به گزارش «راهبرد معاصر»؛ در چند روز گذشته هشتگی جهانی برای غزه ساخته شد و در شبکههای اجتماعی چرخید که به انگلیسی و عربی چیزی به این مضمون نوشته بود، «#غزة_تموت_جوعا» (غزه از گرسنگی در حال مرگ است).
برخی هموطنان با نیت خوب و برخی دیگر که متاسفانه معلوم است وصل به جریانهایی هستند، در اعتراض به این کمپین مطرح کردند، «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» و وقتی ایران خودمان برق ندارد، تاریک است، آب ندارد و تشنه است، چه لزومی دارد به موضوع غزه بپردازیم و توجه را به غزه و فلسطین معطوف میکنیم؟
به نظر می رسد اینکه ما اول باید به خودمان برسیم، اینکه توجه انسان محدود است، اینها توجیه تنبلی ذهن آدمها و بعضا ابزاری برای مقاصد سیاسی است. معتقدم دامنه احساسات آدمها در حد قاشق چایخوری نیست و اگر باشد، مشکل آدم هاست.
ما قلبی داریم که به قول احمد شاملو «با توان خندیدن به وسعت دل و توان گریستن از سویدای جان به انسانیتمان معنا میدهد». در زندگی اگر وظیفه مهمی داشته باشیم این است نگذاریم سختیها، رنجها و نفرتها تیرهمان کند و توان تفکیک و تشخیص را از ما بگیرد. هر کودکی گرسنگی و تشنگی بکشد، در بلوچستان، غزه یا السویدا، باید واکنش نشان بدهیم. با واکنش ما چیزی درست میشود؟ غذایی به او میرسد؟
در زندگی اگر وظیفه مهمی داشته باشیم این است نگذاریم سختیها، رنجها و نفرتها تیرهمان کند و توان تفکیک و تشخیص را از ما بگیرد
دو جواب برای این سوال دارم: یک، اینکه وقتی جمعیت زیاد بشود هر کاری ممکن است. افکار عمومی میتواند از بزرگترین ابرقدرتها پاسخ طلب کند. گیرم که پاسخی نگیرند، اما حداقل در تاریخ ثبت میشود که منفعل نبودهاند. دوم، اینکه در همین حد آگاه بودن و آگاهی دادن باعث میشود سنسورهای حساسیتهای انسانی قویتر شود.
اگر به خودمان این حساسیتها را یادآوری نکنیم کمکم کمرنگتر میشوند؛ اول فکر میکنیم فقط هموطن خودمان، بعد فقط همشهری، همسایه و دوست تا دست آخر به جز رنج خودمان هیچ رنجی نمیبینیم.
با اینکه دائم در سیاهی بنگریم مخالفم؛ اما فکر میکنم لااقل هفتهای یک روز باید از رنج دیگری رنج بکشیم. رنجی که یک پله از خودمان دور باشد، یعنی اقوام و دوست نه؛ رنج همشهری که نمیشناسیم، هموطنی که ندیدهایم یا رنجی که آدمهایی خارج از این مرزها تحمل میکنند.
اینطوری یادمان نمیرود که هنوز و همیشه؛
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند