پردازد. نظریه پردازان مطرح می کنند این اصل باید در تمام جلوه های فردی و اجتماعی بشر جلوه داشته باشد، اما برخلاف برداشت آنها، این مفهوم مثبت زمانی مشکل ایجاد می کند که دیگر مبانی بشری و اخلاقی را تحت الشعاع قرار دهد. به عبارتی حقیقت و انسانیت را فدای این مفهوم به هر قیمتی کرد.
هر بحرانی علاوه بر اینکه حاصل جریان های کوتاه مدت و تسریع کننده است، ریشه ها و عقبه هایی درازمدت دارد که چشم پوشی از آن ها نوعی ساده انگاری در موضوعات پیچیده انسانی و اجتماعی است
با اینکه اصل آزادی به عنوان مهم ترین پایه در لیبرالیسم مطرح است، اما طبق نظر نظریه پردازان آن، ریشه های این مکتب به موارد دیگری ازجمله فردگرایی و فردیت منتسب است. به این معنا که اصالت با فرد است و نه اجتماع و جامعه نیز نتیجه پیوند همین افراد است. مفاهیم آزادی، مالکیت و ... نیز با ارجاع به همین فردگرایی معنا و جزو حقوق طبیعی و شخصی هر فرد تبیین می شوند.
حال که مشخص شد فردیت از مبانی پایه ای لیبرالیسم و این ایدئولوژی در فرهنگ غرب از چند صد سال قبل با گوشت و پوست آن عجین شده است، دیگر نیاز به توضیح و استدلال پیچیده ای برای ارتباط بحران تنهایی با آن باقی نمی ماند.
وقتی مبنا و پایه بر اصالت فرد بنا نهاده شود و بقیه اصول با ارجاع به آن تحقق یابند و اجتماع در تمام سطوح آن، از خانواده گرفته تا گروه ها و سازمان ها فدای اصل فردیت شوند، بحران تنهایی و تبعات آن کاملاً قابل پیش بینی و نزدیک به انتظار خواهد بود. تبعاتی که از هیجانات منفی ساده در افراد شروع می شود و تا اختلالات روان شناختی عمیق مانند افسردگی و مشکلات اجتماعی همچون انسجام نداشتن جامعه ادامه می یابند.