به گزارش «راهبرد معاصر»؛ یکی از موضوعات بدیهی درباره سیاست خارجی آمریکا در سال ها و البته دهه های اخیر اینکه دولت های مختلف همواره سعی کرده اند تا پروژه های جاه طلبانه ای در غرب آسیا اجرایی کنند. در این چارچوب، زمانی جورج بوشِ پسر در قالب دکترین ادعایی جنگ علیه تروریسم به دو کشور عراق و افغانستان حمله کرد و سعی در توسعه و تحکیم هژمونی آمریکا در غرب آسیا داشت و زمانی هم این کشور در دوره باراک اوباما با استفاده از اهرم گروه های تروریستی به دنبال پیشبرد دستورکارهای مطلوب خود در منطقه بود.
محور سیاست آمریکا در رابطه با منطقه غرب آسیا، تحکیم موقعیت رژیم اشغالگر قدس است
اکنون نیز دولت ترامپ به واسطه همراهی همه جانبه با رژیم صهیونیستی و افزایش فشارها علیه ملت ها و کشورهای منطقه، بر آن است به زعم خود هژمونی آمریکا را در عرصه بین المللی احیا کند و به اصطلاح، عظمت و شکوه را بار دیگر به این کشور برگرداند. با وجود این، یکی از نکات مشترک طرح و برنامه های تمامی دولت های آمریکا در قبال منطقه غرب آسیا در سال های گذشته این بوده که در نهایت به هیچ جا نرسیده و حتی در مواردی، وضعیت را به مراتب برای واشنگتن بدتر کرده است.
در این چارچوب، می توان گفت دست کم به سه دلیل عمده، سیاست های آمریکا در قبال غرب آسیا با وجود کسب دستاوردهای مقطعی، در نهایت با شکست رو به رو می شوند:
نخست، اینکه محور سیاست آمریکا در رابطه با منطقه غرب آسیا، تحکیم موقعیت رژیم اشغالگر قدس و این در حالی است که صهیونیسم از اساس مشروعیت ندارد، غیرقانونی است و ملت های منطقه هیچ حس خوبی به آن ندارند. به بیان ساده تر، سیاست خارجی آمریکا در قبال غرب آسیا سال هاست در عرصه میدانی مبتنی بر بازیگری است که از هیچ جایگاه مثبتی میان افکار عمومی منطقه ندارد و مردم این رژیم را جنایتکار و اشغالگر می دانند. از این رو، بیراه نیست می بینیم جریان های مردمی و مستقل منطقه هیچگاه با سیاست های آمریکا و صهیونیست ها در غرب آسیا کنار نیامده اند.
دوم، اینکه نگاه مشترک دولت های مختلف حاکم بر کاخ سفید و ایده نظم سازی در منطقه غرب آسیا و البته دیگر مناطق جهان این است، باید با اِعمال زور نظمی تحمیل کرد تا صلح برقرار شود. این در حالی است که پایه و بنیان هر نظمی، نه اِعمال زور بلکه عدالتمندی است. به بیان ساده تر، تحمیل نظم با زور به منطقه، صرفاً در کوتاه مدت می تواند ثبات ظاهری ایجاد کند، این در حالی است که به دلیل ماهیت نامشروع و غیرعادلانه خیلی زود بنیان هایش از درون سُست می شود و از هم می پاشد. این همان چیزی است که در اغلب سناریوپردازیهای واشنگتن و دولت های مختلف آمریکا در رابطه با غرب آسیا به عینه قابل مشاهده است.
سوم، اینکه تجربیات متعدد تاریخی نشان داده است سیاستگذاران در واشنگتن هیچ توجهی به ترجیحات مردم غرب آسیا ندارند. حتی در این رابطه اطلاعاتی هم ندارند. مدتی قبل شاهد بودیم تد کروز، سناتور جمهوری خواه و نزدیک به ترامپ در موضع گیری ای تأکید کرد، باید حمله ای همه جانبه به ایران انجام شود. این در حالی است که وقتی تاکر کارلسون، مجری مشهور فاکس نیوز از وی پرسید ایران چقدر جمعیت یا گستره جغرافیایی دارد، وی هیچ اطلاعی نداشت.
همانطور که سیاست آمریکا در قبال رژیم های مرتجع عربی که حکامی مقتدر ندارند نشان می دهد، آمریکا بیش از آنکه به فکر مردم غرب اسیا باشد، همکاری با نظام های سیاسی را اولویت می بخشد که هیچ نسبتی با اولویت های مردم خودشان ندارند. این موضوع نیز سبب می شود تا سطح ارتباط آمریکا با معادلات غرب آسیا صرفاً محدود به پایتخت های این منطقه و نخبگان غیرمنتخب و نه لزوماً مردم این کشورها باشد. معادله ای که خود نقشی محوری در شکست راهبردهای آمریکا در دوره های زمانی مختلف در قبال منطقه غرب آسیا بازی می کند.