چند شبِ گذشته "کلبهای در مه" جای خودش را به ادامه سریال "گاندو" داد که ناگهانی روی آنتن آمد. سریالی که حسن لفافیان بعد از مرجان اشرفیزاده، کارگردانی آن را برعهده گرفت.
نوع روایت و داستان سریال و طبیعتِ استان گیلان باعث شد بارها با مجموعه قدیمی و ماندگارِ "پس از باران" مقایسه شود. حتی درنظرسنجی صداوسیما هم رتبه دوم پربینندههای سریالهای تلویزیونی را از آنِ خود کرد.
به سراغ حسن لفافیان کارگردان این سریال رفتیم و لحظاتی با هم به گفتوگو نشستیم:
سؤال شما این است که "کلبهای در مه" در این روزها چه تأثیراتی میتواند برای مخاطبان داشته باشد؛ یکی اینکه برای استقامت آدمها در این روزگار مهم است و با این همه، مشکلات خودمان را حفظ کنیم. در "کلبهای در مه" دست درازی و سودجویی آدمها را میدیدیم که جامعه امروز هم مملو از این اتفاقات است؛ شخصیتهایی دیدید که سر همدیگر کلاه میگذاشتند و دستدرازیهایی که میکنند. چشمانی که به ناموس دیگری میافتد؛ و همه اینها در جامعه امروز هم هست. اتفاقاتی که ما به هزار و یک بهانه، گردنِ اقتصاد میاندازیم و از اخلاق خبری نیست.
به بهانه اینکه اقتصاد ما را از بین برده، هزار بیاخلاقی میشود. حرفِ ما در "کلبهای در مه" همین نمایشِ استقامت آدمها در بسترِ درامی بود که از شکلگیری انقلاب و در شمالیترین شهر ایران یعنی گیلان به تصویر کشیده شد. از طرفی به عشق پرداختیم که این فرضیه مقدس تنها با یک نگاه و فیزیکی و احساسی اتفاق نمیافتد بلکه بارها این حرفِ مهم از زبانِ دامون (حسام محمودی) بیرون آمد که اعتقادم اساسی است و دلنگرانم به خاطر اعتقادم، خانوادهام دچار مشکل شود. سعی کردیم نشان دهیم هرچیزی باید سرجایِ خودش باشد؛ اعتقاد مهم است و خانواده هم اهمیت دارد.
خیلیها جنگ نمیرفتند که ازدواج کنند و خیلیها جنگ میرفتند و ازدواج نمیکردند. اما دنبالِ این هدف بودیم که بگوییم کسانی رفتند جنگیدند و به شهادت هم رسیدند اما خانواده داشتند و به تشکیل خانواده اهمیت میدادند. خوشبختانه این مفاهیم همیشه مورد استقبال مردم بوده و بازتابهایی که داشتیم مردم درونمایه، محتوا و فضا و اتمسفر سریال را دوست داشتند.
قرار بود سریال "میجان" را مرجان اشرفیزاده بسازد که چندین دقیقه هم فیلمبرداری شد و سرانجام آن مجموعه تبدیل به "کلبهای در مه" شد؛ چقدر از آن دقایق فیلمبرداری شده، تجارب و ترکیب بازیگران بهره بردید؟
از ابتدا این سریال به نام "کلبهای در مه" تصویب شد با همین تهیهکننده آقای پروینی؛ مسیری را رفتند و به توافق نرسیدند و کار متوقف شد. بخشی به نوع کیفیت کار برمیگردد که مطلوبِ شبکه و تهیهکننده نبود و بخشی هم به زمان تولید برمیگشت و البته کرونا هم بخشی از آن بوده است. گروه دوست داشتند در تهران کار کنند و کارگردان این مسیر را دوست نداشته و به هر حال کار منتفی شد. طبیعتاً کارگردان جدید میآید ترکیب بازیگران خودش را دارد.
در ابتدا بحث حسام محمودی مطرح بود که نقش دامون را کار کند اما یک هفته به کلید زدنِ کار مانده بود عذرخواهی میکند و زمان خانم اشرفیزاده جلوی دوربین نمیرود و آقای شعیبی را سرکار میآورند و ترکیب بازیگران جدید اتفاق میافتد. ما کار را شروع کردیم در پیشتولید، بخش اعظمی از بازیگران با توصیه یکسری از دوستان، راغب نشدند سر این کار حاضر شوند. از این بابت خوشحال شدم چون دوست داشتم بازیگران مدنظر خودم را داشته باشم و خوشبختانه خودم به این چیدمانِ بازیگری رسیدم. احساس میکنم بازیها خوب اتفاق افتاد و کاراکترها درست کنار هم قرار گرفتند.
از دوره خانم اشرفیزاده، فقط خانم بوبانی و خانم حسینی ماندند که بخشهای دو نفرهای از این دو گرفته شده بود؛ به خاطر اینکه به بیتالمال ضربه نخورد از آن ۶۰، ۷۰ دقیقه استفاده کردیم. این تعداد دقیقه در میان ۱۵۰۰ دقیقه سریالی که ساخته شد.
خوشبختانه نقشها خوب از آب درآمد؛ در بازتابهایی که داشتیم از نقشهای منفی داستان بسیار استقبال کردند نقش منفی وقتی خوب ایفا میشود نقش مثبت هم به خوبی خودش را نشان میدهد؛ این دو مکمل هماند. نقشهایی که خوب درنیاید به چشم میآید و آن یکدستی در بازیها را از بین میبرد. خوشبختانه این یکدستی و انسجام در ایفای نقش به خوبی دیده شد.
هرکاری نقاط ضعف و قوتی دارد. پافشاری روی صددرصد خوب بودنِ کار ندارم. جایی نورافکنی دیده شده و سقفمان نورهای بازتاب داشته جزو ضعف حساب نمیشود و زیبایی آن فضا را دیدم. تلاشم را کردم که جذابیت کار را بالا ببرم، گاهی هم اشتباهاتی اتفاق افتاده است که از آن ضعفها شانه خالی نمیکنم. اگر آن عبارت عشقولانه را استفاده کردیم نمیتوانیم بگوییم آن موقع از این اصطلاحات استفاده نمیکردند و فقط برای این دوره است.
کارشناسانی که شما از آنها نقلِ قول میکنید چقدر این سریال را دیدهاند و چقدر اطلاعات دارند که در دورههای قبل از این اصطلاحات استفاده میشده یا خیر! یعنی کلمه عشقولانه یا روی اعصاب من نرو... ۴۰ سال پیش نبوده، من دوست دارم مرجع یا منبعی به من معرفی کنند تا یاد بگیرم. دورهای که سریال در آن ساخته شده سال ۱۳۵۷ است و این اصطلاحات در شهرستانها باب نبوده اما در تهرانِ قدیم کاملاً باب بوده است. شخصیت ما مثل برادر نازبانو یعنی نادر به طورکل تهرانی است و این اصطلاح را به کار میبرد.
مسئله بعدی که درباره قاببندیها بود بسیار سطحی است؛ چرا که قاببندی ربطی به چراغی که در کار دیده میشود، ندارد. در آن سکانسی که اشاره کردید یک لامپی دیده میشود ترجیحاً دیده نمیشد بهتر بود، ربطی به قاببندیها ندارد. قاببندیهای کار را با کمکِ مدیر فیلمبرداری سریال بستیم و از کار او دفاع میکنم. معتقدم قاببندیها خوب بوده اما اینکه در یک سریال ۱۵۰۰ دقیقهای یک پلان را مثال میزنید که نور در آن دیده میشود و معتقدید قاببندی اشکال دارد یک مقداری مغرضانه و غیرکارشناسی است.
اساسیترین نقطه ضعف سریال را زمان میدانم؛ یعنی ما خیلی فشرده این کار را ساختیم. واقعاً اگر امکان را داشتیم چند ماه بیشتر فیلمبرداری ادامه پیدا میکرد شاید این طمأنینه باعث میشد کار با ظرافت و دقت بهتری از آب درآید. بازیها و سکانسها بهتر و با کیفیتتر ساخته شوند و خروجی با کیفیتتری داشته باشیم. اما روی هم رفته هر ضعفی در کار وجود دارد به عنوان کارگردان، با شجاعت میپذیرم و از آن شانه خالی نمیکنم.
به زمان اشاره کردید، در پخش هم قدری این مشکل دو چندان شد و مخاطب آنطور که باید و شاید نتوانست منظم و مرتب این سریال را دنبال کند؛ با فوتبال و والیبال و یا قطع برق هم گریبانِ پخشِ درست سریال "کلبهای در مه" را گرفت.
قبول دارم این نامنظمی بیننده را اذیت کرد و البته مرا هم به عنوان سازنده اذیت میکند. مطمئن باشید چند برابر خود تلویزیون هم اذیت میشود چون دوست دارد محصول فرهنگیاش که ساخته شده بهترین زمان دیده شود و بازخورد بیننده را هم داشته باشد. اما چارهای نیست در بحبوحه مسابقات ورزشی این سریال روی آنتن شبکه سه رفت و در صورتِ پخش مجدد از شبکه آیفیلم و یا تماشا، شاید آن بخش از مخاطبینی که نتوانستند به خوبی این سریال را دنبال کنند، بهتر در جریانِ روایت و مفهوم این سریال قرار بگیرند. جالب است فارغ از این برنامه زنده غیرقابل پیشبینی و مسابقات، قطعی برق هم پخشِ سریال را تحت الشعاع قرار داد. مسابقات یورو به تایم ۱۲۰ دقیقه میرسید و اتفاقات عجیب و غریبی که برای ما به وجود آمد.
به نظرمن هیچ شباهتی بین این سریال و "پس از باران" وجود ندارد. دوستانی که این شباهت را مطرح میکنند یا "پس از باران" را ندیدند و یا سریال ما را ندیدند. نه شخصیتهایمان نزدیک به "پس از باران" است و نه این سریال ماندگار اتفاقاتش نزدیک به سریال ما است. اینجا داستان خانی بود و خانی که میخواهد زن دوم بگیرد. داستان تکراری که سالیان سال است در داستانهای بومی اتفاق میافتد و در داستانهای غیربومی و شهری وجود دارد؛ اینکه صرفاً آن سریال و این سریال در شمال فیلمبرداری شدهاند به هم شباهت داشته باشند، نیست.
خانی که در سریال "پس از باران" وجود داشت یک خان مثبت و دوستداشتنی بود و وقتی هم کشته میشود برای این مرگ، ناراحت میشوند و طرح توطئههایی که در آن سریال است آدم دلش میسوزد و اما اینجا اصلاً اینطور نیست. به نظرمن همه دنبال این شباهتاند یک مسیر کاملاً اشتباهی است. دوستان در نگاهشان تجدیدنظر کنند. ما برای اینکه کارمان را قابل دیدن و دوستداشتنی کنیم تلاش نکردیم چیزی را کپی کنیم و یا عین آن را اجرا کنیم. تلاش کردیم داستان خودمان را به خوبی بیان کنیم امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.
واقعیت امر این است ترکیب بازیگران یکی از سختترین مراحل پروژه است و همیشه روی کاغذ، کاندید انتخاب میکنیم. تقریباً دستمان است که بازیگری قیمت نجومی پیشنهاد میدهد یا نمیخواهد آن کار را بپذیرد و یا میخواهد قیمت را بالا ببرد یا بهانهاش میگیرد یا نمیگیرد. ما بر این اساس سراغِ خیلیها نرفتیم.
من اصولاً در کارهایم بازیگردان نداشتم نه اینکه به بازیگردانی اعتقاد ندارم؛ اما یا به شرایط مالی پروژهها برمیگشت یا خودم احساس کردم نیاز نیست و با تعامل با بازیگران کار پیش میرود. یا در دلِ دورخوانیها و درک نقشها خودم میتوانستم این هدایت را به دست بگیرم و در این کار با توجه به تعدد نقشها نیاز به یک تمرکز بود؛ خوشبختانه با کمک خود بازیگران که واقعاً نگرانِ کارشان بودند تا به شخصیتپردازی درستی برسند. خوشحالم بیننده بازیهای یکدست و خوبی را شاهد بود.
من دغدغهام فیلمنامه خوب است و همیشه سعی کردم در هر کاری مفید باشم. حتی آن موقعی که مشاور پروژهای بودم یا رفاقتی کار کردم. به نظرمن مهمترین حرف را فیلمنامه خوب میزند؛ حالا چه طنز باشد و چه کمدی و پلیسی و درام عاشقانه؛ خیلیها در بسیاری از کارها حضور داشتند و فیلمنامه را درست انتخاب کردند بهترین اتفاق افتاده؛ آنجایی که فیلمنامه اشتباهی انتخاب شده، راه اشتباه طی شده است.
اگر یک متن و فیلمنامه خوب برسد مهم نیست چه مدیومی باشد. من اولویتم ساخت سریال خوب است. من معتقدم نمایشخانگی صرفاً دنبال ساخت کار خوب نیست بلکه آنجا بحث فروش مطرح است. کار در تلویزیون شرایط و خط قرمزهای خودش را دارد؛ در بحث قضاوت نیستم کسانی امروز در نمایشخانگی حضور دارند که تا دیروز در تلویزیون کار میکردند و آنجا واقعاً بحث مالی و فروش وجود دارد و مثلِ سینما آزادتر شده و خط قرمزهای متفاوتتری نسبت به تلویزیون دارد.
من نگاهم این است کاری که در تلویزیون پخش میشود حداقل بالغ بر ۳۰ میلیون مخاطب آن را میبینند اما در رسانه آنقدر بازخورد ندارد. آمار بینندههای نمایشخانگی به بینندههای تلویزیون نمیرسد و ترجیحم این است کارم بیشتر دیده شود. /تسنیم