به گزارش راهبرد معاصر؛ دستبرد سریالی این باند به خانههای شمال، شمال غرب و شمال شرق پایتخت از اوایل خرداد امسال شروع شد. سارقان سوار بر خودرویپژو با پلاک مخدوش میشدند؛ ماشینشان را در نزدیکی خانهها پارک میکردند؛ دو نفر از آنها وارد خانه میشدند و با کمک نفر سوم که بیرون از خانه مراقب اوضاع بود، نقشههای سرقت کلید میخورد.
وقتی پلیس در جریان این سرقتها قرار گرفت و تحقیقات آغاز شد، ماموران در جریان بررسی دوربینهای مداربسته متوجه یک نکته عجیب شدند؛ سارقان در همه سرقتها از ماسک مخصوصی استفاده میکردند، ماسکی که در یکی از سریالهای مشهور اسپانیایی به نام خانه کاغذی از آن استفاده میشد. اعضای این باند معمولا نیمههای شب با ماسک و لباس مخصوص وارد خانهها میشدند و دست به سرقت پول، دلار و طلا میزدند.
خیانت به پروفسور
سرقتهای عجیب این باند در حال افزایش بود و هرچه تحقیقات ادامه پیدامیکرد تعداد شاکیان نیز بیشتر میشد. بررسیها نشان میداد که دزدان در بیشتر سرقتهایشان دستکم ۵ میلیارد تومان پول، دلار، طلا و جواهر، عتیقه، یورو و... سرقت کرده بودند. آنها در برخی از سرقتهای خود گاوصندوق را با خود میبردند.
در حالیکه تحقیقات به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت برای شناسایی و دستگیری سارقان حرفهای ادامه داشت، اتفاق عجیبی رقم خورد که منجر به دستگیری اعضای این باند شد. ماجرا از این قرار بود که چند شب قبل یکیاز اهالی ساختمانی در شمال تهران با شنیدن صدای درگیری دو مرد از خواب پرید. صدا از خانه همسایه میآمد؛ درحالیکه همسایه و خانوادهاش به سفر رفته بودند و در خانه نبودند. مرد همسایه کنجکاو شد و به دقت به صدای مردان غریبه که از خانه بغلی میآمد، گوش داد و فهمید که آنها سارق هستند. او با پلیس تماس گرفت و دقایقی بعد ماموران رسیدند و دو سارق را در حال فرار دستگیر کردند. آنها همان لباسها و ماسکی را داشتند که در سریال خانه کاغذی استفاده میشد.
با دستگیری ۲سارق جوان، اسرار باند آنها فاش شد. یکی از سارقان گفت: ما مدت هاست که با هم کار میکنیم. رئیسمان مردی معروف به پروفسور است. من و دوستم جمال به دستور پروفسور وارد خانهها میشدیم و دست به سرقت میزدیم. امشب هم وارد خانه شدیم و با حجم زیادی از طلا مواجه شدیم. من گفتم برویم به پروفسور بگویم که چیزی در خانه نبوده و طلاها را برای خودمان برداریم. به دوستم گفتم که چرا ما باید این همه ریسک کنیم، و پروفسور سودش را ببرد. اما جمال قبول نکرد و گفت حاضر نیست به پروفسور خیانت کند. همینموجب شد با هم درگیر شویم و مرد همسایه متوجه دعوای ما شده و پلیس را خبر کند.
پس از اعتراف این دو سارق، ماموران سردسته باند و فردی که نقش راننده را بازی میکرد را هم دستگیر کردند و تحقیقات تکمیلی از اعضای این گروه ۴ نفره ادامه دارد.
میخواستم قهرمان شوم!
مهرداد متولد سال ۵۸ است. او پیش از این بارها به جرم سرقت دستگیر و زندانی شده. حتی اتهام کلاهبرداری آنهم داخل زندان در پروندهاش ثبت شده است. خودش میگوید نابغه است و به همین دلیل به پروفسور معروف شده است. شاید به همین دلیل بود که تصمیم گرفت به سبک سریال خانه کاغذی باندیتشکیل داده و دست به سرقتهای سریال بزند. گفتگو با او را بخوانید.
کی تصمیم گرفتی باند سرقت راه اندازی کنی؟
بهار امسال بود که از زندان آزاد شدم؛ فکر میکنم اواخر فروردین. بعد از آزادیتصمیم گرفتم یک کار عجیب و خارق العاده انجام بدهم. میخواستم تبدیل به قهرمان شوم. من علاقه خاصی به سریالهای خارجی و پلیسی دارم، اما به طرز عجیبی سریال اسپانیایی خانه کاغذی را دوست دارم و بارها آن را تماشا کردهام. همیشه با شخصیت پروفسور همزاد پنداری میکردم. با خودم میگفتم کاش جای آن فرد بودم و تبدیل به قهرمان میشدم. حتی گاهی ریش میگذاشتم، از عینک استفاده میکردم تا چهره ام هم شبیه به او شود؛ درصورتیکه اصلا عینکی نیستم و، چون علاقه شدیدی به این کاراکتر داشتم این کار را میکردم. شاید همین دلیلی شد که نقشه سرقت کشیدم. البته نقشه اولم اینبود که به بانکی بزرگ یا صرافی دستبرد بزنم که ترسیدم.
چطور میخواستی با سرقت تبدیل به قهرمان شوی؟
مگر سریالی خانه کاغذی را ندیدهاید. پروفسور را همه دوست دارند. درست مثل یک قهرمان. اما قهرمان خلافکاری.
چه شد که نقشه دستبرد به بانک تبدیل شد به دستبرد به خانهها؟
چندین بار شخصا رفتم بانکهای بزرگ را دیدم، اما امنیتشان خیلی بالا بود. نقشه کشیدم که مثلا تونل بزنیم، اما امکانش نبود. بعد رفتم چند صرافی را زیرنظر گرفتم، باز هم متوجه شدم امکان سرقت کم است و ریسکش بالاست. خلاصه دیگر بی خیال قهرمان بازی شدم. با خود گفتم بهترین راه دستبرد به خانههای اعیانی است، چون معمولا افراد در خانه هایشان طلا و دلار نگه میدارند.
از شگرد سرقت هایتان بگو؟
من فقط دستور میدادم! دو نفر از بچهها به نام جمال و مهران که البته معروف به دنور و مسکو بودند (با خنده میگوید: حتی اسم بچهها را هم از روی سریال مانی هیست یا همان خانه کاغذی انتخاب کرده بودم.) وظیفه سرقت را بهعهده داشتند. یکی از بچهها هم راننده بود که فقط دنور و مسکو را به خانهها میرساند و بیرون خانه مراقب اوضاع بود. دنور و مسکو از طریق بالکن یا توپیزنی و تخریب وارد خانههایی که من از قبل شناسایی کرده بودم میشدند و پس از سرقت به خانه من بر میگشتند. من هم شروع میکردم به تقسیم. همیشههوایشان را داشتم و اگر مشکلی برایشان پیش میآمد نقش ناجی را بازیکرده و حل میکردم.
اما ظاهرا دو سارق در خانه با هم دعوایشان شد و یکی از آنها از شرایطراضی نبوده است؟
بعضی از آدمها قدرشناس نیستند و ناسپاسند. هرچقد هم خوبی کنی باز نمیبینند. درحالیکه من همیشه هوای مسکو را داشتم!
آنها با تو زندگی میکردند؟
من برای آنها خانه اجاره کرده بودم، اما برای اجرای نقشه سرقت به خانه من میآمدند.
چرا از تو حساب میبردند؟
نمیدانم شاید به خاطر جذبه ام است. من اگر درس میخواندم مدیر موفقی میشدم.
چقدر درس خواندی؟
تا دیپلم. اما نابغه ریاضی ام. از بچگی عاشق مسائل ریاضی بودم و به خوبی آنها را حل میکردم. همه میگفتند فلانی خیلی باهوش است و در آیندهموفق خواهد شد. اما ازهوشم در جای درستی استفاده نکردم.
پرونده ات نشان میدهد سابقه دار هم هستی؟
اغلب سابقه سرقت از خانهها را دارم. البته در زندان هم کلاهبرداری تلفنی انجام میدادم. از سر بیکاری و بیپولی بود تا پول به دست آورم. رفته رفته زندان رفتنهایم باعث شد تجربه هایم بیشتر شود تا اینکه دیگر برای خودم باند تشکیل دادم و افراد را دور خودم جمع کردم.
مواد هم مصرف میکنی؟
گاهی گل میکشم و هروقت مواد مصرف میکنم احساس قدرت میکنم.
چند مورد سرقت در این مدت انجام داده اید؟
از خرداد شروع کردیم تا آذر ماه که دستگیر شدیم. در این ۶ ماه من همه سرقتها را در دفترم نوشتهام. دفترم پیشم نیست که بگویم چند سرقت بود.
بیشترین پولی که به دست آوردید چقدر بود؟
فکر میکنم دو مرتبه بود. بار اول بچهها گاوصندوقی را از یک خانه برداشتند. داخل آن پر بود از دلار و یورو. فکر میکنم بالای ۱۰ یا ۱۵ میلیارد تومان ارزش داشت. مورد بعدی فکر میکنم بچهها به خانه یک خانم استاد دانشگاه دستبرد زدند. انگار ارث به او رسیده و با پول آن طلا و دلار خریده بود. فکر میکنم بالای ۳ یا ۴ کیلو طلا، جواهر، برلیان و کلی دلار بود. تا جایی که یادمان است همین دو مورد بود که بالای ۱۰میلیارد گیرمان آمد.
تا کی قرار بود این سرقتها را ادامه بدهی؟
آدمها طمع کار هستند و هیچ کس از پول سیر نمیشود. پول به من قدرت بیشتر میدهد و دلم نمیخواهد هیچ وقت جیبم خالی باشد. اما خب توی این کار دستگیری و زندانی شدن هم اجتناب ناپذیر است. زندگی در زندان خیلیسخت و غیر قابل تحمل است... / همشهری