به گزارش «راهبرد معاصر»؛ قبل از «طوفان الاقصی» رژیم صهیونیستی به یُمن تبلیغات رسانه ای امپراطوری رسانه ای غرب به عنوان بازیگری قدرتمند در درون و بیرون به تصویر کشیده می شد. اما اکنون نظرسنجی های مؤسسه مطالعات امنیت داخلی رژیم صهیونیستی (INSS)[1] نشان می دهد، در فراسوی جنگ و خونریزی و دود جنگ و ویرانههای غزه، نوع دیگری از تخریب در حال وقوع و همچون موریانه در حال فرسایش بی سر وصدای این رژیم است.
کاهش اعتماد سیاسی به حاکمان، شکاف های عمیق، ناامیدی فزاینده و محکومیت جهانی رژیم صهیونیستی را به مرحلهای جدید و خطرناک از انزوا سوق داده و تصویر دیرینهاش از وحدت و قدرت را فرسوده کرده است. آنچه امروز در این رژیم شاهد هستیم، فراتر از بحران سیاسی یا نظامی است؛ این بحران وجودی است که بنیادهای اجتماعی، روانی و اخلاقی صهیونیسم را به چالش میکشد.
جامعه صهیونیسم با شکافهای چندگانهای دست و پنجه نرم میکند که هر یک به تنهایی میتوانند انسجام اجتماعی را به خطر بیندازند
شاید مهمترین نشانه فروپاشی درونی، فرسایش اعتماد میان نسل جوان باشد. نظرسنجیهای اخیر مرکز تحقیقات سیاست خارجی (FPRI) نشان میدهند بیش از 62 درصد جوانان رژیم صهیونیستی دیگر به آینده اعتقاد ندارند. این آمار نه تنها رقمی، بلکه بازتاب شکست عمیق در قرارداد اجتماعی است، قراردادی که نسلها بر آن بنا شده بود. تمیر پاردو، رئیس سابق موساد در اظهاراتی هشدارگونه به شکست اعتراف کرد و گفت: ما روحیه خود را از دست میدهیم؛ رژیمی که زمانی ادعای وحدت داشت، اکنون به عرصهای از کشمکشهای قدرت و نفرت تبدیل شده است.
این بحران اعتماد تنها در سطح احساسات باقی نمانده است. نرخ افسردگی در بالاترین سطح دو دهه اخیر قرار دارد، موج مهاجرت معکوس در حال افزایش و فرار سرمایه به پدیده ای قابل مشاهده تبدیل شده است. جوانان تحصیلکرده و ماهر - همان نیروی محرکهای که اقتصاد فناوریمحور رژیم صهیونیستی بر آن استوار است - در حال ترک سرزمین های اشغالی هستند. فرار مغزها نه تنها یک چالش اقتصادی، بلکه نشانه از دست رفتن امید به آینده است.
اما ریشه بحران عمیقتر از آمارهای نظرسنجی است. جامعه صهیونیسم با شکافهای چندگانهای دست و پنجه نرم میکند که هر یک به تنهایی میتوانند انسجام اجتماعی را به خطر بیندازند؛ این شکاف ها در کنار هم، به بحران وجودی تبدیل شدهاند. شکاف مذهبی-سکولار، که همواره زیر سطح جامعه صهیونیسم جریان داشته، اکنون به گسلی باز تبدیل شده است. مسئله معافیت یهودیان اولترا-ارتدوکس از خدمت نظامی (در حالی که جنگ غزه متوقف شده است و سربازان روزانه کشته میشدند) به منبع اصلی خشم اجتماعی تبدیل شده است. چگونه میتوان از بخشی از جامعه خواست فرزندان خود را به جنگ بفرستد، در حالی که بخش دیگر با استناد به دلایل مذهبی از این تکلیف معاف است؟
این تنها شکاف موجود نیست. تقسیمات قومی بین یهودیان اشکنازی و سفاردی، شکاف عمیق بین شهروندان صهیونیستی و عرب و تنشهای طبقاتی و اقتصادی، همگی در حال افزایش هستند. این جامعه اکنون بیشتر شبیه مجموعهای از قبایل متخاصم است که تنها به زور در کنار هم نگه داشته شدهاند.
جنگ غزه که بیش از 600 روز ادامه داشت، نه تنها به لحاظ نظامی، بلکه به لحاظ روانی و اجتماعی نیز جامعه صهیونیستی را فرسوده کرده بود. یوئل گازیت، پژوهشگر امنیتی رژیم صهیونیستی در جملهای که به نمادی از این بحران تبدیل شد، میگوید، «ما در حالی جنگ میکنیم که پیروزی در آن به معنای شکست است - هرچه بیشتر بجنگیم، منزویتر میشویم». این جمله خلاصهای از تناقض اساسی ای است که رژیم صهیونی در آن قرار دارد؛ راهبرد نظامیمحور که قرار بود امنیت را تضمین کند، در عوض به انزوای بینالمللی، فرسایش اجتماعی و از دست رفتن مشروعیت اخلاقی منجر شده است[2].
تجاوز نظامی رژیم صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی ایران در ژوئن به خوبی این تناقض را نشان داد. در مدت چند هفته جامعه صهیونی به تقسیمات و نارضایتیهای قبلی خود بازگشت. چرا؟ زیرا در حالی که عملیات علیه ایران ادامه داشت، جنگ فرسایشی در غزه همچنان سربازان را میکشت، گروگانها همچنان در اسارت بودند و هیچ چشماندازی برای پایان وضعیت وجود نداشت[3].
برای نخستین بار از شروع جنگ، اکثریت صهیونیست ها (61 درصد) خواستار پایان جنگ غزه شدند. تغییر افکار عمومی نشاندهنده چیزی فراتر از خستگی جنگ و نشانه از دست رفتن ایمان به روایت رسمی کابینه صهیونیستی است. 17 اوت حدود 1 میلیون صهیونیست (یک دهم کل جمعیت) در بزرگترین اعتراضات از زمان شروع جنگ به خیابانها آمدند. 19 رئیس سابق پلیس، سازمانهای امنیتی و ارتش ( نمادهای قدرت و امنیت در فرهنگ صهیونیسم) در فیلمی اعلام کردند جنگ دیگر به نفع منافع امنیتی رژیم صهیونیستی نیست.
تغییر افکار عمومی نشاندهنده چیزی فراتر از خستگی جنگ و نشانه از دست رفتن ایمان به روایت رسمی کابینه صهیونیستی است
در این بحران، کابینه راستگرای بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی به جای پاسخگویی به نگرانیها، راه دیگری انتخاب کرد؛ سرکوب. لایحه مالیاتی سازمانهای غیردولتی تلاش میکند سازمانهای حقوق بشری و جامعه مدنی را به سکوت وادار کند. طبق این لایحه، سازمانهایی که بودجه خارجی دریافت میکنند باید تعهد بدهند در تظاهرات شرکت و از کابینه انتقاد نکنند، وگرنه با مالیاتهای سنگین مواجه خواهند شد. این عملاً به معنای انتخاب بین سکوت یا ورشکستگی است.
تظاهرات علیه جنگ غزه به شدت محدود شد. پلیس با ایجاد موانع بوروکراتیک، محدود کردن اندازه تجمعات و محصور کردن آنها در مناطق دورافتاده، حق تظاهرات را عملاً بیمعنا کرد. ایتامار بنگویر، وزیر امنیت داخلی پیشنهاد کرد، تظاهراتی که جادههای اصلی را مسدود میکنند ممنوع شوند، اقدامی که عملاً تجمعات انبوه در مراکز شهرها را غیرممکن میکند.
نتانیاهو و اعضای کابینه از راهبرد «پوپولیسم امنیتمحور» استفاده میکنند، معترضان را نه به عنوان شهروندانی با نظرات متفاوت، بلکه به عنوان تهدیدی برای امنیت داخلی معرفی میکنند. آنها را «کمککننده به حماس» یا حتی «شاخهای از حماس» میخوانند. این رویکرد نه تنها حق اعتراض را نفی میکند، بلکه خود مفهوم شهروندی دموکراتیک را زیر سؤال میبرد.
موقوفه کارنگی برای صلح 24 سپتامبر در تحلیلی نوشت، سیاست رژیم صهیونیستی اکنون به دو اردوگاه اصلی تقسیم شده است، اما هیچ یک راهحل واقعبینانهای ارائه نمیدهند. اردوگاه نخست بر «جنگ همیشگی» تکیه میکند - راهبردی که امنیت را تنها از طریق اقدام نظامی مداوم و قاطع تعریف میکند. این رویکرد به جنگهای همزمان در غزه، کرانه باختری، لبنان، سوریه و ایران منجر شده و به برتری نظامی و فناوری دائمی، وابستگی به حمایت آمریکا و ادامه بیپایان درگیریها متکی است - شرایطی که نمیتوانند برای همیشه ادامه یابند.
اردوگاه دوم، متشکل از مرکز و چپ صهیونیسم به دنبال راهحلهای دیپلماتیک، اما بر فرضیات قدیمی درباره فلسطینیان و قدرتهای منطقهای مبتنی است که دیگر با واقعیتهای امروز همخوانی ندارند. نتیجه بنبستی راهبردی است که در آن هیچ یک از دو مسیر به آیندهای پایدار منتهی نمیشود[4].
در پس این بحرانهای فوری، چالش بلندمدتتر در حال شکلگیری است؛ بمب ساعتی جمعیتی. نرخ رشد جمعیت عرب در رژیم صهیونیستی و سرزمینهای اشغالی از نرخ صهیونیست ها بیشتر است. در منطقه گستردهتر، جمعیت کشورهای عربی بیش از 40 برابر جمعیت صهیونیست هاست. در بلندمدت، این واقعیتهای جمعیتی چالشهای اساسی برای هویت رژیم صهیونیستی ایجاد میکنند. اسکات کریستنسون در اکونومیست ژئوپلتیک با بیان فروپاشی جمعیتی معتقد است، «در دراز مدت رژیم صهیونیستی محکوم به فناست[5]».
شاید مهمتر از همه، رژیم صهیونی در نبرد روایتها شکست خورده است. افکار عمومی جهانی که زمانی رژیم صهیونیستی را به عنوان قربانی تصور می کرد، اکنون آن را منبع اصلی بیثباتی و خشونت در منطقه میبیند. حتی رسانههای غربی که زمانی حامی رژیم صهیونیستی بودند، اکنون درباره «فاجعه بشردوستانه» و «جنایات علیه بشریت» مینویسند. این انزوای اخلاقی شاید در بلندمدت مهمتر از هر شکست نظامی باشد.
در سرزمین های اشغالی فروپاشی از درون در حال وقوع است. این نه فروپاشی ناگهانی، بلکه فرسایش تدریجی است - فرسایش اعتماد، انسجام اجتماعی، مشروعیت اخلاقی و چشمانداز آینده. رژیمی که زمانی خود را شکستناپذیر میدانست، اکنون میفهمد بزرگترین تهدیدش نه از موشکهای دشمن، بلکه از تناقضات درونی خودش سرچشمه میگیرد. در این واقعیت جدید، آینده رژیم صهیونیستی هرگز به این اندازه نامطمئن نبوده است. آیندهای که حتی رهبران تلآویو نیز دیگر نمیتوانند با اطمینان به آن نگاه کنند.
____________________________________________________________________________________________________________________________
[1] - https://www.inss.org.il/publication/?ptype=1570
[2] - https://www.maecenata.eu/2025/10/15/israels-democratic-civil-society-in-times-of-war-and-democratic-backsliding/
[3] - نظر سنجی موسسه مطالعات امنیت ملی https://www.inss.org.il/publication/survey-september-2025/
[4] - https://carnegieendowment.org/research/2025/09/israeli-military-policy-middle-east-political-realities?lang=en
[5] - https://medium.com/the-geopolitical-economist/in-the-long-run-israel-is-doomed-287a24d6e98f