
به گزارش «راهبرد معاصر»؛ راهبرد امنیت ملی منتشر شده به وسیله دولت دوم ترامپ چشمانداز منسجمی از «اول آمریکا» ارائه میدهد که ترکیبی از دیدگاههای ملیگرایانه، حمایتگرایانه و دروننگر است، از مفاهیم اتخاذ شده به وسیله آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فاصله میگیرد و بار امنیتی را میان متحدان توزیع میکند.
به طور سنتی، اسناد امنیت ملی آمریکا به زبانی سرد و نهادی نوشته شدهاند که در آن بازیگر اصلی «آمریکا» یا «دولت آمریکا»ست
با وجود این، آنچه این راهبرد را از سایر راهبردهای امنیت ملی آمریکا از زمان پایان جنگ سرد متمایز میکند، چهار عنصر کلیدی است:
- شخصیسازی افراطی سیاست خارجی و پیوند مستقیم آن با شخص رئیسجمهور.
- مداخله بیسابقه در امور داخلی اروپا با عنوان «اصلاح مسیر» تمدن و سیاست.
- خنثیسازی منازعه ژئوپلیتیکی با روسیه به وسیله متوقف کردن گسترش ناتو و بازتعریف ثبات در اروپا.
- رقابت با چین، نبردی تعیینکننده بر سر اقتصاد و فناوری است، نه جنگی ایدئولوژیک.
تقریباً از همان پاراگراف نخست، این سند نه تنها از «آمریکا» و نهادهایش به عنوان ملت، بلکه از «رئیس جمهور ترامپ» به عنوان بازیگر تاریخی استثنایی صحبت میکند. ترامپ به عنوان «رئیس جمهور صلح» معرفی میشود که در مدت چند ماه، در هشت درگیری سراسر جهان میانجیگری کرد، به جنگ غزه پایان داد و آزادی گروگانها را تضمین کرد. این سند همچنین به «تعریف ترامپی» از دکترین مونرو می پردازد.
به طور سنتی، اسناد امنیت ملی آمریکا به زبانی سرد و نهادی نوشته شدهاند که در آن بازیگر اصلی «آمریکا» یا «دولت آمریکا»ست و نام رئیس جمهور در مقدمه پروتکل آمده است، نه در بدنه چشمانداز راهبردی.
راهبردهای قبلی آمریکا با اروپا از دو زاویه برخورد کرده است؛ به عنوان شریک و متحد کلیدی در حوزه آتلانتیک و به عنوان سنگ بنای ناتو و عامل بازدارنده در برابر روسیه.
راهبرد فعلی بسیار فراتر میرود. اروپا متحد یا عامل ایجاد موازنه با روسیه نیست، بلکه موضوع تغییر شکل تمدنی و سیاسی است.
بخش مربوط به اروپا شاید عجیبترین و مداخلهجویانهترین بخش باشد که اتحادیه اروپا و نهادهای فراملی آن را به عنوان تهدیدی برای حاکمیت و آزادی سیاسی به تصویر میکشد. سیاستهای مهاجرتی، کاهش نرخ زاد و ولد، از دست دادن هویت فرهنگی و اختناق نظارتی اقتصاد، همگی مورد انتقاد قرار گرفتهاند.
این راهبرد به صراحت بیان میکند آمریکا میخواهد از نیروهای سیاسی که در برابر روند فعلی اروپا مقاومت میکنند، حمایت کند و احزاب راستگرا را که خواستار احیای هویت و اعتماد به نفس تمدنی هستند، تشویق کند.
این متن مانند گفتمان لیبرال سنتی نیست، بلکه بیشتر جانبداری آشکار از جریانهای ناسیونالیست راستگرا در کشورهای اروپایی و اتخاذ دیدگاه ایدئولوژیک از آنچه اروپا باید باشد، با هدف تغییر شکل غرب به تصویر محافظهکار و ناسیونالیستی «ترامپی» است، نه فقط متحد راهبردی سنتی.
بخش مربوط به اروپا شاید عجیبترین و مداخلهجویانهترین بخش باشد که اتحادیه اروپا و نهادهای فراملی آن را به عنوان تهدیدی برای حاکمیت و آزادی سیاسی به تصویر میکشد
از زمان پایان جنگ سرد، سیاست آمریکا تقریباً بر سه فرض استوار بوده است:
1. گسترش ناتو به سمت شرق به عنوان تضمینی برای ثبات اروپا
2. در نظر گرفتن روسیه به عنوان دشمنی که باید مهار یا تضعیف شود
3. امنیت اروپا تنها به وسیله حضور نظامی گسترده آمریکا قابل دستیابی است
سند راهبرد امنیت ملی آمریکا این فرضیات و حتی درگیری راهبردی با روسیه را کنار میگذارد. راهبرد جدید، روسیه را قدرتی میبیند که باید به وسیله توازن قوای مذاکرهشده با آن همزیستی کرد، نه به عنوان دشمنی که باید از بازی حذف شود. این راهبرد «منطق گسترش بیپایان ناتو» را رد میکند و میگوید، برخی کشورهای عضو این ائتلاف امکان دارد پس از دههها، عمدتاً غیراروپایی شوند و این موضوع پرسشی را در زمینه ماهیت ائتلاف مطرح میکند.
در برخورد با چین، به نظر میآید این راهبرد با خودش سازگارتر و به روند گستردهتری در آمریکا نزدیکتر است. رابطه با چین به عنوان رقابت راهبردی بلندمدت، مبتنی بر اقتصاد، فناوری و زنجیرههای تأمین تعریف میشود. در اینجا درجهای از تداوم وجود دارد، اما با تأکید قوی «ترامپی» بر تعرفهها، صنعتیسازی مجدد و پیوند تجارت با همسویی راهبردی، به جای درگیری نظامی، همانطور که جو بایدن، رئیس جمهور سابق آمریکا پس از جنگ اوکراین تلاش کرد.
با مطالعه دقیق راهبرد آمریکا درمی یابیم ترامپ نه میخواهد آمریکا از رهبری جهان کنارهگیری کند، نه آنطور که باراک اوباما رئیس جمهور اسبق اعلام کرد، «از پشت صحنه رهبری کند» و نه آنطور که بایدن میخواست، نظم لیبرال جهانی را از نو شکل دهد.
دکترین ترامپ امروز پایههای راهبردی مبتنی بر رهبری آمریکا را بر جهان «بدون هیچ هزینهای» بنا مینهد (یعنی هژمونیای که بدون تحمل چالشهای بین المللی، پذیرای خدمت جهانیان به دولت و جامعه آمریکا باشد). بنابراین، «ترامپیسم» فعلی انزواطلب نیست، بلکه «هژمونی و رهبری سودآور» است که میکوشد هژمونی را از هزینههای کلی آن جدا کند.