
به گزارش «راهبرد معاصر»؛ آنچه در غرب آسیا میگذرد و در دو سال گذشته به شدت تمام معادلات سیاسی و امنیتی و نظم سنتی را هدف قرار داده است، بدون پیوند دادن آن با آینده این نظم در بُعد نظام بینالملل قابل درک نیست. در غیر این صورت، تصویری ناقص از واقعیت تداعی خواهد کرد.
آنچه امروز در ونزوئلا اتفاق میافتد، اقدامی برای مبارزه با کارتلهای مواد مخدر نیست، بلکه اقدامی برای تضمین امنیت پایدار انرژی برای آمریکاست
از نظر نویسنده، یکی از محرکهای اصلی تحولات شتابان منطقه راهبردی غرب آسیا، افزایش تلاشها برای ایجاد نظمی جدید در نظام بینالملل است. جنگ اقتصادی چین و آمریکا که در دوران دونالد ترامپ شکل ملموستر و پرتنشتری به خود گرفته است، نشاندهنده تغییرات اساسی در محرکهای ایجاد نظم در صحنه بینالمللی است؛ تا جایی که شی جین پینگ، رئیس جمهور چین از لزوم بازتعریف عناصر هنجاری و بازسازی نظام بینالملل بر مبنای چشمانداز چینی سخن گفته است. این سیاست به عنوان راهبرد کلان برای چین در دوران رهبری نسل پنجم ارائه میشود و دستور کار جدی این دولت را تشکیل میدهد.
بنابراین، هرگونه مداخله آمریکا در درگیری با چین با هدف جلوگیری از تقویت نفوذ ساختاری آن، مستلزم مصونسازی اقتصاد آمریکا از نوسانات گسترده و شوکهای قدرتمند ناشی از پیامدهای اقتصادی درگیری است. طبعاً آمریکا باید به دنبال راهحلهایی برای چالش های حیاتی مانند انرژی باشد که عاملی محوری برای اقتصاد و صنعتش هست.
جنگ در غرب آسیا که به وسیله نیروی نیابتی آمریکا در منطقه (رژیم صهیونیستی) آغاز شده است و اقدامات فریبکارانهای که پیش تر انجام شده بود، مانند طرح صلح ادعایی «توافق ابراهیم» و مهمتر از آن، «معامله قرن» همگی در چارچوب منطق اقتصادی مقابله با چین قابل توضیح و درک هستند. آمریکا برای تضمین جریان پایدار انرژی به صنایع و بازارهای مصرفی خود به گسترش هژمونی بر غرب آسیا نیاز دارد و این برتری تنها با تضعیف دولتهای محلی و تقویت نیروی نیابتی قابل دستیابی است. بنابراین، آغاز و پایان جنگ در غرب آسیا اساساً پروژه ای آمریکایی است که میتوان آن را به عنوان آمادهسازی اقتصاد آمریکا برای مقابله با تنشهای اقتصادی ناشی از جنگ تجاری با چین درک کرد.
حتی آنچه امروز در ونزوئلا اتفاق میافتد، جایی که هر لحظه احتمال انفجار بحران و جنگ افروزی در منطقه وجود دارد، اقدامی برای مبارزه با کارتلهای مواد مخدر نیست، بلکه اقدامی برای تضمین امنیت پایدار انرژی برای آمریکاست.
در واقع، تا زمانی که کنترل آمریکا بر منابع انرژی در غرب آسیا یا نزدیکترین نقطه جغرافیایی آن، یعنی ونزوئلا تضمین نشده باشد، هرگونه ورود به جنگ تجاری با چین میتواند عواقب وخیمی برای هژمونی اقتصادی آمریکا داشته باشد.
سیاستمداران آمریکایی به خوبی آگاه هستند؛ اینکه اگر مانع قدرت رو به افزایش چین نشوند، طولی نخواهد کشید هژمونی آمریکا در نظام بینالملل از بین میرود و آمریکا مجبور خواهد شد قدرت جهانی را با چین تقسیم کند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت، آمریکا و چین برای تعیین نظم جهانی آینده در حال رقابت هستند. آمریکا میخواهد نظم مبتنی بر قانون خود را حفظ کند، در حالی که چین در حال ایجاد نظام جایگزین و چندقطبی است. در این رقابت، مناطقی که دارای منابع راهبردی (مانند نفت) یا موقعیت ژئوپلیتیکی ویژه هستند، به میدان نبرد تبدیل شدهاند.
در ادامه، تلاش خواهد شد جزئیات بیشتری درباره ریشههای اقدامات جنگمحور آمریکا در غرب آسیا و آمریکای لاتین و نیز نقش مناطق یادشده در مبارزه برای دستیابی به جایگاه قدرت مسلط ارائه شود.
غرب آسیا همچنان مرکز ثقل بازار جهانی نفت است. هر کشوری که نفوذ بیشتری در این منطقه داشته باشد، میتواند بر قیمت و امنیت انرژی جهانی تأثیر بگذارد. این اهمیت برای آمریکا که هدفش تضمین جریان نفت به صنایع خود و جلوگیری از اختلال رقبا در اقتصاد جهانی است، اولویت دارد.
تسلط بر غرب آسیا همچنین به حفظ برتری دلار به عنوان ارز اصلی برای معاملات نفتی کمک میکند.
در مقابل، این اهمیت برای چین ماهیت متفاوتی دارد. چین به بزرگترین واردکننده نفت جهان تبدیل شده و به شدت به انرژی خلیج فارس وابسته است. اگر آمریکا این منطقه را کنترل کند، عملاً «شریان حیاتی» اقتصاد چین را کنترل میکند. بنابراین، چین به دنبال تنوع بخشیدن به منابع انرژی خود و ایجاد روابط راهبردی با بازیگران منطقه (مانند عربستان، ایران و امارات) است تا وابستگی خود را به نظارت آمریکا کاهش دهد.
غرب آسیا همچنان مرکز ثقل بازار جهانی نفت است. هر کشوری که نفوذ بیشتری در این منطقه داشته باشد، میتواند بر قیمت و امنیت انرژی جهانی تأثیر بگذارد
ونزوئلا بزرگترین ذخایر نفتی اثباتشده جهان را دارد که به آن جایگاه انرژی قابل توجهی میدهد. از این منظر، کنترل منابع یا جلوگیری از دسترسی دشمن به آنها، اهرم راهبردی قدرتمندی است. هدف سیاست «فشار حداکثری» دولت آمریکا علیه دولت نیکلاس مادورو نه تنها تغییر نظام، بلکه جلوگیری از دسترسی چین و روسیه به این منابع نفتی کمهزینه و ایجاد پایگاه نفوذ در حیاط خلوت آنهاست.
در عوض، چین دههها میلیاردها دلار در ونزوئلا سرمایهگذاری و آن را به متحدی کلیدی در آمریکای لاتین تبدیل کرده است. حمایت چین از مادورو، حمله متقابل به دکترین مونروئه آمریکا (سلطه تاریخی بر نیمکره غربی) و پیشنهادی برای ارائه «مدل جایگزین» از حکومتداری در مقابل «مدل واشنگتن» است.
درگیریهای غرب آسیا و ونزوئلا را میتوان به عنوان جنگ نیابتی اقتصادی-ژئوپلیتیکی میان آمریکا و چین درنظر گرفت. در پرتو این دیدگاه، چندین نکته مهم مطرح میشود:
نخست، تقسیم توجه و منابع: آمریکا مجبور است توجه، سرمایه و قابلیتهای دیپلماتیک و نظامی خود را در چندین جبهه (مقابله با چین در آسیا-اقیانوسیه، مدیریت غرب آسیا و مقابله با روسیه در اروپا) تقسیم کند. هرگونه درگیری در غرب آسیا یا ونزوئلا منابع آمریکا را از تمرکز صرف بر چین منحرف میکند که به نفع پکن است، مگر اینکه آمریکا از نتیجه درگیری مطمئن باشد و بتواند منابعی را که در جنگ هزینه کرده است با بهرهبرداری از فرصتهای پس از درگیری جبران کند.
دوم، آزمایش ابزارهای قدرت: این بحرانها عرصهای برای آزمایش ابزارهای قدرت فراهم میکنند. آمریکا از تحریمهای مالی استفاده، در حالی که چین برای توسعه سازوکارهای مالی جایگزین برای دور زدن تحریمها تلاش میکند.
سوم، رقابت بر سر نهادها و اتحادها: آمریکا به وسیله ناتو و متحدان سنتی خود عمل، در حالی که چین به وسیله ابتکار «یک کمربند یک جاده» و سازمانهایی مانند بریکس، شبکههای نفوذ جایگزین ایجاد میکند. نفوذ در مناطق دوردست مانند غرب آسیا و آمریکای لاتین بخشی از این راهبرد گستردهتر است.
جنگ و بحران در غرب آسیا و ونزوئلا به طور مستقیم و راهبردی با رویارویی اقتصادی آمریکا و چین مرتبط است. در واقع، این درگیریهای منطقهای، جلوههایی از همان رقابت بزرگتر برای تعیین اینکه چه کسی قرن بیست و یکم را شکل خواهد داد، هستند.
در این منازعه، حضور قدرت سوم میتواند راه را برای بازیگران مستقل خارج از قطبهای آمریکا و چین هموار کند و از فرو رفتن آنها در بحرانهای ناشی از تنشها بر سر نظم بینالمللی آینده جلوگیری کند. جمهوری اسلامی ایران با تأکید بر منطق مقاومت و حمایت از اراده مردم برای ایستادگی در برابر تمایلات توسعهطلبانه و سلطهجویانه آمریکا و نایب منطقهای آن، رژیم صهیونیستی، به دنبال زمینهسازی برای ایجاد منطقهای قوی و مستقل است تا چالشهای ناشی از قطبی شدن نظم بینالمللی معاصر را کاهش دهد.
این موضوع به دلیل وجود نظامهای اقتدارگرا و فاقد پشتوانه اجتماعی نتوانسته است اجماعی میان دولتها ایجاد کند. برعکس، با ارتباط با گفتمان عمومی جوامع اسلامی و عربی، موفق به ایجاد منطق اجتماعی برای مقابله با تهدیدات موجود شده است. بنابراین، دور از انتظار نخواهد بود جنگ در غرب آسیا با هدف قطع زنجیره اجتماعی گفتمان مقاومت ادامه یابد و پس از غزه، بحرانی جدید از مناطق دیگر فوران کند.