یادداشت اختصاصی حنیف غفاری، کارشناس مسائل بین‌الملل؛

رئیس جمهور بی‌دکترین

تمرکز جدید بر آمریکا راهبردی عمیق نیست، بلکه تاکتیکی محاسباتی است که نشان می‌دهد رئیس‌جمهور آمریکا، برخلاف پیشینیان، فاقد دکترین جهان‌بینانه منسجم و سیاست خارجی‌اش تابعی از متغیرهای داخلی و بازدهی فوری است.
حنیف غفاری؛ کارشناس مسائل بین‌الملل
تاریخ انتشار: ۱۷:۴۷ - ۲۱ آذر ۱۴۰۴ - 2025 December 12
کد خبر: ۲۹۶۵۱۵

رئیس جمهور بی‌دکترین

به گزارش «راهبرد معاصر»؛ سند راهبرد امنیت ملی آمریکا که به تازگی با امضای دونالد ترامپ منتشر شد، با معطوف کردن بی‌سابقه تمرکز ژئوپلیتیکی واشنگتن بر کل قاره آمریکا و نامیدن آن به عنوان “حیاط جلویی” آمریکا، این پرسش را به وجود آورد که آیا این رویکرد به منزله بازگشت به دکترین مونرو و خروج از تعهدات پرهزینه در مناطق دوردست (مانند اروپا و غرب آسیا) است؟ دکترین مونرو (۱۸۲۳) که هدفش ممانعت از مداخله اروپا در نیمکره غربی بود، در طول زمان تبدیل به ابزاری برای سلطه آمریکا شد. اما آیا سیاست‌های ترامپ، با ماهیت تجاری و تمرکز بر منافع کوتاه‌مدت، واقعاً احیای این راهبرد قدیمی است؟

اعلام قاره آمریکا به عنوان “حیاط جلو”، نشان‌دهنده ارزیابی مجدد منافع کوتاه‌مدت است، نه بازگشت به اهداف راهبردی مونرو

این حرکت نه یک بازگشت ایدئولوژیک، بلکه یک تغییر اساسی در پارادایم تصمیم‌گیری سیاست خارجی آمریکا است؛ گذار از دکترین‌های کلان ایدئولوژیک به یک نظام مبتنی بر نسبت هزینه-فایده.

سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بر چارچوب‌های ایدئولوژیک تثبیت‌شده‌ای مانند مهار کمونیسم، ترویج دموکراسی و تعهدات چندجانبه (مانند دکترین بوش یا مهار) استوار بود. این دکترین‌ها ریشه در یک تئوری جهانی منسجم داشتند. در نقطه مقابل، رویکرد ترامپ فاقد این تئوری کلان است. در این پارادایم جدید، هر منطقه یا اتحاد تنها زمانی ارزش حفظ کردن دارد که بازدهی ملموس و مستقیمی (اقتصادی، رأی‌دهندگان، یا نمادین) را در ازای هزینه‌های سیاسی و مالی تحمیل شده به همراه داشته باشد.

اعلام قاره آمریکا به عنوان “حیاط جلو”، نشان‌دهنده ارزیابی مجدد منافع کوتاه‌مدت است، نه بازگشت به اهداف راهبردی مونرو. در حالی که دکترین مونرو به دنبال جلوگیری از ورود قدرت‌های رقیب به حوزه نفوذ بود، تمرکز کنونی ترامپ بر آمریکای لاتین و کانادا مستقیماً از نیازهای داخلی نشئت می‌گیرد. مهار جریان مهاجرت از جنوب و مقابله با بحران مواد مخدر (به ویژه فنتانیل) مسائلی هستند که مستقیماً بر ثبات داخلی آمریکا و پایگاه رأی جمهوری‌خواهان تأثیر می‌گذارند.

این موضوعات در ذهن دولت ترامپ، دارای بازدهی سیاسی داخلی بسیار بالاتری نسبت به تعهدات نظامی در مناطق دوردست تلقی می‌شوند. به عنوان مثال، در محاسبات ترامپ، تعهدات نظامی سنگین در اروپا (مانند ناتو) هزینه‌ای بالاست در حالی که بازدهی آن (حفظ امنیت اروپا در برابر روسیه) یک مسئله دوردست محسوب می‌شود. در مقابل، عدم کنترل مرز جنوبی، هزینه‌ای محسوس و فوری دارد که باید برای آن هزینه کرد یا از آن پرهیز نمود.

به دلیل اتکای کامل به محاسبات هزینه-فایده، این تمرکز بر قاره آمریکا یک آدرس غلط  به نظام بین‌الملل ارسال می‌کند. سیاست خارجی مبتنی بر بازدهی کوتاه‌مدت فاقد ثبات ایدئولوژیکی لازم برای تبدیل شدن به یک “دکترین واقعی” است. این رویکرد می‌تواند با کوچک‌ترین تغییر در برآورد منافع، به سرعت وارونه شود؛ برای مثال، اگر یک فرصت تجاری بزرگ و کم‌هزینه در آسیای جنوب شرقی پدید آید که بازدهی سریع‌تری نسبت به پروژه‌های آمریکای لاتین داشته باشد، اولویت‌ها فوراً تغییر خواهند کرد.

در نتیجه، تمرکز جدید بر آمریکا یک راهبرد عمیق نیست، بلکه یک تاکتیک محاسباتی است که نشان می‌دهد رئیس‌جمهور فعلی، برخلاف اسلافش ، فاقد یک دکترین جهان‌بینانه منسجم است و سیاست خارجی او تابعی از متغیرهای داخلی و بازدهی فوری است.

ارسال نظر
پرطرفدارترین اخبار