به گزارش راهبرد معاصر؛ «نهنگ آبی» اولین تجربه فریدون جیرانی در شبکه نمایش خانگی است. این سریال پربازیگر سعی دارد با ارائه داستانی جوانپسند، مخاطب وسیعی را جذب کند، همانند اتفاقی که در سریال «عاشقانه» رخ داد، اما به دلیل ناآشنایی جیرانی با فضای شبکه نمایش خانگی، این سریال که ساختاری خوب و منسجم دارد نتوانست به جایگاه خوبی در میان مخاطبان دست یابد تا آنجا که لیلا حاتمی، بازیگر اصلی این مجموعه، ساز جدایی از آن را سر داد.
سریال «نهنگآبی» فریدون جیرانی، مثل سایر سریالهای تولید و توزیع شده در شبکه نمایش خانگی، از آن دسته سریالهایی است که در نیمه ابتدایی سریال، مخاطبانش را ناکام میگذارد تا موفقیتهای کارگردان و تهیهکننده مثل سایر آثارشان در حوزه سینما هیچگاه از عدد 2 تجاوز نکند و نام بیهوده پرطمطراق «بهرام توکلی»، دوباره مورد بررسی گیرد، چرا بدترین داستاننویس کوتاه، فیلمنامهنویس معرفی شده است.
*چرا «جیرانی» فیلمساز و سریال ناموفق همچنان میسازد؟!
جیرانی در حوزه سریال سازی یک مجموعه بسیار موفق در کارنامهاش دارد به نام «مرگ تدریجی یک رویا»، که جزء 10 سریال قابل بررسی و تحلیل پس از انقلاب است. سریالی که به شکل دقیقی به نگارش درآمد و جیرانی، متن بسیار قدرتمندی را ساخت و قدرت کارگردانی و تسلط او به فضای ملودرام، قدرت متن را غنا بخشید.
دو عنصر متن بسیار متفاوت آن سریال، طراحی شخصیتها توسط نویسنده و قدرت پردازش جیرانی، از امتیازات خاص سریال بود. ضمن اینکه وجه «خودباختگی فرهنگی» ممتد روشنفکران از مشروطه تاکنون، که مسئله بسیار گسترده و پیچیدهای است، اگر در متن صدها سریال و نمونههای مشابه، صدها بار استفاده شود، باز هم توجه عمومی را برخواهد انگیخت.
«مرگ تدریجی یک رویا» نخستین سریال با چنین مضمونی بود و به صورت ناگهانی مورد توجه عموم مخاطبان رسانه ملی قرار گرفت، چون این خودباختگی وجه تفکیکناپذیر، فضای روشنفکری کشورمان است.
همه عناصر سریال در «مرگ تدریجی یک رویا» در خدمت یکدیگر بودند، حتی موسیقی تیتراژ پایانی از ترانههای پاپ ممتاز پس از انقلاب است که مولفانش نمونه مشابه آنرا در کارنامهشان تکرار نکردند. اما این سریال به نقطه عطف کارنامه جیرانی تبدیل نشد.
جیرانی پس از «مرگ تدریجی یک رویا» هر اثر سینمایی که ساخت توفیقی برایش به همراه نداشت، گویی «مرگ تدریجی یک رویا» در کارنامه او یک اتفاق تکرار نشدنی بود.
جیرانی از یک مشکل عدیده، در مقام فیلمنامهنویسی و البته کارگردانی، رنج میبرد. او در مقام نویسنده و کارگردان قدرت اداره پرده سوم آثارش {غیر از مورد استثنایی قرمز} را ندارد و همواره ایدههای بکرش برای داستانگویی جیرانی، با دو پرده ابتدایی بسیار قانع کننده آغاز میشود، اما در پرده سوم، تمامی داشتههای فیلمساز از دست میرود. اگر این نقیصه مرتفع شود، جیرانی تبدیل به فیلمساز موفقی خواهد شد.
این اشکال اساسی در تمام فیلمنامههایی است که جیرانی طی چهل سال اخیر نوشت و تمامی فیلمهای سینمایی که در این سالها ساخت و مثل زخم بستر برای فیلمنامههای جیرانی.
در حوزه سریال سازی، «تعبیر وارونه یک رویا» رقتانگیزترین سریال جیرانی است. ده قسمت ابتدای جذابیت قابل اعتنایی داشت اما پس از ده قسمت، کارگردان نتوانست با هسته مرکزی یک درام امنیتی که توسط مرتضی اصفهانی، به نگارش درآمده بود، وجه ملودرام سریال را هماهنگ کند.
در نیمه دوم سریال، جیرانی نشان داد توانایی طراحی و اجرای یک صحنه اکشن ساده را ندارد و با اینکه بخش ملودرام سریال بسیار خاص و جذاب بود، اما دو سوم پایانی سریال به دلیل اشکالات فنی، موجب روگردانی مخاطبان از این اثر شد. این ناتوانی در برداشتهای اکشن در سریال نهنگ آبی کاملا مشهود است که پایان قسمت بیست و چهارم و ابتدای قسمت بیست و پنجم که باید درگیری کاراکتر جهان با جزئیات نمایش داده شود، کاملا مشهود است. پرداخت صحنههای اکشن کاملا باسمهای به سیاق فیلمفارسیهای گذشته است.
«نهنگآبی» حاصل تلاقی و برخورد سه سلیقه متفاوت است. فریدون جیرانی، بهرام توکلی و سعید ملکان. هر سه کارنامه ناموفقی در فیلمسازی دارند و توفیق «ابد و یک روز» و «ویلاییها» را باید به حساب کارگردانان آن آثار گذاشت. زوج توکلی – ملکان چندین تجربه تلخ و توام با شکست را ارائه کردهاند که «تختی» و «تنگه ابوقریب» از آخرین تجربههای ناموفق آنان محسوب میشود.
«بهرام توکلی» نیز از آن دسته مولفانی است که بیهوده در سینمای ایران پرطمطراق شد. فیلمهایی که توکلی میسازد، قصهاش را توده متوسط هنردوست با عقل متوسط و سطح تحصیلات متوسطه درک نمیکنند.
توکلی برخلاف شعارهای مرسوم از آن چهرههای عمیق سینمایی نیست، در واقع تولیدات توکلی مصداق همان نامی است که برای یکی از فیلمهایش برگزید؛ زرد و کم عمق. او نیز محصول دورهای است که مدیران فرهنگی احمدینژاد، به دنبال معنا و معنویت در سینما میگشتند و او فرزند خلف سینمای معناگرای آن دوران، جنین ناقصالخقهای را متولد کرد با نام «پابرهنه در بهشت» که درهمان دوران، این ریتم خاص را با آثاری همچون:«پرسه در مه»، «اینجا بدون من» و «آسمان زرد کم عمق» حفظ کرد. با تغییر ریتم سیاسی کشور، ریتم فرهنگی کند و کم عمق سینما تغییر کرد و سینمای آلترنانیو بیمعنایی جایگزینش شد. ظاهرا بیمعنایی فرهنگی دولت قبل، جایش را به پرمعنایی بدون کارکرد داده بود.
توکلی در دوران جدید، نمونه کمدی سینمای معناگرای آن دوران را آزمود که نتیجه بخش نبود. «من دیهگو مارادونا هستم» تالیفی بود از مشی غضنفری معناگرا در سینما. حتی «تنسیویلیامز» بازی مشترک توکلی با سعید ملکان، یعنی فیلم بیگانه، برخلاف تمامی پیشبینیها، روی پرده سینما تصویری ارتجاعی به نظر میرسید. زوج توکلی و ملکان نتوانستند، با چنین آثاری مارادونا باشند و ارتجاع غنضفری در متن آثار مشترکشان نمود پیدا کرد. قطعا در روز صفر {با موضوع دستگیری عبدالمالک ریگی – نگارش از توکلی – کارگردانی از ملکان} که در جشنواره امسال رونمایی میشود، بازهم بر این ارتجاع غضنفری صحه خواهد گذاشت.
سعید ملکان نیز در سینما فقط ژست قدر بودن در تهیهکنندگی را دارد و دو اثر قابل اعتنایش، حاصل همکاری با سعید روستایی و منیرقیدی است و باقی آثارش از یک حد متوسط و عمدتا نازل مشخص با گرایشات توکلیوار عبور نمیکنند.
حالا تلاقی یک زوج ناموفق سینمایی، در سریال «نهنگ آبی» مثلث خود را با جیرانی ساختهاند و تلاش این مثلث، یک سریال بسیار نازل و ضعیف است که خرید و تماشای آن یک خسران است.
مهمترین انتقادی که به گروه سازنده وارد است، این است که عیبهای فنی و تکنیکی یکدیگر را نپوشاندهاند و مراقب ضعفهای تکنیکی یکدیگر نبودند، در نتیجه ترکیب سه نفره مولفان اصلی، تیم سلف مارادوناهای سینمایی هستند که در هر پرده نمایش، یک گل به خودی عیان میزنند.
جیرانی تمام نقیصههای توکلی را در تصویرسازی چند برابر میکند، در نتیجه در کنار تالیف مغشوش، در کنار کارگردانی ضعیف، با نهنگی مواجه هستیم که حتی به اندازه قورباغه هم نیست.
داستان فیلم درباره یک هکر کامپیوتر به نام آرمین مشرقی است که هیچ رفتار و شاخصه کنشگریاش حتی به صورت عام به هکرهای کامپیوتر شباهت ندارد. نحوه معارفه شخصیت، بسیار ابتدایی است و صدای ذهنی آرمین ریتم سریال را مغشوشتر میکند.
فیلمنامه آنقدر سادهانگارانه به نگارش درآمده که پارادوکس شخصیت آرمین در همان قسمتهای ابتدایی ساختار سریال را تحتالشعاع قرار میدهد. او تن به ملاقات با یکی از کاربرانش به نام «ژاله ادیب» (ماهور الوند) میدهد و در همان جلسه نخست که این دو در نمایشگاه یکدیگر را ملاقات میکنند، پس گذشت دقایقی توام با تعریف و تمجیدهای ژاله، دخترک چنان شیفته مشرقی جیرانی میشود که از او تقاضای خواستگاری میکند و برای اینکه گارانتی و خدمات پس از فروش را به صورت کامل ارائه دهد به جوانی که زندگیاش را از طریق یک سایت کتابخوانی میگذراند، پیشنهاد کار میدهد.
مشکل سریال «نهنگ آبی»، پرداخت رابطههاست. مخاطب در قسمت نخست، نمیتواند حتی مناسبات دختر پسری ژاله و آرمین را درک کند. آیا قدرت عشق در یک نگاه، با چهرههایی معمولی اینقدر روی دخترک تاثیر دارد که غیر از ازدواج، خدمات پس از فروش را بدون هیچ مقدمه و موخرهای ارائه میدهد. اگر پارتنر ژاله ادیب، در اندازه محمدرضاگلزار بود، خدمات پس از خواستگاری، باور پذیرتر بود.
«ژاله ادیب» قبل از ازدواج، در پی خدمات پس از خواستگاری است. آرمین را به شرکتی که در آنجا کار میکند، برای استخدام معرفی میکند و در جهشی سریع، مثل کودکان 7 الی 10 ساله، کمی در پارک تاببازی میکنند و در قرار بعدی، او آرمین را به محل کارش میبرد تا ضمن معرفی زمینه استخدامش را فراهم کند.
در واقع بنیان شخصیتپردازی از همان قسمت نخست ویران است. مثلث مولفان میخواهند ریتم را سریعتر کنند، اما متاسفانه، مقدمات داستانی و اسباب اصلی روایت را نابود کردهاند و به همین دلیل کیت الکترونیکی باورناپذیری را در گوشه ذهن تماشاگر نمینشانند.
به راستی کدام دختری که با زندگی شهری آشناست و حداقل عقل سلیم را دارد، فقط از طریق آشنایی با یک اکانت مجازی و ملاقات یک روزه، شیفته پسرجوانی میشود و برای اینکه با این جوان ازدواج کند او را به محل کار خودش میبرد تا برایش شغل پیدا کند؟
این چه منطق دراماتیکی است؟ کدام یک از دختران مدرن شهری با شاخصههای ژاله ادیب، مدیر، هنرمند، در همان برخورد نزدیک از نوع نخست، شیفتگی خود را برای ازدواج نشان میدهند؟ آیا دوران قحطی جنسی فرا رسیده است؟!