به گزارش راهبرد معاصر ؛ همایون غنیزاده پس از موفقیت کمنظیرش در نمایش «میسیسیپی نشسته میمیرد» فیلمی ساخت (مسخرهباز) در همان فضا و حس و حال و شباهت شدید بازیها و رفتار بازیگران با آن نمایش. راه رفتن خاص بازیگران، نوع دیالوگگویی، بازی فانتزی، موسیقی خواننده آمریکایی و تولد شخصیت اصلی داستان از مادری گدا یا بدکاره و زندگی سالهای اولیه در فقر.
این کارگردان تئاتر، سبک کارگردانی تئاتر را به سینما آورده و با همان روش به ساختن مشغول شده است. اما این بار با چاشنی فیلمهای مورد علاقهاش در تاریخ سینما و ساختن یک فضای کج و معوج و بدون منطق. فیلم در هیچ ژانری نمیگنجد و در قالب هیچ سبکی قرار نمیگیرد.
خط داستانی غایب است و نیمه اول فیلم استوار بر تکرار حوادث بیاهمیت روزانه میگذرد. اسپری خوشبوکننده در اول صبح، شستن سر مشتری، قبقبداران برای بابک حمیدیان و درگیری او با آنها. پیدا شدن مو در تن ماهی، شکایت بابت موی در ماهی، حساسیت نصیریان روی عنوان سلمانی و آرایشگاه و ارجاع جملات مهم به فیلم کازابلانکا، تصادف مرغ ماهیخوار با چراغ آرایشگاه، چای بعد از کار با نگاه به بیرون، خواب نصیریان و آمدن گدا و پول دادن به او.
این اتفاقات هر روز تکرار میشود و مخاطب ۳-۴ بار در طول فیلم تکرار آن را میبیند. هدف از این همه تکرار چیست؟ فیلمساز از پس این تکرارها چه چیزی را میگوید و چه چیزی را میخواهد منتقل کند، تقریباً هیچ؛ همه این تکرار با خیالات و اوهام صابر ابر چه ارتباطی دارد. صابر ابر عشق فیلم و سینما و بازیگری است و حتی یک بار هم تست بازیگری ندارد و به غیر از دیدن فیلم توهم و عشق به بازیگر زن قدمی در این راه برنداشته است.در واقع فیلمساز خواسته یا ناخواسته سه نیمهدیوانه در یک آرایشگاه را به تصویر میکشد. فیلمساز از این تکرارها به دنبال چیست؟
تنها اتفاق ویژه ورود گریمور تئاتر و درخواستش برای موی بلند زن است و رقابت بابک حمیدیان و صابر ابر برای تهیه آن در حالیکه نه پولی به آنها میدهد و نه مزیتی برای آنها دارد، پس هدف چیست؟ گدا هیچ وقت از روبهرو نشان داده نمیشود اما یک بار که بابک حمیدان اتفاقی به جای صابر ابر به او پول میدهد، مات و مبهوت به او مینگرد و در سکانسهای بعد میبینیم که او سرخوش و سرحال شده و کاشف به عمل میآید که موی زنی را بریده و به گریمور میدهد و رقابت و دعوا بین او و صابر ابر شکل میگیرد. به نظر میرسد هدف اصلی فیلمساز نشان دادن این قسمت از فیلم نیست.
زمان (دوره تاریخی که فیلم روایت میکند) و مکان (جغرافیا) در فیلم مفروض است. از نظر لباس بازیگران، به نظر میرسد دهه ۳۰ یا ۴۰ است، اما علی نصیریان از ماشین ریشتراش برقی استفاده میکند.
تنها اشاره به جغرافیای فیلم هم، آرایشگاهی نزدیک به دریاست. حال، کدام دریا در شمال یا جنوب، معلوم نیست. سبک بازی بازیگران و نوع مناسبات آنها با یکدیگر و با مشتری و با گدا، در نیمه اول همانند فیلمهای فانتزی غربی است اما اسامی افراد فارسی. نه زمان مشخص است و نه جفرافیا.
هدف اصلی فیلمساز، لذت بردن خودش و مثلاً شریک کردن مخاطب در شبه فانتزیهای خود است. غنیزاده با درآمیختن نمایش خود یعنی میسیسیپی نشسته میمیرد و در انتظار گودو و به علاوه استفاده از سکانسهای فیلمهای به احتمال محبوبش مانند پاپیون، کازابلانکا و کیلبیل و سریال هزار دستان، به تدریج اساس فیلم را از فضای اولیه خود به فضای تخیلی و توهمی هدایت میکند و هر چقدر از زمان فیلم میگذرد سهم فضای خیالی صابر ابر بیشتر میشود تا جایی که به کل فضای اثر میرسد و مرز خیال و فضای غیر خیالی مخدوش میشود. در نهایت فیلم به شکل عجیب و تقریباً مسخرهای در عالم خیال صابر ابر تمام میشود و سکانس پایانی به سبک سکانس پایانی فیلم «آب» تمام میشود. عالم خیال هم شدیداً بیربط است به فضای واقعی، ارتباط منطقی بین این خیال با زندگی و ذهنیات صابر ابر ندارد.
فیلمنامه تکهتکه شده و این تکهها ارتباطی به کل اثر ندارد. فیلم را دقیقاً میتوان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول همان فضای تکراری آرایشگاه، بخش دوم فضای کاملاً خیالی و بدون ذرهای ارتباط با عالم واقع و بخش سوم اختلاط مرز خیال و واقعیت. ورود ماشین به دکور آرایشگاه و به رگبار بستن افراد در کنار موسیقی متن آن فضایی شبیه به لحظات پایانی نمایش میسیسیپی دارد، این نمایش و موفقیتهایش هنوز غنیزاده را رها نکرده و گویا از خیال آن همچنان لذت میبرد غنیزاده بعد از ۲ ماه اجرای نمایش میسیسیپی و تکرار آن به مدت یک ماه در مهرماه امسال به رکوردی کمنظیر در جذب مخاطب رسید. اما گویا همچنان با خیال خوش آن روزها زندگی میکند و از آن موفقیت لذت میبرد. عشق فیلم، کارگردانی تئاتری، درگیری در نمایش موفق قبلی و میل به ساخت فیلمی برای به تصویر کشیدن فیلمهای مورد علاقه مجموعهای از علایق درونی فیلمساز است و غنیزاده همه این مؤلفهها را در کنار هم جمع و در فیلم مسخرهباز ارائه کرده است.
در واقع فیلم بستری برای بروز علایق و لذات فیلمساز است. لذتی شخصی و تقریباً بیاعتنا به مخاطب. اما همه این مؤلفهها که گاه خوشرنگ و لعاب به نظر میرسد نتیجهای ندارد جز یک اثر ملالآور، مخشوش و سردرگم. فیلم ذرهای رو به جلو حرکت نمیکند و مدام به این سو و آن سو میپرد. از نوستالژیها و عشق فیلمبازی و احتمالاً آرزوی فیلمساز از به تصویر کشیدن کازابلانکا و پاپیون تا ایجاد فضای برای ارائه آن در فیلم. وقتی فیلمساز این علایق درونی را کنترل نمیکند و اجازه رهایی و جولان آن را میدهد کل اثر به اضمحلال کامل میرسد و مخاطب چیزی جز هذیان نمیبیند.
کارگردانی تئاتر غنیزاده در این فیلم نه تنها فضا را فانتزی نکرده بلکه به فضایی هذیانی بدل کرده است. با وجود طراحی صحنه خوب و تلاش کارگردان برای ایجاد فضایی تازه و استفاده شدید از قدرت تخیل به دلیل عدم وحدت رویه فیلم و نبود خط داستانی کل اثر به اثری ویران شده تبدیل شده است.