به گزارش راهبرد معاصر؛ پیامدهای معمای افغانستان برای بازیگران منطقه خاورمیانه و حومه افغانستان در حال آشکار شدن است و خروج ایالات متحده از طولانیترین جنگ خود مطمئنا بر منطقه تاثیر گستردهای خواهد گذاشت. عقب نشینی عجولانه ایالات متحده از افغانستان همانطور که در اکثر تصمیمات مهم رایج است، بحثهای شدیدی را برانگیخته و بین سیاستگذاران و تحلیلگران اختلاف ایجاد کرده است. در میان کشورهای عربی شورای همکاری خلیج فارس، عقب نشینی نظامی آمریکا از افغانستان دو نگرش کلی را ایجاد کرده است. از یک سو، آن ها نسبت به پیامدهای کاهش نفوذ و ردپای آمریکا در منطقه بر تضمین امنیت و ثبات خود نگران هستند و از سوی دیگر ناظران و تحلیلگران غربی در مورد شکست آمریکا در افغانستان و معنای آن برای آینده قدرت آمریکا بدبین میباشند.
رویدادهای هفتههای گذشته نشانگر بیثباتی در کشوری است که در طی سیسال گذشته توانسته دو ابرقدرت را با شکست روبرو کند. در هر دو مورد، عدم فهم تاریخ و سیاست، کشور مهاجم را به خطر انداخته است. با پایان خروج از افغانستان در 30 آگوست، بسیاری از ناظران بینالمللی بر این گمان هستند که آیا ایالات متحده از سیاست دیرینه خود در حمایت و گسترش دموکراسی در خارج از کشور دست کشیده یا خیر؟ در واقع رئیس جمهور جو بایدن این بیمیلی را برای ترویج دموکراسی در یک سخنرانی مهم در تاریخ 31 آگوست منعکس کرد. وی در اینباره گفت: «ما هیچ علائق حیاتی در افغانستان نداریم مگر جلوگیری از حمله به سرزمین آمریکا و شرکای ما» بنابراین سردرگمی و ابهام در مورد رویکرد رئیس جمهور بایدن در ترویج دموکراسی همچنان وجود دارد. محتملترین درسی که ایالات متحده از تجربه خود در افغانستان میگیرد، این است که گسترش دموکراسی از طریق مداخلات نظامی خارجی یک تلاشی بیهوده است. در سالهای آتی، دولت بایدن درصدد این است که تلاشهای ترویج و ارتقا دموکراسی را از نیروهای نظامی به کانالهای اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک منتقل کند.
درک و فهم محدود آمریکا از سیاست ها و جوامع خاورمیانه همراه با رویکرد ساده لوحانه ترویج دموکراسی در شرایطی که چارچوب فرهنگی و اجتماعی اجازه نمیدهد فقط رژیمهای بد را با چیزهای بدتر جایگزین خواهد کرد. بسیاری از مفسران این اطمینان کاذب را ناشی از عدم توانایی و تمایل به درک ارزشها و تحولات جوامع و فرهنگهای مختلف و همچنین تاکید و اصرار آمریکا بر صادر کردن مدل دموکراسی غربی میباشد و حتی اگر این امر با هزینهی نادیده گرفتن واقعیات موجود همراه شود. سیاستگذاران آمریکایی در گذشته تمایل داشتند تا دموکراسی را مدلی از حکومت بدانند که ممکن است بلافاصله در یک کشور ریشه دواند، بدون این که زمان لازم برای سازگاری جوامع با سیستمهای سیاسی جدید را در نظر بگیرند. در واقع سازوکارها و ارگانهای دولتی دموکراسیهای غربی نتیجه تجربیات خاص دولتهای غربی هستند و نمیتوان آن را به سایر کشورها تحمیل کرد. در واقع، افغانستان به آمريكا آموخته است كه دموكراسي را نميتوان به سادگي در جوامع ديگر به كار برد؛ زيرا حتي در جايي كه به نظر ميرسد دموكراسي كار ميكند، اين كار را فقط به صورت سطحي انجام ميدهد. فروپاشی سریع دولت افغانستان تنها نشان دهنده شکنندگی دموکراسی غربی است.
شادی برخی از سقوط کابل و عقب نشینی نیروهای آمریکایی به همین ترتیب نشان دهنده عدم درک اوضاع در افغانستان است. البته چنین واکنشهایی محصول طغیان احساسی است نه تفکر منطقی. تاریخ بشر نشان دهنده یک مسیر طولانی در جهت پیشرفت است و این احتمال وجود ندارد که طالبان به همان شیوه وحشیانهای که در دهه 1990 عمل کرده به حکومت بازگردد، حتی اگر گروهها و بازیگران رادیکال این ایده را ترویج کرده باشند. انتقالی که ما در حال حاضر مشاهده میکنیم، نتیجه بافت تاریخی، نظامی و سیاسی خاص افغانستان است. اگر طالبان نتوانند حکمرانی و رهبری هوشمندانهای را در افغانستان اتخاذ کنند، ممکن است درگیری و ناآرامی در سراسر کشور پدیدار شود. متأسفانه برای افغانهای عادی، فقدان مشروعیت بینالمللی تنها میتواند بر اقتصاد و رفاه شهروندان عادی تأثیر منفی بگذارد.
مفسران و سیاستگذاران عمومی هم نسبت به وضعیت افغانستان نگران هستند، اما من معتقدم که آنها در مورد شدت شرایط موجود اغراق میکنند، چون چشم انداز داخلی و رویکرد دیپلماتیک رژیم جدید هنوز روشن نیست. البته برخی از جناحهای درون دولت ممکن است به سمت رادیکالیسم پیش بروند و افغانستان ممکن است به سطح جدیدی از درگیری درون کشوری برسد. با وجود احتمال کمتر، برخی از صداها و بازیگران در کشور ممکن است برای حفظ امنیت و نهادهای دستگاه دولتی افغانستان به دنبال مصالحه باشند. در حالی که در ماههای اخیر توجه بسیاری به خاورمیانه و افغانستان شده است، تحولات داخلی در کشورهای غربی بر صلح و امنیت بینالمللی نیز تاثیر گذاشته است. این پدیده در حال تحول است و پیامدهای مهمی نیز برای منطقه خلیج فارس به همراه دارد.
در نتیجه رکود اقتصادی، مردم کشورهای غربی به طور فزآینده به سمت احزاب جناح راست روی آوردهاند که از سیاستهای بیگانه ستیز و انزواطلبی حمایت و پشتیبانی میکنند. موفقیت سیاسی دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق و سیاست خارجی «اول امریکا»، بدبینی اروپا و برگزیت و ظهور بسیاری از دولتهای راستگرای اروپای مرکزی و شرقی همگی از این روند حمایت میکنند. با توجه به موفقیت گروههای راست افراطی و تمرکز بر سیاست داخلی، علاقه غربیها به کمکها و مداخلات بینالمللی در خارج کاهش مییابد. علاوه بر این، تعداد اندکی از سیاستمداران غربی هستند که با ترس از واکنش عمومی علیه این نوع جدید انزواگرایی مبارزه میکنند. این تحولات باید به عنوان هشداری برای کشورهای حاشیه خلیج فارس باشد، به ویژه آنهایی که برای امنیت خود به قدرتهای خارجی متکی هستند. منطقه خلیج فارس باید از نزدیک تحولات افغانستان را زیر نظر داشته باشد و سعی کند بفهمد که چگونه وضعیت آنجا بر محیط امنیتی خلیج فارس تأثیر می گذارد.
به منظور درک وضعیت جاری و محدود کردن پیامدهای آن برای منطقه، کشورهای حاشیه خلیج فارس باید فوراً برای مهار و کاهش هرگونه اثرات منفی ناشی از افغانستان اقدام کنند. کشورهای شورای همکاری خلیج فارس باید راه ها و وسایلی را برای همکاری و هماهنگی در بخشهای مختلف ایجاد کنند. کشورهای حوزه خلیج فارس همچنین باید در سیاستهای امنیتی خود در قبال افغانستان و به طور گستردهتر قاطع باشند. وضعیت سیاستهای خلیج فارس، که گاهی اوقات به جای اهداف حکمرانی خوب بر اساس احساسات و اختلافات شخصی هدایت میشود، فقط آشفتگی بیشتری را در منطقه ایجاد میکند. شکافهای سیاسی قبلی در خلیج فارس ثبات ایجاد نکرده و همچنان توانایی منطقه را برای واکنش به رویدادهای آینده کاهش میدهد. تاریخ خلیج فارس پر از رقابت بر سر منابع آن است. هرج و مرج بیشتر چه محصول نزاع های سیاسی و چه بیثباتی در مناطق پیرامونی فقط باعث میشود که دولتهای منطقه دچار تفرقه شده و نتوانند منافع ملی خود را دنبال کنند.