به گزارش «راهبرد معاصر»؛ بازیگران دخیل در ایجاد بحران های منطقه ای به ویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی همواره به دنبال ایجاد و گسترش تنش ها هستند و در این میان از راهبردهای مختلفی نیز بهره گرفته اند. در مقاطعی استفاده از جنگ نیابتی و حمایت از گروه های تروریستی در دستورکار قرار گرفته بود و امروزه راهبرد بی ثبات سازی به عنوان رویکرد نخست آمریکا در منطقه پیگیری می شود.
آمریکایی ها با بی ثبات سازی به دنبال دو هدف مهم هستند؛ نخست، ایجاد درگیری های خودساخته و فرسایشی و دوم، جنگ درون تمدنی یا به اصطلاح جنگ کشورهای مسلمان با مسلمان. چنانچه به روند راهبردی آمریکا در منطقه نگاه انداخته شود، همین راهبرد شکل جدیدی از راهبردهای گذشته است. به عنوان نمونه در سال 2000 میلادی آمریکایی ها راهبرد جنگ پیش دستانه را در قالب مبارزه با تروریسم اتخاذ کردند که نتیجه آن حمله به افغانستان و عراق بود.
آمریکایی ها با شکست این راهبرد و در تغییری آشکار در سال 2006 میلادی، راهبرد «حذف حلقه ها» را در دستورکار قرار دادند که این موضوع در قالب طرح خاورمیانه بزرگ بود. این طرح مبتنی بر حذف گروه های مقاومت بود و نخستین حلقه ای که آنها تعریف کرده بودند، حل موضوع فلسطین، طرح نقشه راه و سپس حذف حزب الله بود که با شکست صهیونیست ها در جنگ 33 روزه این راهبرد برای آمریکایی ها و صهیونیست ها با ناکامی مواجه شد.
با شکست ماشین تروریسم در منطقه، آمریکایی ها و صهیونیست ها وارد فاز تقابل با جبهه مقاومت شدند که اوج آن ترور فرماندهان مقاومت بود
همزمان با آغاز موج بیداری اسلامی در منطقه، آمریکایی ها با سوءاستفاده فضا را برای ایجاد درگیری های نیابتی در قالب گروه های تروریستی فراهم کردند و همین موضوع را به بحران منطقه ای و افزایش درگیری ها تبدیل کردند. آنها با این اقدام علاوه بر ایجاد درگیری ها و درست کردن حاشیه امن برای رژیم صهیونیستی، به دنبال نشان دادن چهره خشن از اسلام در جهان بودند.
با شکست ماشین تروریسم در منطقه، آمریکایی ها و صهیونیست ها وارد فاز تقابل با جبهه مقاومت شدند که اوج آن ترور فرماندهان مقاومت و هدفشان به سرانجام رساندن توطئه شوم «معامله قرن» بود، زیرا از بستر طرح شوم «معامله قرن» سه هدف را دنبال می کردند:
با شکست طرح معامله قرن و ناکامی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری و روی کارآمدن دموکرات ها، توطئه «بی ثبات سازی منطقه ای» به عنوان راهبرد اصلی آمریکایی ها در اولویت قرار گرفت و خروج از افغانستان به عنوان نخستین گزاره در این راهبرد انتخاب شد. در راهبرد بی ثبات سازی، فعال سازی حوزه های منجمد و درگیری های چندمحوری به عنوان دال مرکزی انتخاب شد، به گونه ای که بحران به وجود آمده بازیگران دیگری را نیز درگیر کند.
آنچه در ذهن آمریکایی ها در رابطه با ترور سردار سلیمانی شکل گرفت، این گزاره بود که بعد از شهادت سردار سلیمانی وضعیت محور مقاومت و گروه های وابسته نسبت به قبل تضعیف خواهد شد و این روند، شرایط لازم را برای ضربه زدن به کشورهای حامی مقاومت و پیشبرد راهبردهای آمریکا فراهم خواهد کرد.
با وجود این، در سه سال گذشته نه تنها توطئه محقق نشد، بلکه محور مقاومت در مسیر بالنده و قدرت افزا به فعالیت های خود ادامه داده است که نگاهی به برخی حوزه های منطقه ای (عراق و یمن) مؤید این موضوع خواهد بود.
راهبردی که آمریکایی ها برای عراق در چند سال گذشته مدنظر قرار داده اند، در وهله نخست بی ثباتی سیاسی و در وهله دوم، ایجاد درگیری های خودساخته و نمود آن جنگ داخلی بود. از سال 2019 میلادی راهبرد آمریکایی ها در عراق مشتمل بر دو گزاره بود:
این گزاره ها بعد از ترور فرماندهان مقاومت در عراق در دستورکار آمریکایی ها قرار گرفت و در یک سال گذشته تشدید شد؛ به گونه ای که بعد از برگزاری انتخابات پارلمانی در عراق، این کشور با بن بست سیاسی مواجه شد و عوامل و بازیگران داخلی و خارجی زیادی در آن دخیل بودند. شرایط بعد از یک سال به گونه ای پیش رفت که علاوه بر به نتیجه نرسیدن راهبردهای آمریکا، جریان مقاومت نه تنها در عرصه سیاسی پیروز شد بلکه راهبرد آمریکایی ها در ایجاد جنگ داخلی را به شکست کشاند.
راهبردی که آمریکایی ها برای عراق در چند سال گذشته مدنظر قرار داده اند، در وهله نخست بی ثباتی سیاسی و در وهله دوم، ایجاد درگیری های خودساخته و نمود آن جنگ داخلی بود
این موارد نشان می دهد وضعیت گروه های مقاومت و وضعیت سیاسی عراق از زمان ترور فرماندهان مقاومت در روندی روبه رشد قرار گرفته و نمود آن را می توان در موارد مختلفی ازجمله افزایش قدرت نظامی و پاسخگویی این گروه ها به هرگونه تهدیدات و مبارزه با هسته های داعش بیان کرد.
یمن نمود بارز پیشرفت محور مقاومت و بالندگی نظامی و سیاسی در عرصه منطقه ای است. امروزه انصارالله در وضعیتی قرار گرفته که ائتلاف سعودی به عنوان داعیه دار به رسمیت نشناختن انصارالله بود، به دنبال جلب موافقت این جنبش با تمدید آتش بس در یمن است.
عربستان به دلیل شکست های متعدد در یمن و با میانجی گری سازمان ملل متحد و در اصل به دلیل تحمیل شکست های میدانی، آتش بسی موقت با یمنی ها امضا کرد که مدت زمان آن دو ماه بود و بعدها با درخواست سعودی ها دو بار دیگر تمدید شد تا در نهایت مدت زمان آن به 6 ماه رسید.
سعودی ها در 6 ماه اخیر به هیچ کدام از موارد تعهد خود پایبند نبودند و انصارالله اعلام کرد به دلیل پایبند نبودن عربستان به بندهای آتش بس و نپذیرفتن شروط انصارالله، تمایلی به تمدید دوباره آتش بس ندارد. قدرت انصارالله نشان دهنده بالندگی آن در عرصه نظامی و سیاسی است، زیرا عربستان معتقد بود بازیگری به نام انصارالله نباید در یمن حضور داشته باشد، اما اکنون این جنبش نه تنها در عرصه نظامی بلکه در عرصه سیاسی نیز بازیگر اصلی در یمن است.
در چند سال گذشته نیز روند قدرت یابی انصارالله در عرصه سیاسی و نظامی روندی کاملاً صعودی داشته و اکنون این جنبش است که قواعد درگیری ها را در جنگ یمن مشخص می کند. علاوه بر این، در عرصه نظامی انصارالله دیگر بازیگر پدافندی نیست و قواعد درگیری ها با این جنبش تعیین می شود.
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت اقداماتی انجام داد که ثمره آن همیشه برای منطقه و محور مقاومت ملموس است. یکی از اقدامات وی شکست طرح های راهبردی آمریکا در منطقه بود که به اعتراف آمریکایی ها، شهید سلیمانی نقش اصلی را در شکست این طرح ها ایفا کرد.
از مهم ترین اقدامات سردار سلیمانی در این زمینه شکست طرح «خاورمیانه بزرگ» آمریکایی ها بود که به دنبال تغییر مرزهای کشورهای منطقه براساس ژئوپلیتیک جدید منطقه ای بودند.
ازجمله اقدامات مهم سردار شهید، بهینه کردن مقاومت در تمام منطقه طبق مؤلفه های کمی و کیفی بود. از نقطه نظر کمی وی گستره وسیعی از مناطق جغرافیایی را به محور مقاومت وصل کرد و از نقطه نظر کیفی و بر مبنای گسترش جغرافیایی، کشورهای مختلفی را به بلوغ نظامی و مقاومتی رساند.