هنگام تماشای فیلم او متوجه بازیگری میشود که کاملا شبیه اوست. همین موضوع باعث میشود او به تکاپوی یافتن بازیگر و دیدن او بیفتد.
هزاران شغل دوم ,کار درمنزل ,کار دانشجویی ,کار شیفت شب
دشمن ساختار خطی سنتی رایج را دنبال نمیکند. پس از پایان فیلم، تماشاچیِ گیج و سرگشته بهدنبال درکی معنادار از فضای سوررئال و رؤیاگونهی فیلم است. فیلمبرداری زیبای فیلم از سایههای زردرنگ برای نمایش زندگی کسلکنندهی «آدام» استفاده میکند و درمقابل با رنگهای روشنتر به زندگی «آنتونی» میپردازد.
موسیقی فیلم وهمآلود و آرام است، اما هرجا که لازم باشد اوج میگیرد تا بهخوبی حس رؤیاگونهی فیلم را منتقل کند. بازی درخشان بازیگر، تماشاچی را بهخوبی با مخمصهای که این شخصیت گرفتار آن است، آشنا میکند. آنطور که خود ویلنوو اشاره کرده است، داستان دربارهی ناخودآگاه مردی است که تصمیم میگیرد دست از معشوقهاش بکشد و به همسر باردارش برگردد. «دشمن» تریلر روانشناختی پیچیده و ساختارمندی است که تماشاگر را به سفری پرتکاپو در فضایی سوررئال میبرد.
تقدیر به کارگردانی برادران اسپیریگ و با بازی اتان هاوک، یکی از بهترین فیلم های رازآلود جهان، فیلمی است که طرفداران ژانرهای گوناگون از آن لذت میبرند. این فیلم بااصالت و خلاقانه، بر پایهی رویکرد سنتی ژانر علمی-تخیلی ساخته شده است. اتان هاوک بازی غافلگیرکنندهای در نقش اصلی ارائه میکند و سارا اسنوک تماشاچی را با دامنهی گستردهی تواناییهایش در بازیگری تحتتأثیر قرار میدهد.
هاوک نقش مأمور یک سازمان مخفی را دارد که با سفر در زمان و تغییر رخدادها از وقوع جنایتها جلوگیری میکند. او در آخرین مأموریتش باید جلوی بمبگذاری را بگیرد که با انفجار بمبی در سال ۱۹۷۵ باعث مرگ ۱۱ هزار نفر میشود. این فیلم هوشمندانه و تفکربرانگیز، تماشاچی را تا آخرین لحظه هیجانزده نگه میدارد.
درام فانتزی «آقای هیچکس» به کارگردانی ژاکو فان دورمال (Jaco Van Dormael) در سال ۲۰۲۹ اتفاق میافتد. فیلم، داستان آخرین انسان میرای زمین، سرگذشت و انتخابهای اوست. جرد لتو نقش این آدم را بازی میکند. فیلم از نظر بصری چشمگیر است و با تغییرات آهنگین و روایت داستانیاش، تماشاچی را وادار میکند تا بهدقت با فیلم همراه شود.
آقای هیچکس تجربهای نو، بیهمتا و ژرف برایتان خلق میکند. در کنار بازیهای درخشان، فیلمبرداری باشکوه و موسیقی شگفتانگیز فیلم نیز خاطرهای بهیادماندنی خلق میکند که تا مدتها پس از تماشا در ذهنتان میماند.
این فیلم دربارهی عروسکگردانی است که درگاهی کشف میکند که به ذهن بازیگر هالیوود جان مالکوویچ راه دارد. فیلمنامهی این فیلم زیبا و جذاب را چارلی کافمن نوشته و اسپایک جونز آن را کارگردانی کرده است. بازی کامرون دیاز در این فیلم غیرمنتظره است، همینطور جان کیوزاک؛ جان مالکوویچ هم با خلق شخصیتی شگفتانگیز از فرصت بازیکردن در نقش خودش بهخوبی استفاده کرده است.
این فیلم عجیب و سوررئال تماشاچی را به دنیای درون جان مالکوویچ، با همهی جذابیتها و طنز ظریفش میکشد. فیلم استعداد جونز و همهی گروه بازیگرانش را بهخوبی بهنمایش میگذارد. «جان مالکوویچ بودن» از آن فیلمهایی است که مانند آن زودبهزود ساخته نمیشود؛ درحالیکه پس از تماشایش دوست دارید باز هم از اینجور فیلمها تماشا کنید.
یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای تاریخ سینما، «پرتقال کوکی»، از آغاز تا پایان شما را روی صندلی میخکوب میکند. فیلم پراحساس، شگفتانگیز، نوآور و البته گاهی پرخشونت است. این شاهکار کوبریک در زمان خودش پیشرو بود و امروز هم تماشاچی را تحتتأثیر قرار میدهد. داستان الکس که سازمانهای دولتی سعی میکنند مشکلاتش را با آزمایشی روانشناختی رفع کنند، شما را وامیدارد تا به شرارت موجود در هر دو طرف ماجرا فکر کنید!
پرتقال کوکی فیلم دلپذیری نیست، اما کارگردانی بینقص کوبریک و اجرای شگفتانگیز «مالکوم مکداول» در خلق و نمایش شخصیت الکس، تماشاچی را وامیدارند که به دنیای پیرامونش بیشتر بیندیشد. پرسش اصلی پرتقال کوکی این است: «اگر حق انتخاب بین خوب یا بد بودن را از انسان بگیریم، آیا انسانیت را از او نگرفتهایم؟!»
ابر اطلس به کارگردانی تام تیکور و واچوسفکیها، شش خط داستانی متفاوت را دنبال میکند. سبک و ساختار فیلم مایهی پیچیدگی آن است. کار گروه بازیگران فیلم درخشان است. البته برخی بهخاطر تعداد زیاد شخصیتهای درهمتنیدهی فیلم به آن نقد دارند.
ابر اطلس فیلمی علمی-تخیلی و همزمان کمدی، رمانتیک و درامی تاریخی است. بنابراین با تماشای آن لذت تماشای ژانرهای مختلف را تجربه میکنید. ابر اطلس فیلمنامهی هوشمندانهای دارد و نمیگذارد بیننده در داستانهای درهمتنیدهی آن سردرگم شود.
این ساختهی دارن آرونوفسکی در سال ۲۰۰۶ نه نظر مخاطب عادی را جلب کرد، نه نظر منتقدان را. اما در سالهای پس از آن و تا به امروز طرفداران بسیاری پیدا کرده است. چشمه از سبک رایج داستانگویی پیروی نمیکند. تماشاگر میتواند برداشتهای گوناگونی از داستان داشته باشد؛ زیبایی فیلم در ظرافتی است که به بیننده اجازه میدهد تا برداشت خودش را از داستان داشته باشد.
چشمه ۳ خط داستانی موازی را دنبال میکند. شخصیت اصلی داستان، تام با بازی هیو جکمن در قالب ۳ فرد مختلف قرار میگیرد. در نخستین خط داستانی تام جنگجوی پیروزی است در جستوجویی درخت زندگی. در خط داستانی دوم و در زمان حال، تام پزشکی است که بهدنبال راهی برای درمان و نجات زندگی همسرش (با بازی ریچل ویتز) است. در خط داستانی سوم در سال ۲۵۰۰، تام فضانوردی است که تلاش میکند سیارهی «شیبالبا» (سرزمین مردگان در اساطیر مایایی) را پیدا کند. درحالیکه یکی از بهترین موسیقیهایی ساختهشده برای فیلمی را میشنوید، زیبایی بصری فیلم در مقابل چشمانتان غوغا میکند. خطوط داستانی بیمانند این فیلم چنان در هم تنیده شدهاند که تجربهای بیهمتا و تا حدودی گیجکننده را برایتان خلق میکنند.
آسمان وانیلی، تریلری روانشناختی با رگههای از ژانر عملی-تخیلی است. این فیلم به نویسندگی و کارگردانی کامرون کرو، بازسازی فیلمی اسپانیایی است بهنام «چشمهایت را باز کن». آسمان وانیلی تماشاگرش را در سفری احساسی با ترس، غم و درکی گنگ از واقعیت همراه میکند. تام کروز هم بهخوبی از پس بازی در نقش «دِیو» برآمده است.
موسیقی عجیب و احساسی فیلم فضایی رؤیاگونه به آن داده است. آسمان وانیلی از آن فیلمهای هوشمندانهای است که با هر بار تماشا، نکتهای جدید در آن کشف میکنید؛ فیلمی زیرکانه که با تمرکز بر عشق و اندوه، تماشاچی را مشتاق نگه میدارد و مفهومی از زندگی به او ارائه میکند: بدون تلخی اندوه، شیرینی خوشبختی معنایی ندارد.
جزیرهی شاتر به کارگردانی مارتین اسکورسیزی تریلری روانشناختی در ژانر نئو-نوآر یکی از بهترین فیلم های رازآلود جهان است که داستان دو کلانتر ایالتی را روایت میکند. این دو دربارهی گمشدن یک بیمار که ظاهرا از بیمارستان مجرمان روانی در جزیرهی شاتر فرار کرده است، تحقیق میکنند. فیلم پر از گرهها و پیچشهایی است که ممکن است باعث احساس گیجی و گنگی تماشاچی در پایان شود. در اقتباسی وفادارنه از کتابی به همین نام نوشتهی «دنیس لهان»، فیلم حواس شما را بهعنوان بیننده هدف میگیرد، تکههای مختلفی از یک پازل را به شما ارزانی و در پایان بهشدت غافلگیرتان میکند. بازی بن گینگزلی، لئوناردو دیکاپریو و مارک روفالو عالی است.
برای درک همهی جزئیات باید فیلم را دوباره تماشا کنید. جزیره شاتر از آن دست فیلمهایی است که پس از تماشای دوبارهی آن، نظرتان دربارهی داستان بهکلی تغییر میکند! جزیره شاتر فیلمی تاریک است که شما را وامیدارد تا به هوش و خردتان تردید کنید.
یادگاری را کریستوفر نولان کارگردانی کرده و بههمراه برادرش جاناتان فیلمنامهی آن را نوشته است. فیلم تریلری پرهیجان، پرتعلیق و یکی از بهترین فیلم های رازآلود جهان است. لئونارد شلبی با بازی گای پیرس، مردی است که از زمان قتل همسرش دیگر توانایی بهخاطر سپردن رخدادها را ندارد. فیلم که دستاوردی شگرف در فیلمسازی مدرن است، تماشاچی را وا میدارد تا ماجرایی را دنبال کند که مانند شخصیت اصلی فیلم، هیچ سرنخی از آن ندارد. فیلم با سبک داستانگویی انقلابی و پسزمینه احساسی بدیعش بیدرنگ تبدیل به فیلمی بدعتگذار میشود.
یادگاری کلافهتان خواهد کرد و با هر تغییری در نماها مایهی دلهرهتان میشود. هیچچیز آنطور که بهنظر میآید نیست، هیچچیز قطعی نیست، هیچچیز حقیقی نیست! شما صحنه به صحنه پیش میروید و تقلا میکنید از حقیقت ماجرا سر در بیاورید. یادگاری فیلمی چالشبرانگیز است که تجربهای نو و شاید کمی آزاردهنده برایتان خلق میکند.
دانی دارکو محصول سال ۲۰۰۱ با بازی جیک جیلنهال، داستان نوجوانی مسئلهدار است که در تصویرهای ذهنیاش مردی را در لباس خرگوش میبیند بهنام فرانک. فرانک، دانی را به انجام کارهای خلافکارانه تشویق میکند. فیلم دامنهی گستردهای از احساسات را ارائه میکند؛ امید، عشق، وحشت، خنده و اشک را در بخشهای مختلف میبینید.
دانی دارکو اثری هنری است با داستانی ژرف و پیچیده که باید چند بار آن را تماشا کنید. موسیقی زیبا و مسحورکنندهی فیلم بهزیبایی به تصویر پیوند میخورد. فیلم ذهن را درگیر و مخاطب را با احتمالات گوناگونی که شخصیتها ارائه میکنند، روبهرو میکند. دانی دارکو با ترکیب ژانرهای گوناگون، تجربهای شگفتانگیز برایتان خلق میکند.
کریستوفر نولان با تلقین یکی از بهترین فیلم های رازآلود جهان را خلق کرد که تا مدتها تماشاگرش را تحتتأثیر قرار میدهد. فیلم ماجراجویی هیجانانگیزی است با فیلمبرداری بینظیر و موسیقی همیشهزیبای هانس زیمر. همهی بازیگران عالی هستند و در این میان، اجرای «تام هاردی» سکوی پرتابی برای او بود.
«دام کاب» مجرمی که در کارش بهترین است، بههمراه گروهش به ناخودآگاه آدمها نفوذ میکند و ارزشمندترین ایدههای آنها را میدزدد. تلقین هستهای چندلایه دارد و در داستانی چندسطحی همراه با صحنههای اکشن، شما را با زیروبمهای احساسی قهرمانش «کاب» همراه میکند. فیلم با تصاویر نفسگیر و داستان درگیرکننده بسیار باشکوه است.
درخشش ابدی یک ذهن پاک درامی غریب است که با ژانر علمی-تخیلی ترکیب شده است. جیم کری و کیت وینسلت اجرای شگفتانگیزی دارند و توانایی چشمگیر خود را بهعنوان بازیگر در این فیلم ارائه میکنند. فیلم داستان زوجی است که پس از اینکه رابطهشان به تلخی میگراید، خاطراتشان را هم از ذهن یکدیگر پاک میکنند. تلخیها و ظرافت فیلم آن را به عاشقانهای ژرف با پایانی خاکستری تبدیل کرده است. فیلم بیننده را با پیچیدگیهای ذهن انسان و همهی احتمالات شگفتانگیز آن مدهوش میکند.
در این فیلم به نویسندگی چارلی کافمنِ بااستعداد و کارگردانی میشل گندری، داستانگویی مرموز با احساسات تأثیرگذار بهگونهای ترکیب شده است که قلب و روح بیننده را تحتتأثیر قرار میدهد. عجیب بودن داستان فیلم در دنیای رؤیاهای سوررئال بهاندازه و متناسب است و دل تماشاچی را نمیزند! «درخشش ابدی یک ذهن پاک» شما را به سفری دلپذیر در دنیای خیال میبرد و قدرت شگفت ذهن ناخودآگاه را به شما نشان میدهد.
نردبان جیکوب درامی رازآلود به کارگردانی آدرین لین، فیلمی پرتنش، تاریک و ترسناک است که مرزهای فیلمسازی مدرن را جابهجا کرد! جادوی فیلم در فضای وهمآلودی است که در سطح روانشناختی و همچنین بعد فراطبیعی فیلم ارائه میشود. این جادو اشتیاقی در تماشاچی خلق میکند برای همراهشدن با جیکوب (با بازی بینقص تیم رابینز) و گرهگشایی از معما. فیلم پیش از نمایش نتیجهی پایانی و زیروکردن فرضیاتتان، حسابی ذهنتان را درگیر میکند.
فیلم یک ماجراجویی ترسناک اما شگفتانگیز، بیرحمانه و همزمان زیبا است؛ تجربهای که تا به امروز بیهمتا است. «نردبان جیکوب» اختیار ذهن را در دست و توانایی فکرکردن، احساسکردن و باورکردن هرچیزی غیر از آنچه فیلم به شما تلقین میکند، از بیننده میگیرد! فیلم حسی از وحشت و فضایی پیشگویانه خلق میکند که باعث تحریک کنجکاویتان میشود.
باشگاه مبارزه محصول ۱۹۹۹ به کارگردانی دیوید فینچر و با بازی اد نورتون و برد پیت، اقتباسی است از داستانی به همین نام؛ نوشتهی چاک پالانیک. در مقایسه با تعبیری که امروزه برای موفقیت یک فیلم بهکار میبریم، باشگاه مبارزه در آغاز نمایش نتوانست طرفدارانش را پیدا کند و فروش ناامیدکنندهای داشت. نورتون نقش فردی افسرده و بیخواب را بازی میکند که باور دارد از سوی جامعه و اطرافیانش طرد شده است. در تلاش برای مقابله با این وضعیت به جلسات گروهدرمانی میرود. در یکی از این جلسهها با تایلر دردن (با بازی برد پیت) ملاقات میکند، بیدرنگ تحتتأثیر شخصیت بیخیال و سادهانگار او قرار میگیرد و با او دوست میشود.
این فیلم تاریک و پریشانکننده، نقدهای جسورانهای به جامعهی مصرفگرای امروز دارد. باشگاه مباره ساختاری بهشدت سرزنده و بازیگوشانه دارد و با ساختار خطی زمان را بسیار دستکاری میکند! فیلم یک شاهکار سینمایی است که شرایط موجود را به چالش میکشد و به جامعهی مصرفزده پیام بیدارباش میدهد. فیلمنامهی بینقص، کارگردانی درخشان، بازیهای شگفتانگیز، فیلمبرداری عالی و موسیقی باشکوه فیلم، آن را به ضیافتی برای چشمها و ذهنها تبدیل کرده است.
تیغرو فیلمی علمی-تخیلی است که به تأثیر فناوری بر جامعهی بشری میپردازد؛ فیلمی کلاسیک که محدود به زمان خاصی نیست. قدرت فیلم بهدلیل وجود فضای تاریک آیندهگرایانهی آن با شهرهای فضاییاش است. پسزمینهی فسلفی فیلم هم یکی از جنبههای ارزشمند و تأثیرگذار آن است. فیلم بهشکلی موفقیتآمیز همهی پسزمینههای ارائهشده را با هم ترکیب میکند.
باوجود جنبهی پررنگ علمی-تخیلی، رگههای مشخصی از ژانر نوآر بهویژه در فضای آبی مهآلود فیلم دیده میشود که برای نمایش فضای شهر بهکار رفته است. فیلم بدون تکیه بر جلوههای ویژهی آنچنانی، در پی درگیرکردن مخاطب با داستان تصویرمحورش است. بنابراین از هنرمندی و بازی هریسون فورد در نقش ریک دکارد، پلیسی در لسآنجلس، بهره میگیرد.
«ماه» داستان فضانوردی بهنام سم بل با بازی سم راکول، تنها ساکن پایگاه فضایی کاوش معدن در ماه است. این پایگاه هلیوم-۳ استخراجشده از ماه را به زمین میفرستد. در پایان سومین سال خدمت و زمانی که سم بهشدت مشتاق پایان یافتن تنهاییاش است، مشکلی پیش میآید.
ماه داستانی تفکربرانگیز است دربارهی طمع شرکتها، انسانیت، شور و اشتیاق و مهمتر از همه، نقش اخلاق در علم. راکول بهزیبایی فیلم را پیش میبرد و حس تنهایی و جداافتادگی را بهخوبی به بیننده منتقل میکند. این فیلم مستقل عملی-تخیلی بدون تکیه بر جلوههای ویژهی پرهزینه، تصاویری چشمنواز دارد. ماه یک اثر هنری است که تجربهای اثرگذار و سرگرمکننده برای تماشاگر خلق میکند.
آغازگر فیلمی چالشبرانگیز است که برای درک هدف آن باید چند باری تماشایش کنید. سکانسهای آغازگر بههیچوچه مانند فیلمهای رایج نیست. طراحی صحنه یکنواخت، نامرتب، ارزان و شلخته است اما چیزی از نقاط قوت داستان شگفتانگیز آن کم نمیکند؛ درواقع فیلم بهخوبی از همهی این اشکالات برای نمایش داستان بهره میبرد!
درحالیکه برخی فیلمها از پرداختن به تناقضهای سفر در زمان اجتناب میکنند، آغازگر سرراست به دل آن میزند. فیلم با ارائهی داستانی باورپذیر، بیننده را وامیدارد تا بر رخدادها تمرکز کند و بهدنبال سردرآوردن از ماجرا بر پایهی توضیحات منطقی باشد. آغازگر، داستان چند دانشمند جوان است که تلاششان برای ساخت دستگاه خطایاب به ساخت ماشین زمان منجر میشود؛ اختراعی که پیامدهای تاریکی بهدنبال دارد. این فیلم سرگرمکننده و صادقانه، تماشاگر را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد. در زمانهای که جلوههای ویژه بصری و گرافیک پرزرقوبرق نقش مهمی در فیلم دارند، این فیلم با ایدههای بکر همان تأثیرگذاری را دارد.
جاده مالهاند که در فهرست بهترین فیلمهای قرن ۲۱ قرار دارد، شاهکاری است که بهتر است آن را با رویکرد زمینهمحور و نه بهعنوان داستانی سرراست تماشا کنید. دیوید لینچِ کارگردان به بیننده اجازه میدهد از زاویهی دید خودش فیلم را تماشا و خودش نتیجهگیری کند. ساختار فیلم طوری است که میتوان برداشتهای مختلفی از آن کرد. هرقدر هم در تماشای فیلمهای پیچیده باسابقه باشید، پس از تماشای جاده مالهاند، بیش از هر زمان دیگری احساس گنگی و سردرگمی میکنید! استودیوی سازنده که از میزان پیچیدگی فیلم آگاه بود، از لینچ خواست ۱۰ سرنخ برای گرهگشایی از ماجرا تعیین کند و این فهرست را روی جلد سیدیهای فیلم چاپ کرد!
لینچ استفادهی غیرمعمولی از صدا میکند و ترکیب چشمگیری از رنگها را با نمادگرایی بهکار میگیرد. سرنخهای ظریفی در طول فیلم به گرهگشایی از آن کمک میکنند. داستان از جایی آغاز میشود که بتی بازیگر تازهکار تشنهی شهرت، زنی تیرهمو را پیدا میکند که ظاهرا پس از تصادفی حافظهاش را از دست داده است. جاده مالهالند شاهکاری سینمایی است که با فیلمبرداری زیبا و بازیهای شگفتانگیز دنیایی رؤیاگونه برای تماشاگرانش خلق میکند.
«۲۰۰۱: ادیسه فضایی» فیلمی است با جلوههای ویژه، فیلمبرداری و طراحی صحنهی شگفتانگیز. این شاهکار کوبریک، از زمان خودش بسیار جلوتر بود و تماشاگر را با پرسشهای بسیاری روبهرو کرد. ۲۰۰۱ تنها فیلمی علمی-تخیلی نیست، بلکه داستانی دربارهی تکامل بشر است. غیرمعمولترین کاتهای سینمایی تاریخ فیلمسازی مربوط به این فیلم است؛ مانند جایی که ابتداییترین ابزار بشری (استخوان) به پیچیدهترین سفینهی فضایی پیوند میخورد.
برای تماشای ۲۰۰۱ باید آرامش داشته باشید؛ باید بتوانید از تصاویر عجیب و زیبا لذت ببرید؛ بدون اینکه نبود جزئیات راهگشا آزارتان بدهد. در زمان نمایش آغازین، منتقدان فیلم را بهخاطر نداشتن دیالوگ و همچنین توضیحی روشن از سوی کوبریک، کوبیدند. ۲۰۰۱ فیلمی است که فیلمسازی را به جلو پیش برد و دامنهی آن را گستردهتر کرد. این فیلم بسیار پیچیده با سرنخهای ظریفش تا به امروز ذهن فیلمدوستان را درگیر خود کرده است. فیلم تا پیش از ۳۰ دقیقهی پایانی داستان سرراستی دارد، اما ناگهان تبدیل به چیزی میشود که بهسادگی نمیتوان از آن سر درآورد. مانند همهی کارگردانهای خوب، کوبریک نتیجهگیری را بهعهدهی تماشاگر میگذارد!