الگوی جدید و تکان‌دهنده در آمار طلاق میان‌سالان

یافته‌های جدید نشان می‌دهد که بیماری زن در سنین میانسالی به‌طور چشمگیری احتمال طلاق را افزایش می‌دهد، پدیده‌ای که ریشه در نقش‌های جنسیتی سنتی و نابرابری در مسئولیت‌های مراقبتی دارد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۰ - ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - 2025 May 20
کد خبر: ۲۷۸۵۹۸

به گزارش راهبرد معاصر؛ در سال‌های اخیر، افزایش نگران‌کننده آمار طلاق در میان زوج‌های میانسال، توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است؛ روندی که نه‌تنها در ایالات متحده و اروپا بلکه در بسیاری از کشور‌های دیگر نیز در حال گسترش است.

به گزارش سایکولوژی تودی، تحقیقات جدید از روندی نگران‌کننده در طلاق میان افراد میانسال پرده برداشته‌اند؛ روندی که نه‌تنها آمار را دستخوش تغییر کرده، بلکه پرسش‌های بنیادینی درباره نقش‌های جنسیتی، مراقبت و تعهد در ازدواج‌های بلندمدت مطرح می‌کند. در ایالات متحده، نرخ طلاق در میان افراد بالای ۵۰ سال در دهه‌های اخیر تغییر چشمگیری داشته است. در کشور‌های اروپایی مانند انگلستان، ولز، فرانسه و بلژیک نیز الگوی مشابهی مشاهده شده است. در برخی از این کشورها، نرخ آنچه «طلاق‌های نقره‌ای» (silver splits) نامیده می‌شود، حتی از ایالات متحده نیز بالاتر است. این افزایش نگران‌کننده در طلاق‌های سنین میانسالی و سالمندی، توجه گسترده‌ای را به خود جلب کرده است؛ به‌ویژه درباره دلایل فروپاشی ازدواج‌هایی که گاه دهه‌ها ادامه داشته‌اند.

در همین راستا، سه پژوهشگر روان‌شناسی به نام‌های دانیله وینیولی، جیامارکو آلدروتی و سسیلیا توماسینی، در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۲۵ منتشر شد، به بررسی یک پرسش اساسی پرداختند: «سلامت جسمی چه تأثیری بر احتمال طلاق در میان زوج‌های سالمند دارد؟» این تیم تحقیقاتی داده‌های مربوط به ۲۵ هزار و ۵۴۲ زوج اروپایی بین سنین ۵۰ تا ۶۴ سال را طی بازه‌ای ۱۸ ساله از ۲۰۰۴ تا ۲۰۲۲ بررسی کردند. یافته‌های آنان شوکه‌کننده بود: هنگامی که هر دو شریک زندگی از سلامت جسمی خوبی برخوردار بودند، نرخ طلاق پایدار باقی می‌ماند. همچنین زمانی که مرد خانواده بیمار می‌شد، اما همسرش سالم بود، احتمال طلاق افزایش چشمگیری نداشت. اما این روند زمانی به‌طور معناداری تغییر می‌کرد که زن خانواده بیمار می‌شد. در ازدواج‌هایی که زن دچار بیماری جدی می‌شد یا به دلیل محدودیت‌های جسمی قادر به انجام وظایف روزمره نبود، نرخ طلاق به‌طور قابل‌توجهی افزایش پیدا می‌کرد. به‌بیان دیگر، بیماری زنان نسبت به بیماری مردان، تأثیر مخرب‌تری بر دوام زندگی مشترک داشت.

این یافته نابرابری نگران‌کننده‌ای را آشکار می‌کند که در آن سلامت و بیماری به‌طور متفاوتی بر اساس جنسیت بر پایداری ازدواج اثر می‌گذارند. این مسئله، سؤالات مهمی را درباره نقش‌های جنسیتی، انتظارات فرهنگی و درک عمومی از مفهوم تعهد در ازدواج مطرح می‌کند.

پژوهشگران این مطالعه اذعان دارند که برای درک کامل علل این پدیده، به تحقیقات کیفی بیشتری نیاز است. با این حال، حتی ناظری غیرمتخصص نیز می‌تواند دریابد این روند صرفاً به فشار‌های ناشی از بیماری محدود نمی‌شود. آنچه در پس این الگو نهفته، انتظارات تاریخی و اجتماعی از زنان در نقش‌های مراقبتی و خانه‌داری است. در بسیاری از فرهنگ‌ها سال‌هاست نقش زن در خانواده به‌عنوان مدیر امور منزل، مراقبت‌کننده اصلی و ستون نظم خانه تعریف شده است. این انتظار، نه‌تنها از طریق رسانه‌ها و نهاد‌های اجتماعی، بلکه از طریق فرآیند اجتماعی شدن از دوران کودکی در ذهن‌ها نهادینه شده است.

در کودکی، دختران اغلب تشویق می‌شوند تا مهارت‌های خانه‌داری، مراقبت از دیگران و نظم‌بخشی به فضای زندگی را بیاموزند. در حالی که پسران کمتر با وظایف مشابهی مواجه می‌شوند. این شکاف آموزشی، در بزرگسالی به‌صورت نابرابری در وظایف خانوادگی بروز می‌یابد. تحقیقات متعددی نشان داده‌اند که حتی با تغییر نگرش‌های اجتماعی در نسل‌های جوان‌تر، این الگو‌های جنسیتی همچنان پابرجا هستند. در ازدواج‌های قدیمی‌تر، این نقش‌ها حتی قوی‌تر نیز هستند و زنان اغلب همچنان بار اصلی مدیریت خانه و مراقبت از همسر، فرزندان یا والدین سالخورده را به دوش می‌کشند. در چنین ساختاری، اگر زنی به دلیل بیماری نتواند وظایف همیشگی‌اش را انجام دهد، این امر ممکن است از سوی شوهر به‌منزله نقض پیمان زناشویی تلقی شود. اما دقیقاً همین دیدگاه است که معنای واقعی پیمان ازدواج را نقض می‌کند.

انتظار از زنان برای انجام بی‌وقفه این مسئولیت‌ها، انتظاری غیرمنصفانه و غیرواقع‌گرایانه است. واقعیت این است که در بسیاری از ازدواج‌ها، تقسیم وظایف به‌شکل برابر صورت نمی‌گیرد؛ حتی در شرایطی که زنان با مشکلات جسمی مواجه می‌شوند. نکته مهم دیگر این است که وقتی مرد خانواده بیمار می‌شود، از آنجا که نقش مراقبت در فرهنگ سنتی همواره با زن تعریف شده، تغییری در فعالیت خانواده ایجاد نمی‌شود. زن به‌طور طبیعی و بدون مقاومت خاصی، نقش مراقبتی را به عهده می‌گیرد.

اما در موقعیت معکوس، چنین پیش‌فرضی برای مرد وجود ندارد و در نتیجه، بار روانی و اجتماعی بیشتری بر دوش زن وارد می‌شود. یافته‌های این پژوهش بار دیگر نشان می‌دهد که ساختار‌های نهادینه‌شده اجتماعی چگونه می‌توانند بر روابط فردی و خانوادگی تأثیر بگذارند. نقش‌های جنسیتی، حتی در قرن بیست‌ویکم، هنوز به‌شدت بر انتظارات از همسران در شرایط بحران‌های جسمی و روانی تأثیرگذارند. برای تحقق واقعی تعهد ازدواج، باید نگاهی دوباره به تقسیم مسئولیت‌ها در زندگی زناشویی انداخت و مفاهیم همدلی، حمایت متقابل و مسئولیت‌پذیری را در هر دو سوی رابطه بازتعریف کرد. /فرارو

مطالب مرتبط
ارسال نظر