حلواپزهای تاسوعا، امسال هم خودشان را به «گلوبندک» رساندند-راهبرد معاصر

حلواپزهای تاسوعا، امسال هم خودشان را به «گلوبندک» رساندند

خیابان ابوسعید، چهارراه گلوبندک حوالی خیابان 15 خرداد مثل همیشه نیست. بوی آرد که تفت و در روغن غلت می‌خورد فضا را پرکرده. بوی هل و گلاب عطر خوشی به آن داده. اینجا سنت حلواپزان تاسوعای حسینی(ع) است؛ حاجت‌روایان حلوا می‌پزند، حاجتمندان می‌برند.
تاریخ انتشار: ۱۹:۵۲ - ۱۸ شهريور ۱۳۹۸ - 2019 September 09
کد خبر: ۲۱۸۶۱
 

به گزارش راهبرد معاصر؛  روایت اندر روایت است و کسی دقیق نمی‌داند اولین بار چه شد که کوچه شهید «امیر چترچی» تبدیل به کوچه «حلواپزان» تهران شد. خیلی‌ها اما می‌گویند مادری که همه درها به رویش بسته‌شده بود و پزشکان فرزندش را جواب کرده بودند، دست امید از همه‌جا بریده، نذر می‌کند اگر فرزندش سلامتی خودش را به دست بیاورد، تاسوعا حلوا بپزد. کم‌کم بقیه هم حاجت‌روا می‌شوند و خانه‌اش می‌شود، محفل پخت حلوا تا اینکه یک روز خانه آتش می‌گیرد. بعد حلواپزان به خیابان کشیده می‌شود. پیرها و قدیمی‌های محله اما روایتی قدیمی‌تر از این دارند. از سیدی می‌گویند که مردی ساده بوده و اوضاع مالی‌اش معمولی. خانه کوچکی داشته که هنوز در همان کوچه هست. خانه‌ای که پله می‌خورده و پایین می‌رفته و به حیاط می‌رسیده. سید، خودش حلوا می‌پخته و بسته‌بندی می‌کرده و ظهر تاسوعا با روضه‌ای جمع‌وجور توی همان خانه بین مردم و حاجتمندان توزیع می‌کرده. از کسی کمک مالی و نذورات دریافت نمی‌کرده و به کسی هم تجویز نکرده که حلوا بپزند، مردم خودشان به نیت حلوا برده‌اند و حالا آن حلواپزان به امروز رسیده است.

تنها نیستیم؛ قوت قلب داریم

زن و شوهر جوان، ابتدای خیابان ابوسعید نشسته‌اند. ساعت 10 صبح است. بوی آرد خام در حال تفت خوردن، فضا را پرکرده. این اولین پاتوق حلواپزان این خیابان است. سال قبل برای اولین بار پا به این خیابان گذاشته‌اند. حلوا خورده‌اند و کسی پیشنهاد داده برای نیتی که دارند نذر کنند و اگر ادا شد، خودشان سال بعد به این محفل خیابانی نذری‌پزان بپیوندند. «فرزانه کیانی» می‌گوید: «برای خرید خانه خیلی مشکل داشتیم. تلاشمان را کردیم، متوسل هم شدیم. شکر خدا به عنایت سقای دشت کربلا حاجت‌روا شدیم. امسال آمده‌ایم برای ادای نذر.» همسرش تمام مدتی که کیانی با ما مشغول صحبت است، حواسش به آرد هست تا نسوزد البته چند خانم هم نیت می‌کنند و هم می‌زنند. فرزانه خانم می‌گوید: «حال و هوای جالبی است. من تابه‌حال بیرون از خانه آن‌هم در پیاده‌رو آشپزی نکرده بودم. راستش این نذرها بهانه قشنگی است تا به خدا و اهل‌بیت(ع) بیشتر متوسل شویم. این توسل احساس قدرت به آدم می‌دهد، حس اینکه تنها نیستیم و بزرگوارانی همچون معصومان، یار و یاور ما هستند.» زن جوانی به شانه دختر نوجوانی که همراهش است می‌زند و می‌گوید: «ضحا جان، دیدی خانم چی گفت؟! هر سنت و نذری که ما را از اصل عزاداری، توکل به خدا و اهل‌بیت(ع) دور کند، خرافه است و فقط راه ما را دور می‌کند.»

 

طلب نداریم؛ خواهش داریم...

بعضی‌ها سحرخیزی را به سنت حلواپزان‌هم آورده‌اند. چند خانواده نذرشان را با سلام‌وصلوات در خنکای صبح پخته، بسته‌بندی و توزیع کرده‌اند. حالا هم پیک‌نیک، ماهیتابه، روغن و بساط طبخ حلوا را جمع می‌کنند و در صندوق‌عقب ماشین می‌گذارند. آقای رسولی یکی از این‌هاست و می‌گوید: «ساعت 6 صبح اینجا بودیم. خانه‌مان نزدیک نیست. صبح زود آمدم تا بتوانیم با خودرو وسایل طبخ حلوا را بیاوریم. حالا خیابان شلوغ شده است. اهل خانه با مترو برمی‌گردند و من عصر خودرو را می‌برم تا با تردد اضافه در این ساعت‌های شلوغ مزاحم دسته‌های عزاداری و عزاداران نباشم. این ایام خدای‌ناکرده فقط وقتی بیمار داشته باشیم از خودرو استفاده می‌کنم.» درست می‌گوید هرچه به ساعات ظهر و عصر تاسوعا نزدیک‌تر می‌شویم، جمعیتی که برای تماشای عزاداری بازار و شرکت در سنت حلواپزان راهی این محدوده می‌شوند، بیشتر می‌شود.

 

هرچه به سمت چهارراه گلوبندک پیاده‌روی می‌کنیم، فشار جمعیت بیشتر می‌شود. به‌مرور جای سوزن انداختن نیست. زن جوانی به خانم‌هایی که یک‌گوشه مشتاقانه ایستاده‌اند برای هم زدن حلوا، مدام تذکر می‌دهد تا حواسشان باشد، فشار نیاورند تا اتفاق بدی برای کسی که پای گاز پیک‌نیک و دیگ حلوا نشسته، نیفتد. حق دارد وقت حساسی است؛ موقع اضافه کردن شهد به آرد و روغن داغ. مادرها دست بچه‌های کنجکاوشان را که از دیدن حلواپزان در خیابان متعجب مانده‌اند را محکم می‌گیرند تا جلو نروند. «رؤیا ابراهیمی» 3 سال است که در این مراسم مردمی شرکت می‌کند. حالا همراه مادرش برای ادای نذر آمده‌اند: «من برای تماشای این مراسم می‌آمدم تا اینکه سال قبل یکی از اعضای خانواده ما بیمار شد. برای سلامتی‌اش نذر کردم و چون حلواهای مادرم معروف است، قرار شد اگر حاجت‌روا شدیم امسال ادای خدمت کنیم اگرنه هم که حتماً صلاح نبوده و تسلیم حکمت خدا هستیم. خدایی نکرده از خدا و اهل‌بیت(ع) که طلب نداریم؛ خواهش و تمناست و هرچه صلاح بدانند. دیشب در خانه کلی حلوا پختیم و بسته‌بندی کردیم تا کسی دست‌خالی نرود. این قابلمه هم برای ادای همان نذر است.»

 

نذری‌پزان را طبقاتی نکنیم

صحنه جالبی است. بعضی‌ها که نذر حلوا برایشان سخت است و البته بیشتر آقایان جوان. نذرهایی مثل توزیع دستمال‌کاغذی، کیسه نایلونی، لیوان و ظرف‌های کوچک یک‌بارمصرف برای توزیع حلوای حلواپزان کرده‌اند و ادا می‌کنند. چه رنگین‌کمانی است در دست مردم. ظرف‌هایی که یا از خانه آورده‌اند یا همان‌جا گرفته‌اند. حلواهایی بارنگ‌های مختلف توی آن ریخته‌اند. از زعفرانی کم‌رنگ، حلوا سفید، حلوا کاچی کرمی رنگ، حلوای شکلاتی و حلوای سرخ شیره انگور و... از یکی از جمع‌های کوچک، بوی زنجبیل می‌آید. مردم معتقدند برای حاجت روایی باید از هفت نفر حلوا بگیری و نیت کنی اگر برآورده شد، سال بعد وقت ادا کردن نذر است.

 

صاحب نذری‌پزان حلوای زنجیبلی و زیره می‌گوید: «اهل کرمانم و این حلوا در کرمان طرفدار دارد.» آن‌یکی حلوا کاسه شیرازی پخته و کار آن دیگری حلوای ساده بی شهد. می‌گوید: «شکر را به آرد و روغن داغ اضافه می‌کنید و می‌شود حلوا «شکرکی». توی خانه ما که همه عاشق طعمش هستند. خرج زیادی هم ندارد. عمداً این حلوا را نذر کردم تا کسی که نمی‌تواند حلوای زعفران و پر ادویه بپزد، از نذر کردن منصرف نشود. من حاجت نداشتم. امسال آمدم تا به این مراسم رونق بدهم.»

 

نوبتِ گرفتن عکس می‌شود و موافق نیست: «آرد الک کردم و تمام سروصورتم آردی است.» اسمش را می‌پرسم می‌گوید: «نازنین محمد پور هستم. لطفاً بنویسید مردم هرچه نذرها را ساده و اصیل‌تر برگزار کنند ماندگارتر می‌شود. آن‌کسی هم که ندارد، وسعش می‌رسد و کم انجام می‌دهد. زرق‌وبرق‌ها که زیاد می‌شود، یک عده در این وضع اقتصادی خجالت می‌کشند نذری که در توان دارند و خیلی ساده اما باصفاست را ادا کنند.»

 

شُکر برای این لرزش‌های دست

دست‌هایش می‌لرزد. ریشه پارچه‌های سبز نازکی از گوشه جیب پیراهن مشکی ساده‌اش بیرون زده. لرزش دست‌هایش آن‌قدر قوی است که هرلحظه می‌ترسی کیسه حلوایی که به تبرک گرفته از دستانش بیفتد اما خوب بلد است ترس را به توسل تبدیل کند: «دخترم، فدای سر اهل‌بیت(ع). لرزش دست من مهم نیست. خدا کند چشممان نلغزد. خدا کند دلمان برای غیر خدا نلرزد. پایمان نلرزد و بیراهه نرویم. خدا را شکر می‌کنم یک‌عمر برای یک‌لقمه‌نان حلال تلاش کردم و سختی کشیدیم و این لرزش مال همان دوندگی‌هاست. شکر خدا دستم توی جیب خودم بود و دامن خدا نه جلوی مردم دراز.» صفایش عطر حلوا را از یادمان برده است. چقدر خوب حرف‌ها را تفت می‌دهد و شیرین می‌کند. حلوای قند است جملاتش. پیر و قدیمی محله سنگلج است و متولد سال 1321. درباره اولین حلواپزان می‌گوید: «بعضی می‌گویند که 20 سال قبل، مادری شفای بچه‌اش را گرفت و نذرش را ادا کرد. نمی‌دانم چنین چیزی بوده یا نه! ردش هم نمی‌کنم چون خبر ندارم اما فقط همین را به شما بگویم که اولین بار سال 1342 حلوا خوردم در این خیابان. آن موقع توی خانه‌ها بود نه خیابان. الآن حدود 10، 15 سال است که در خیابان می‌پزند.»

 

«کاظم ابراهیمی» تابه‌حال نذر حلوا نکرده است و می‌گوید: «خیلی حلوا دوست دارم. این روزها سفارش شده غذای ساده و کم بخوریم. تشنگی را حس کنیم. خیلی مشغول ظاهرمان نباشیم. عزا و عمق مصیبت را دریابیم. هدف این مکتب و شهادت را. این حلوا ناهار ساده من است با فاتحه برای سقای کربلا و یاران امام حسین(ع) و خود حضرت می‌خورم.»

 

چرا باید تعجب کنیم؟!

چندتکه پارچه مشکی ساده را به هم دوخته و کلاه‌سیاه روی سرش گذاشته است. دست‌های پینه‌بسته و خسته، چروک عمیق چهره و قد خمیدهٔ «سید محمد موسوی» یعنی روزگار با او سخت تاکرده است. یعنی کار سخت در دوره جوانی و حالا در کهن‌سالی هم غیرت کم خوردن اما حلال خوردن و دست نیاز جلوی کسی دراز نکردن بساط جمع‌وجور محرمی‌اش را گوشه خیابان پهن کرده است. سربند نام اهل‌بیت(ع)، پرچم‌های کوچک و چند زنجیر سبک مخصوص بچه‌ها. یحتمل کلاه دست‌دوز ساده هم کار خودش باشد تا در عزای جدش سیاه‌پوش باشد. می‌پرسم: سید حلوا گرفتی، خوردی؟ تابه‌حال نیت نکردی و حاجت بگیری؟ می‌گوید: «من نمی‌روم سراغ حلوا. مردم محبت دارند و برایم می‌آورند. هوایم را دارند و خرید هم می‌کنند.»

 

روبه روی موسوی چند خانم جوان مشغول پاک کردن ریحان هستند. نذری خودشان نیست. یکی از مساجد اطراف بانی لقمه پنیر و ریحان است.  آن ها هم به نیت سهیم شدن در این خیر، گوشه پیاده رو نشسته اند و سبزی پاک می کنند. مردهای جوان خادم مسجد هم به جمع اضافه می شوند.

 

پیرمرد دستفروش لهجه دارد و فهمیدن برخی کلماتش ساده نیست. اگر درست متوجه شده باشم می‌گوید که مدتی است به این شهر آمده و از همان اول همین‌جا بساط می‌کند. می‌پرسم که اولین بار که دیگ و دیگ کشی، بساط آرد و روغن و حلواپزی خانم‌ها در خیابان را دیده تعجب نکرده است؟ پاسخ جالبی می‌دهد: «نه! کی از اهلِ کرم، کرم ندیده است؟! تا بوده بساط محبت این خاندان بوده.ما همه ریزه‌خوار سفره اهل‌بیت(ع) هستیم و ارادت داریم. حالا این راه و رسم برای یکی با حلواپزی است برای آن‌یکی تعزیه و من صلوات و فاتحه و اگر خدا قبول کند، عزاداری گوشه خیابان.»

 

کسی چه می‌داند، شاید...

کوچه شهید چترچی قرق جمعیت خانم‌هاست. آقایان اجازه ورود به این محدوده را ندارند. همان کوچه‌ای که به حلواپزان معروف شده  و خانه قدیمی و آجری با در قهوه‌ای‌رنگ که ظاهراً همان خانه حلواپزان بوده درست وسط همین کوچه است. بالای در دو کاغذ چسبانده شده که از هرگونه دخیل بستن و شمع روشن کردن خودداری کنید. بوی تند آرد سوخته می‌آید. صدای همخوانی زیارت عاشورا می‌آید. چند زن جوان محجبه یک‌گوشه نشسته‌اند. زیارت عاشورا می‌خوانند. چند زن دیگر به آن‌ها ملحق می‌شوند. روسری‌هایشان را جلوتر می‌کشند.

 

دعا تمام می‌شود. یکی از خانم‌ها نوحه‌ای از تلفن همراهش می‌گذارد تا با صدای بلند پخش شود. مداح می‌خواند: ای قوت قلب اهل حرم، ابالفضل(ع)/ ای آقای ادب و کرم، ابالفضل(ع)... سوز دل‌نشین صدای مداح جمع را منقلب کرده است. مادری صورتش را به دیوار گرفتهف گریه می کند و زیرلب می‌گوید: آقا «هرمزم» را نجات بده و دستش را بگیر. توی کیسه‌ای که در دست دارد، 7 تکه حلوا هست. سال بعد شاید مادر هرمز هم حلواپزان تاسوعایی داشته باشد کسی چه می‌داند...

 

 

منبع: فارس

ارسال نظر
تحلیل های برگزیده