اعلام ساعت کاری جدید ادارات، مدارس و بانک‌ها جیش‌الظلم مسئولیت حمله تروریستی امروز محور خاش-زاهدان را پذیرفت نظام پرداخت دستمزد کارکنان دولت تغییر می‌کند + جزئیات واکنش لاریجانی به اظهارات امروز نتانیاهو: آمریکایی‌ها حق دارند از این حرف او خودشان را بکشند فاز دوم طرد اتباع غیرمجاز در استان تهران اجرایی می‌شود شبکه اینترنشنال هک شد کشف بیش از ۷۰۰ دستگاه ریزپرنده قاچاق در پارسیان/ توقیف یک لنج و دستگیری متهم اصلی کواکبیان در خصوص ادعا‌های «ارتباط با کاترین شکدم» مجرم شناخته شد پزشکیان در دیدار السودانی: وحدت کشور‌های اسلامی موثرترین راه مقابله با جنایات اسراییل است پزشکیان: سیاست قطعی و جدی دولت چابک‌سازی و کاهش هزینه‌ها است پزشکیان در آیین آغاز ساخت ۹۴ هزار واحد مسکن کارگری: بنگاه‌های تولیدی برای کارگران مسکن بسازند/دولت هم پای کار است محسن رضایی: باید با تشکیل ائتلاف نظامی در برابر اسرائیل ایستاد نشست سران قوا در نهاد ریاست جمهوری برگزار شد تصویب «خرید خدمت سربازی» تکذیب شد در نشست غیرعلنی مجلس با پزشکیان چه گذشت؟

ناگفته‌هایی از آخرین روز زندگی سردار سلیمانی

یکی از مدافعان حرم در سوریه روایتی خواندنی از آخرین ساعات زندگی سردار قاسم سلیمانی روایت کرده، سردار سلیمانی در آخرین سفر خود به سوریه توصیه‌هایی متفاوت از همیشه داشته است.
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۰ - ۲۵ دی ۱۳۹۸ - 2020 January 15
کد خبر: ۳۳۵۹۸

به گزارش راهبرد معاصر؛ یکی از مدافعان حرم در سوریه روایتی خواندنی از آخرین ساعات زندگی سردار قاسم سلیمانی روایت کرده، سردار سلیمانی در آخرین سفر خود به سوریه توصیه‌هایی متفاوت از همیشه داشته است.

با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد.

ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند.

ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند...
هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید.
همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین!
همیشه نکات را می‌نوشتیم، ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.

گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذ‌ها پر می‌شد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه

آن‌هایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود... بار‌ها صحبتش قطع شد، ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...

ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!

ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند...

ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت.
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاج‌قاسم با لبخند گفت.
می‌ترسین شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
_ ...
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت:
میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست...

ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد

ساعت ۲ صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.

ارسال نظر
آخرین اخبار