به گزارش راهبرد معاصر؛ ضعف های اقتصادی و اجتماعی منطقۀ غرب آسیا، مسئله ی جدیدی نیست. علی رغم اینکه قدرت های جهانی، خود (به عنوان مثال با حمایت از رژیم صهیونیستی) نقش قابل ملاحظه ای در پدید آمدن این کاستی ها دارند، برای جا انداختن "طرح خاورمیانه بزرگ" روی این ضعف ها تمرکز کرده اند. پیشنهاد دهندگان این طرح با اشاره به مطالب مزبور و با استفاده از عبارت ها و واژه هایی مانند فقدان آزادی، سطح نازل دانش و جایگاه نامناسب زنان در کشورهای غرب آسیا چنین نتیجه گیری می کنند که هرچه تعداد افراد محروم از حقوق سیاسی و اقتصادی در منطقه افزایش یابد، به همان میزان تروریسم، جنایات سازمان یافته فراملی و مهاجرت غیرقانونی نیز افزایش می یابد. بنابراین، منطقۀ غرب آسیا بر سر دو راهی قرار گرفته است: یا همین راه را ادامه دهد که تهدید مستقیمی برای ثبات منطقه و منافع مشترک اعضای گروه ۸ خواهد بود؛ یا تن به اصلاحات دهد که بهترین راه حل برای درمان مسائل منطقه است. در این یادداشت به پیامدهای طرح خاورمیانه و و ظهور افراطگرایی خواهیم پرداخت.
به عقیده ی بلاکسل، این طرح فرصتی برای جامعۀ جهانی (آمریکا و هفت کشور صنعتی) فراهم می آورد تا دو نقیصۀ مهم در کشورهای غرب آسیا را رفع کنند: اول آگاهی در مورد ضرورت نهادینه سازی مفهوم «آزادی» و ایجاد بستر مناسب برای مشارکت زنان در توسعۀ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. این طرح تاکید می کند که تنها راه برون رفت از بستۀ فقر و عقب ماندگی، اجرای اصلاحات در همۀ زمینه ها و اجرای نتایج تحقیقات کارشناسان و دانشگاهیان به وسیلۀ حکومت های عرب است. در این بین، مشارکت اقتصادی کشورهای حوزۀ مدیترانه، طرح مشارکت کشورهای غرب آسیا و آمریکا، هدف اجرای اصلاحات بنیادین و کوشش هایی که برای بازسازی افغانستان و عراق می شود، همگی بخشی از سیاست های کلان هشت کشور صنعتی جهان برای خروج از وضعیت نابسامان در کشورهای غرب آسیا هستند.
اصلاحاتی که بخش هایی از آن ها به ظاهر در عباراتی مانند حمایت از نهادینه شدن اصول دموکراسی، روی کار آمدن حکومت های منتخب مردمی، گسترش دانش و فناوری در جوامع غرب آسیا بیان می شوند. از جانب کشورهای صنعتی طرح مذکور تنها گزینۀ پیش روی کشورهای منطقه دانسته شد. طرح خاورمیانه بزرگ تنها گزینه پیش روی کشورهای درحال رشد غرب آسیا را فعال کردن بخش های خصوصی و الگو قرار دادن سیاست های اقتصادی کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی بلوک شرق می داند. چنانکه از این طرح روشن می شود، رهبران نظم نوین جهانی (آمریکا و اتحادیه اروپا) در تلاشند با مداخلۀ مستقیم در امور داخلی کشورهای غرب آسیا و به دست گرفتن رهبری اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنها، سلطۀ خود را در سایۀ جهانی شدن بر کشورهای جهان سوم، به ویژه خاورمیانه، اعمال کنند.
نکتۀ دیگری که بر اثر سلطۀ فناوری غرب بر این منطقه ایجاد شده، "مسابقۀ تسلیحاتی" است، به گونهای که برخی از دولت های خاورمیانه از عمده ترین خریداران سلاح در جهان محسوب می شوند. برای مثال، در سال ۱۹۹۵ عربستان با پرداخت ۸.۱ میلیارد دلار، مصر با پرداخت ۱.۹ میلیارد دلار و کویت با پرداخت یک میلیارد دلار درصدر فهرست این خریداران قرار داشتند. آمریکا در باب تحقق آمال توسعه طلبانۀ خود و تعمیم آن به همۀ جهان، حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را بهترین فرصت برای اعمال منظور خود دید و تهاجم خود را بهترین افغانستان و عراق شروع کرد و تغییر رژیم در کشورهای اوکراین، قرقیزستان و سوریه را در دستورکار خود قرار داد.
جهان اسلام که پیش از آن در برابر امواج سهمگین جهانی شدن، هویت خود را مورد تهدید یافته بود، در وضعیت جدید با دشواری های جدی تری مواجه شد. هرچند اساساً جهان اسلام و یا به عبارت دیگر کشورهای اسلامی، از تنوع و گوناگونی چشمگیری برخوردارند که تبدیل آن ها به یک هویت نسبتاً واحد را دچار مشکلات جدی می سازد، ولی به هرحال رویارویی با تمدن غرب و استانداردهای غربی شدن همراه با گرایش های جهانی شدن، برای همۀ آنان واقعیتی مبرم و غیرقابل انکار بوده است. حوادث ۱۱ سپتامبر و صدور قطعنامه های ضدتروریسم (۱۳۶۸-۱۳۷۳) از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد، به یکباره کشورهای اسلامی را با فشارهای سنگین تری مواجه ساخت. دولت آمریکا نیز با تلاشی گسترده کوشید علل و عوامل بیزاری مردم کشورهای اسلامی، بویژه خاورمیانه را با خود، مورد تحلیل و واکاوی قرار دهد تا بتواند رویکردی موثر در برابر آن طراحی و اجرا کند.
برخی از سیاستمداران آمریکایی در برداشت خود از "نظام نوین جهانی" می کوشند نظامی تک قطبی را بر جهان چیره سازند که "برخورد تمدن ها" در آن ایالات متحده را بر بالای هرم سلسله مراتبی قدرت قرار داده، نقش"ژاندارم جهانی" را از آن وی خواهد ساخت. راست گرایان افراطی در غرب، معنای تازه ای برای واژه های چون "تمدن" آفریده اند تا طمعه های کهنه سروری خواهی جهانی را به روبناهایی تازه بیارایند. نسل تازه ای از فرضیه پردازان سیاسی در ایالات متحده حتی می کوشیده اند تا ایده "تجدید حیات تمدن آمریکایی" را پیش کشند که یکسره بر گرایش های نژادی و برتری خواهی های تمدنی استوار است.
حوادث تروریستی در آمریکا سبب شد موج جدیدی از تبلیغات علیه مسلمانان به راه افتد و با ادامه این اقدامات در دیگر نقاط جهان، اندیشه های دینی به عنوان کانون اقدامات تروریستی هدف قرار گیرد. مردم کشورهای اسلامی که در شرایط جهانی شدن و گسترش سریع ارتباطات با دگرگونی سریع باورها، ارزش ها و نمادهای جوامع خود مواجه بوده اند، رویکردهای متفاوتی برای حفظ هویت خود اتخاذ کرده اند: رویکردی تند و خشونت گرا و درکنار آن، رویکردی ملایمت جو و مدارا محور برای بهره گیری از دستاوردهای تمدن بشری و حفظ ارزش های اسلامی بر پایۀ یک تفسیر انسانی از اسلام و الزامات آن، ولی فشارهای خارجی موجب تقویت گرایش افراطی در میان مسلمانان شده است. در این میان مناقشه طولانی اعراب و رژیم صهیونیستی نمادی از اجرای استانداردهای دوگانه از سوی آمریکا و اروپا در برابر کشورهای جهان به شمار می رود و حمایت بی چون و چرا از رژیم صهیونیستی، به محور اعتراضات مسلمانان علیه سیاست های حمایت گرانه آمریکا از این رژیم تبدیل شده است.
پیدایش افراط گرایی به نام اسلام با ذات این آیین نسبتی ندارد، بلکه به چارچوبی برای بیان اعتراض به نظم ناعادلانه جهان تبدیل شده است. این رویکرد از دهه های پیش، پس از پایان جنگ جهانی دوم در میان کشورهای فقیر و علیه کشورهای غنی همواره وجود داشته است. روند دگرگونی های سریع در جهان اسلام، علیرغم همۀ تفاوت های چشمگیری که این کشورها با یکدیگر دارند، با بروز واکنش های خشونت آمیزی همراه بوده که ایده تروریسم اسلامی را معنی بخشیده اند، درحالی که با باورهای دینی مسلمانان نسبتی واقعی ندارند. درک این پدیده، علل پیدایی آن و سازوکار گسترش آن در سال های اخیر به دغدغه ای جهانی تبدیل شده است.
به عقیده ی آچر، نویسنده ی هندی، ایالات متحده مستقیماً در پخش بنیادگرایی اسلامی مشارکت نمود تا از این جریانات چپ و ناسیونالیسم را در سراسر جهان اسلام خرد کرده و شکست دهد، ایالات متحده فضا را برای اسلام سیاسی مهیا نمود تا بدین وسیله تنها شکل سازمانی و ایدئولوژیکی از احساسات عمومی شود. پاسخ آمریکا، ضرورت دگرگون کردن خاورمیانه از حکومت های استبدادی در این منطقه بوده است. البته در این خصوص نیز آمریکایی ها اجرای استانداردهای دوگانه را رها نکردهاند. در حقیقت سیاست مداخلهگرایانه آمریکا در نقاط مختلف جهان مورد بیزاری جوامع اسلامی قرار گرفته است. حضور نیروهای آمریکایی در عربستان، کویت، قطر، افغانستان و عراق عواطف منفی مسلمانان را برانگیخته است. دولت آمریکا نمی تواند نسبت به خواسته مسلمانان ساکن این کشورها بی توجه بماند، بنابراین یافتن راهکارهای مناسب برای بهبود رابطه با مردم این کشورها، بهویژه با در نظر گرفتن منابع انرژی این منطقه از اهمیت خاصی برخوردار است.
کشته شدن انسان های بی گناه در حوادث تروریستی در آمریکا یا در دیگر نقاط جهان، همانقدر سبب تحریک احساسات منفی در میان مسلمانان می شود که کشته شدن انسان های بیگناه در کشورهایی مانند عراق وافغانستان. اجرای سیاست های خشونت بار جنگی به نام ترویج دموکراسی موجب بیزاری روزافزون مسلمانان بویژه در خاورمیانه نسبت به آمریکا بوده است. برای مسلمانان خاورمیانه"طرح خاورمیانه بزرگ " نشانۀ دیگری از تغییراتی است که هویت آنان را برای مهندسی عمیق و گستردۀ اجتماعی هدف قرار داده است.
ناکامی های دولت آمریکا در برخورد با مردم کشورهای اسلامی و ریشه های بیزاری آنان، با تحول در تدوین استراتژی های امنیتی و دفاعی آنان همراه بوده است. به زودی مفهوم "جنگ علیه تروریسم" در ابعادی گسترده تر و با توجه به جلوه ها و ابعاد گوناگون آن مورد توجه قرار گرفت. در این نبرد به دلیل نگرش ایدئولوژیک سیاست خارجی آمریکا، به جای ساده سازی افراطی، دربرخورد با تروریسم جنبه های پیچیده تر و طولانی مدت تر مورد بررسی قرار گرفته است. بنیادگرایی به معنای«تروریسم» نیست، بلکه تروریسم نوع افراطی بنیادگرایی و شامل گروه های است که در پی ایجاد عدم ثبات به نفع خود هستند. به هرحال، در میان همۀ اختلافات موجود در یک ساختار سیاسی، مشکل ترین مورد کنترل کردن اختلافاتی است که از دین نشأت می گیرند. همه ی آنچه گفت به خوبی نشان می دهد که آن چه طی سال های اخیر از جانب غرب به عنوان افراط گرایی اسلامی از آن یاد می شود، در واقع از بطن عملکرد غرب نسبت به منطقه ی خاورمیانه بیرون می آید.