پایانی بر تفکر جادویی در خاورمیانه-راهبرد معاصر
تحلیل نشریه آتلانتیک

پایانی بر تفکر جادویی در خاورمیانه

نشریه آتلانتیک در تحلیلی پیرامون سیاست‌های ترامپ در غرب آسیا، ضمن دعوت به بازگشت به برجام، خواستار اتخاذ رویکردی محتاطانه، توام با خروج تدریجی و فشار برای تغییر در رژیم های عربی شد.
ویلیام برنز
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸ - 12 December 2019

پایانی بر تفکر جادویی در خاورمیانه

 

به گزارش راهبرد معاصر؛ نشریه آتلانتیک در تحلیلی پیرامون سیاست‌های ترامپ در غرب آسیا، ضمن دعوت به بازگشت به برجام، خواستار اتخاذ رویکردی محتاطانه، توام با خروج تدریجی و فشار برای تغییر در رژیم های عربی شد.

 

تصمیم رئیس جمهور دونالد ترامپ در عقب کشاندن نیروهای امریکایی از سوریه در ماه اکتبر، زمینه ساز ایجاد سیاست خارجی همکارانه میان جمهوری خواهان و دموکرات ها شد که او را متهم به خیانت کردند.

 

یقینا این اقدام خیانتی در حق شرکای کرد ما بود که به ما در جنگ با داعش بسیار کمک کردند. این همچنین خالی کردن پشت فرماندهان نظامی و دیپلمات های ما بود که در توئیتر و جاهای دیگر، پیام حمایت می دادند. چنین اقدامی عملا ایجاد یک آشوب در میدان نبرد بود.

 

با این حال اگردر گرمی آب این همکاری دو سویه و انتقاد از خودی صادقانه غرق شویم، یک تراژدی و شاید حتی بدتر، یک اشتباه بوجود می آید. اکنون باید اهتمام خود را روی خیانتی بزرگتر متوجه کنیم: نظریه ای که می تواند پادزهری برای تلاش های مذبوحانه ترامپ در جهت خروج امریکا از منطقه باشد، باید شامل عقب نشینی از افکار جادویی که امریکا از خاورمیانه ساخته، گردد. افکار جادویی که از جنگ جهانی دوم آغاز شده.

 

من به عنوان یک دیپلمات در بیشتر این بازه زمانی فعالیت داشته ام و شاهد شکست و ها و پیروزی هایمان بوده ام. بر خلاف دستاوردهای مهم، همه ما اکثر اوقات دچار سوء تعبیر از روندهای منطقه می شویم و علل و اهداف را به درستی به هم مرتبط نمی کنیم. با تعصبات خودمان که القای هدایتگری دیگران را می کند، به ویژه پس از تکانه وحشتناک 11 سپتامبر، بیش از حد به نظامی گری گرایش یافتیم و فعالیت دیپلماتیک را دست کم گرفتیم. اجازه دادیم تا جاه طلبی هایمان بر امکانات عملی در منطقه غالبیت یابد؛ منطقه ای که در آن گزینه عالی به ندرت در لیست انتخاب هاست و گزینه های بعدی هم چندان چنگی به دل نمی زند. وسوسه های تفکر جادویی، تمایل رئیس جمهور به توجه بیش از حد به نفوذمان و بسیار کم موانع در مسیر و اقدامات سایر بازیگران، باعث بروز به هم ریختگی و نا امیدی شده. در همین راستا تا حد زیادی از تمایل بیشتر امریکایی ها به مزایای خاورمیانه کاسته شده است.

 

این موضوع سیاست امریکایی را وارد یک بزنگاه کرده. جایگاه ما به عنوان تنها بازیگر مسلط خارجی در خاورمیانه از دست رفته اما همچنان دست محکم ما برای بازیگری در آن باقیست. کلید خوب بازی کردن در آن نه بازگشت به دوره جاه طلبی های متورم و نظامی گری بیش از حد گس از 11 سپتامبر است و نه کنار گذاشتن دخالت در امور. در عوض ما نیاز داریم در حوزه ورودمان به مسائل بازنگری کنیم، انتظارات خود برای تحول در آن را پایین آورده، عادت اجازه دادن به شرکا برای پیگیری بدترین تمایلات خود و ورود به درگیری های نجومی با دولت های خصم را کنار بگذاریم، رویکردی متمرکزتر و پایدار تر نسبت به مبارزه با تروریسم اتخاذ کنیم و تاکید بیشتری روی دیپلماسی با پشتیبانی اهرم های نظامی قرار دهیم به جای این که برعکس این عمل کنیم.

 

وقتی برای اولین بار پس از جنگ سرد امریکا در خاورمیانه حضور یافت، به نظر تعهداتش بسیار بیشتر از امروز بود. در دوره بوش که جایگاه ژئوپلیتیکی قوی تر به نسبت جانشینانش وجود داشت، باز هم کمتر زمینه تفکرات جادویی نسبت به منطقه وجود داشت. دولت وی این نگاه را با مخالفت با طرح نیروهای ائتلاف طوفان صحرا برای تعقیب ارتش در حال فرار عراق و براندازی حکومت صدام، به چالش کشید. وزیر خارجه وقت امریکا، جیمز بیکر به صورت ماهرانه ای کنفرانس صلح پاریس را میان اعراب و اسرائیل هماهنگ کرد اما راه افراط در پیش نگرفت و انتظارات خود را کنترل کرد و مراقب بود تعهدات بیش از حدی در جریان مذاکرات طولانی ندهد. بیل کلینتون بر همان مبنا، گام های سختی رو به پیش برداشت که در دهه 90 شاهدش بودیم ولی در کنفرانس کمپ دیوید 2000، یک گام به عقب کشید. جورج بوش پسر با اقناع معمر القذافی به توقف حمایت از تروریسم و برنامه ابتدایی هسته ای، پیروزی متوسطی کسب کرد که در نهایت با شکست بزرگ عراق در 2003 پوشیده شد. جنگ عراق که اصلا لازم نبود و اشتباه تراژیک بود، معضل عراق را به گردن امریکا انداخت و راه را برای نقش آفرینی ایران و آرمانهایش گشود و شرکای عرب را که خود در سوء عملکرد داخلی خود غرق می شدند، به دردسر انداخت. جنگ علیه تروریسم تمام اولویت ها را کنار زد. کار به جایی رسید که با ناتوانی ما در عراق و سوء استفاده هایی که در جنگ علیه تروریسم خودمان رخ داد، پیام های ما دیگر مقبولیت خود را از دست داد.

 

باراک اوباما آخرین نفری بود که باید قانع می شد فانتزی های امریکا در خاورمیانه عمدتا به "خود شکست دهی" می انجامد و او به روشنی هم می گفت که باید نگاه های خود را روی مسائل دیگری متمرکز کنیم. اما او هیچگاه نکوشید از میراث گذشته خود بگریزد. امیدهای اولیه او برای "شروعی دوباره" قربانی خواست رهبران و وقایع منطقه شد، به ویژه وقتی که بهار عربی و دردناک تر از همه، جنگ سوریه رخ داد. جاه طلبی های دور و دراز او برای چرخاندن تمرکز امریکا به آسیا-اقیانوسیه، چرخاندن جای نیروی نظامی و دیپلماسی، و کاهش رد پای نظامی امریکا، به برخی اشتباهات تاکتیکی ما و عوامل مزاحم منطقه بر خورد.

 

به رغم توافق مهم هسته ای با ایران، تغییر اوضاع دخالت ما در منطقه سخت تر از آن چیزی بود که اوباما انتظار داشت. بیشتر بازیگران منطقه به مرکزیت امریکا در جهان خو گرفته بودند و همگی در مورد نفوذ امریکا در منطقه انتظاراتی داشتند. در حالی که بهار عربی را یک دریچه فرصت می دیدیم و توافق با ایران را به عنوان ارزش دیپلماسی فشرده می پنداشتیم، اکثر دوستان ما این ها را خطرهای وجودی ارزیابی می کردند. آن ها دائما در توان ما بر اثرگذاری امور اغراق می کردند و ما هم در همین راستا گام بر داشتیم.

 

تشخیص ترامپ از مسیر سیاست خارجی امریکا در قبال خاورمیانه، از جهانی شبیه به اوباما بود و نگاه وی نسبت به باقی نماندن در آن، مخالفت بسیاری از امریکایی ها را برانگیخت. در نگاه ترامپ ما با هزینه بسیار زیاد و دستاورد بسیار کم در خاورمیانه، بازنده بودیم. در خاورمیانه مردم هزاران سال است که می جنگند و ما هیچ مسئولیت و توانای نداریم که این را حل کنیم. نسخه ترامپ که بی رحمانه طراحی و ناگهانی اجرا شد، نشان دهنده تفاوت برند تفکر جادویی اوست.

 

به جای تغییر توازن میان دیپلماسی و زور، او تا اینجا اولی را کنار گذاشته و از دومی بد استفاده کرده است. ایده بزرگش این است که می توان یک ائتلاف میدانی از بنیامین نتانیاهو تا آریستوکرات های عرب علیه ایران بوجود آورد. نتیجه این ایده تاکنون به نحو خیره کننده ای تباه کننده منافع ایالات متحده بوده است. ترامگ طبق این نگاه از توافق هسته ای با ایران خارج شد و کارزار "فشار حداکثری" را کلید زد و دیپلماسی تحت فشاری را به راه انداخت که در آن، فقط فشار دیده می شود نه دیپلماسی. ایران هم در مقابل نشان داده که گزینه ای دارد: تشدید تنش ها در منطقه خلیج و رد شدن از محدودیت های هسته ای. امریکا بیش از 3000 نیرو به عربستان گسیل داشته درست زمانی که رئیس جمهور اصرار داشت که حضور سربازان امریکایی در منطقه را کم کند!

 

همین نگاه غیرمنطقی در سوریه هم بود. گسیل جزئی نیروهیا نظامی ما به شرق این کشور نمی توانست برای همیشه باشد و به ما یک اهرم دیپلماتیک محدود می داد. اما برای مدیریت این واقعیت، هم راه احمقانه وجود داشت هم هوشیارانه! ترامپ اولی را برگزید: طی یک تماس تلفنی عجولانه، او اهرم های ما را تحویل داد و به تهاجم ترکیه و تقویت جایگاه بشار اسد، روس ها و ایرانی ها، چراغ سبز نشان داد. گرچه اکثر نیروهای امریکایی باقی ماندند، باز گرداندن آن ها تا حدودی پنهان نگه داشته شد و این هم به خاطر خودبینی رئیس جمهور بود. او مدعی شد نیروها برای "نگه داشتن نفت" می مانند. داعش از همین نهایت استفاده را کرد و خود را با بهره بردن از نارضایتی پیش آمده میان مردم و نا امنی ناشی از خروج نیروهای ما، باز می سازد.

 

با این حال ترامپ در مقابل دولت های اقتدارطلب عرب خاموش نشسته و آن ها را آزاد گذاشته تا در خانه و بیرون از خانه، بتازند و قانع شده که مردان قوی می توانند حافظ ثبات منطقه ای باشند. سخنان او در مورد "معامله قرن" به منظور پایان دادن به نزاع اسرائیل-فلسطین، استتاری است برای گرایش به نفع اسرائیل که هر کورسوی امید برای راه حل دو دولتی را از بین می برد. تاکنون هیچ وقت سابقه نداشته امریکا این تعداد از کارت های مذاکره خود را برای چیزی به اندازه این کوچک، خرج کند.

حالا به کجا می رویم؟ سیاست امریکا در خاورمیانه در گودالی عمیق گیر افتاده که محصول دهه ها است. کندن این چاه از 2003 اوج گرفت و حالا به غار ترامپی رسیده است. بازگشت به بالا در دوره پسا ترامپ، حداقل نیازمند سه عنصر است.

 

اول این که باید آرمان های خود را درست و ابزارمان را تصحیح کنیم. اکنون خاورمیانه برای ما کمتر از 30 سال پیش اهمیت دارد که جان یک قطب داشت. اقتصاد ما کمتر به منابع انرژی وابسته است و ما با چالش های ژئوپلیتیکی بیشتری در نقاط دیگر جهان مواجهیم. البته این بدان معنا نیست که خاورمیانه به هیچ وجه در منافع امریکا اهمیت ندارد اما ایالات متحده در نقاطی که نیاز است ریسک کند و سرمایه بگذارد، باید دقیقتر عمل کند. در آینده نزدیک ما هنوز هم چندین منفعت اساسی مشابه خواهیم داشت: تامین آزادی کشتیرانی و دسترسی به منابع هیدروکربن در خلیج؛ دفاع در مقابل ایجاد یک هژمونی در داخل یا از خارج آن که بتواند امنیت دوستان قدیمی نظیر اسرائیل و دولت های عربی را به خطر بیندازد؛ همکاری با دیگران به منظور جلوگیری از ظهور گروه های تروریستی که بتوانند بیرون منطقه عملیات کنند؛ مقابله با اشاعه سلاح های کشتار جمعی که هر دو می توانند سرزمین امریکا را هم هدف قرار گیرند.

 

ما نمی توانیم همه تهدیدات در مقابل این منافع را حل کنیم اما می توانیم با هزینه ای قابل قببول و پذیرش محدودیت ها و تعیین اولویت ها به روش عقلانی، آن ها را مدیریت کنیم. واقعیت مصیبت بار این است که هزینه ها و خطرهایی که امریکا در دوره پسا 11 سپتامبر کرده، به ویژه در زمینه تغییر رژیم و بنامه های بازمهندسی اجتماعی، تقابل مداوم با دشمنانی نظیر ایران به جای محدود کردن آن، اغلب باعث ضربه به این منافع شده تا آن که به آن ها خدمت کند. ما دیگر نمی توانیم همه این منافع را داشته باشیم و نیازی هم نداریم.

 

دوم: نیاز است روابط خود در سرتاسر منطقه را به منظور تجدید توازن در بلند مدت، باز طراحی کنیم. با وجود عربستان سعودی و عرب های خلیج، این بسیار بیشتر از یک مسیر دو طرفه معنی می دهد. ما باید از آن ها در مقابل تهدیدات امنیتی بیرونی مشروع (خواه از سوی ایران باشد یا غیر ایران) محافظت کنیم و از مدرنیزه سازی جدی اقتصادی و سیاسی هم حمایت کنیم. آن ها باید استفاده از ایالات متحده به عنوان یک پناهگاه را کنار بگذارند و فاجعه جنگ یمن را متوقف کنند، از دخالت در انتقال سیاسی لیبی و سودان دست بکشند و رقابت های درونی خود را مدیریت کنند. همچنین باید راهی برای بازگشت به توافق هسته ای با ایران بیابیم. این یک نسخه شفا بخش معجزه آسا برای حل تمامی اختلافات با نظام حاکم بر ایران، شامل سیاست تهاجمی در منطقه و سختگیری های داخلی نخواهد بود. اما یک نقطه لازم برای مقابله با تهدیدات آن و سرانجام کاستن آن، خواهد شد.

 

چنین اقدامی تا حد زیادی بستگی به نگاه ایرانی ها و سعودی ها به ایجاد پایه ای برای همزیستی منطقه ای دارد. این همزیستی نه بر مبنای اعتماد متقابل یا کنار گذاشتن رقابت ها بلکه بر مبنای رویکرد آرام تر در قبال نفع بردن هر دو طرف از ثبات در منطقه قرار می گیرد. تنش زدایی دو طرف در حوزه یمن نشان از آغازی برای این واقعیت است. ما باید به سوی تقویت و تشویق این روند نه خراب کردن آن گام بر داریم.

 

شبه جزیره عربستان احتمالا برای دهه ها، مورد توجه خواهد بود. تعهد ما هم به امنیت اسرائیل عمیقا ریشه دوانده و ظهور آن به عنوان منبع قدرت نظامی و اقتصادی منطقه، یک مسئله مهم است. اما به سختی می توان امنیت بلند مدت آن، چه رسد به آینده اش به عنوان یک دموکراسی یهودی، با راه حلی تک دولتی متصور بود زیرا عرب ها در اکثر سرزمین های تحت کنترل اسرائیل، از رود اردن گرفته تا مدیترانه، زندگی می کنند.

 

در چنین شرایطی، اردن هاشمی، شریک محکم امریکا طی سالیان دراز، هم به خاطر تلاش اسرائیل برای صدور مشکلات دموگرافیک به آن سوی روز اردن، ضربه می خورد. ایالات متحده باید متوجه این خطر باشد به ویژه که بشار اسد هم به مرور مناطق تحت کنترل خود را پس می گیرد.

 

سوم: ما باید توازنی بهتر میان تلاش های ضد تروریسم ( که نمی توان از آن غافل شد) و هدایت بلند مدت تر برای حل مشکلات اقتصادی و سیاسی منطقه برقرار کنیم. منطقی سازی و کاهش تدریجی ردپای زیاد ما در مبارزه با تروریسم، باید از مدت ها پیش انجام می گرفت. این تغییر ساده نیست. ما نه توانش و نه چالاکی لازم برای آن را داریم که سیستم های سیاسی و اقتصادی را تغییر دهیم یا رژیم ها را به صورت متحول سازیم که به عملکرد مطلوب ما برسند. همچنین تشویق رژیم های تمامیت خواهی نظیر دولت عبدالفتاح السیسی در مصر برای باز کردن آرام فضای اقتصادی و سیاسی هم آسان نخواهد بود زیرا این رژیم ها همزمانی که بسیار بزرگتر از آن هستند که بشود آن ها را از دست داد، بسیار شکننده تر از آن هستند که بخواهند اصلاح کنند.

 

ما همچنین طرح مارشال جدیدی هم نخواهیم داشت که ارائه کنیم. سرمایه گذاری گسترده در آن حجم نه تنها با توجه به منابع محدود کنونی، واقع بینانه نیست، بلکه آدرس غلط را به منطقه ای می فرستد که عمده کمک های خارجی ما را بلعیده. نتیجه ناخواسته و البته غیر قابل اجتناب این است که مجبوریم منابع و توجه دیپلماتیک خود را روی نقطه ای متمرکز کنیم که بیشترین نفع را داریم، بیشترین ضرر را از دست رفتن امنیت می بینیم، بیشتری اهرم را داریم و بیشترین پتانسیل پیشرفت برایمان در آن جا فراهم است. این به معنای گسترده کردن پیروزی نه چندان بزرگ در جایی است که می توانیم چه در تونس یا اردن باشد یا در امارات. همچنین این به معنای اصرار بر اهمیت دست گذاشتن روی نگرانی های حقوق بشری است نه به این خاطر که می تواند به تحولات اجتماعی گسترده بیانجامد بلکه به این خاطر که نواقص این حوزه شرکا و شراکت ما را نا مطمئن و غیرقابل اتکا می کند.

 

اکنون در آستانه پر کردن دو دهه دخالت نظامی در افغانستان هستیم و همچنان در پایان باز جنگ علیه تروریسم در منطقه درگیریم با وجود این که مشکلات زیادی در نقاط دیگر جهان و در داخل کشور خود داریم. بسیاری از امریکایی ها از هزینه های جانی و مالی ناشی از ضرباتی که  مدت هاست در منطقه می خوریم، ناراضی اند.

 

باید بدون بازگشت به تفکر جادویی که در گذشته بیشتر اوقات ما را به دردسر انداخته، از لفاظی ها و خیانت های دوره ترامپ فاصله بگیریم. باید متوجه منافع در حال ازدست رفتن خود باشیم و به دام عقب نشینی و خروج بدون فکر نیفتیم. باید ذهن خود را متوجه رقبای خارجی نظیر چین و روسیه کنیم ولی نه آن که هم و غم خود را روی آن ها بگذاریم. روسیه ی پوتین در سال های اخیر دائما به صورت جدی وارد منطقه نشده و پیروزی هایش بیشتر مرهون اشتباهات دیگران است. خطر چین با تلو تلو خوردن ما در میدان مین منطقه افزایش یافته. اروپا همچنان یک متحد طبیعی برای امریکا در خاورمیانه است اما شراکت موثر نیازمند شنیدن حرف های آن و قبول مسئولیت بیشتر از سوی اروپایی هاست.

 

اگر بتوانیم حس و محدودیت های دوره دیپلماسی جورج بوش پدر و بیکر را باز یابیم، اگر چه امریکا به اندازه آن روزها وزن نداشته باشد، دلیلی وجود نخواهد داشت که نتوانیم وضعیت به کلی متفاوت فعلی خاورمیانه را بدون عقب نشینی گسترده و حتی شاید پیروزی های مقطعی هدایت کنیم. قطعا زمان امتحان آن فرا رسیده است.

 

 

ارسال نظر
پربیننده ترین اخبار