به گزارش راهبرد معاصر؛ کرانه باختری در غرب رود اردن واقع شده که از شمال، غرب، و جنوب با فلسطین اشغالی و از شرق با اردن هممرز است. از جنگ شش روزه 1967 این منطقه توسط رژیم صهیونیستی به اشغال درآمده اما وضعیت نهایی آن تاکنون در گفتوگوهای فلسطینی- صهیونیستی حل نشده باقی مانده است. حدود 2 تا 3 میلیون فلسطینی[1] در کرانه باختری (تحت حکومت خودگردان فلسطین و حکومت نظامی صهیونیستی) زندگی میکنند. همچنین بیش از 400 هزار صهیونیست در 132 شهرکنشین و 124 پایگاه مرزی- که تحت اشغال تلآویو ساخته شده است- ساکن هستند. درحالیکه شهرکسازیهای صهیونیستی در کرانه باختری همواره از طرف جامعه بینالملل محکوم و به عنوان امری غیر قانونی تلقی شده است اما طرح الحاق این منطقه به رژیم صهیونیستی، در میان بحبوحه مبارزه جهانی با کووید-19 دوباره مسئله فلسطین را به کانون توجه بینالمللی تبدیل کرده است. نوشتار حاضر به دنبال بررسی ریشهها و موانع طرح الحاق کرانه باختری به رژیم صهیونیستی از نگاه نخبگان و تحلیلگران غربی است.
رژیم صهیونیستی، کرانه باختری را در سال 1967 به اشغال خود درآورد و از آن زمان تاکنون آن را تحت کنترل خود دارد. رژیم صهیونیستی در بیش از نیم قرن گذشته ضمن حفظ کنترل کامل امنیتی بر کرانه باختری، از اعمال حاکمیت رسمی بر این منطقه خودداری کرده اما اکنون "بنیامین نتانیاهو"- همانطور که در کارزهای انتخاباتی خود وعده داد- با حمایت دولت "دونالد ترامپ" به دنبال الحاق 30 درصد از کرانه باختری به رژیم صهیونیستی است. اصطلاح الحاق زمانی مورد استفاده قرار میگیرد که دولتی به صورت یکجانبه حاکمیت خود را به اراضی دیگر تسری دهد؛ اقدامی که به لحاظ حقوق بینالمللی نیز امری غیر قانونی محسوب میشود. رژیم صهیونیستی نه تنها نسبت به الحاق این منطقه ادعای تاریخی و مذهبی دارد بلکه نتانیاهو این فرایند را برای این رژیم به لحاظ راهبردی حیاتی میداند. اگر روند الحاق کرانه باختری به رژیم صهیونیستی انجام بشود، شهرکها و نواحی پیرامونشان به بخشهای دائمی رژیم صهیونیستی تبدیل میشوند. بدین ترتیب مسئله شهرکسازی- که تاکنون به تایید وزارت دفاع و نخست وزیر رژیم صهیونیستی نیاز داشته است- به یک مسئله داخلی تبدیل و روند آن تسهیل میشود.
تا چند سال گذشته، طرح انضمام کرانه باختری ایدهای حاشیهای در رژیم صهیونیستی محسوب میشد اما اتفاق نظر فعلی برای اجرایی شدن این طرح، به نوعی بر تغییر سیاست داخلی تلآویو دلالت میکند. این تغییر در سیاست رژیم صهیونیستی از عوامل متعددی در سطح داخلی و خارجی نشات میگیرد. در سطح داخلی قدرتگیری تدریجی جریان راستگرا و یک دهه در قدرت بودن نتانیاهو تا حد زیادی هنجارهای رفتار سیاسی صهیونیستها را تغییر داده است. افزایش قدرت راستیها تا حد زیادی از شرایط امنیتی داخل فلسطین اشغالی بهویژه بعد از انتفاضه دوم و شکست گفتوگوهای صلح (سازش) میان صهیونیستها و فلسطینیان نشات میگیرد. هرچند اکنون در خصوص اصل الحاق کرانه باختری میان سیاستمداران رژیم صهیونیستی اتفاق نظر وجود دارد اما اختلافی نیز عمدتا حول دو موضوع زمان و چگونگی روند الحاق باقی مانده است. البته وجود اختلاف نظر میان صهیونیستها مسئله جدیدی نیست و طیفهای سیاسی این رژیم در موضوعات مختلف به خصوص درباره یکجانبه یا چند جانبه عمل کردن (توام با جلب موافقت اتحادیه اروپا و یا کشورهای عربی منطقه) با یکدیگر اختلاف داشتند اما وحدت نظر یا دست کم جلب رضایت موتلف سیاسی نتانیاهو یعنی "بنی گانتز" در اجرای طرح الحاق از این جهت اهمیت بیشتری دارد که دولت ترامپ بر این امر اصرار میورزد.
درحالیکه به نظر میرسد تصویب و اجرایی شدن طرح الحاق کرانه باختری دیگر به یکی از مباحث اساسی سیاست داخلی رژیم صهیونیستی تبدیل شده است و حتی تعویق موقت آن هم به معنای کنار گذاشته شدن این طرح نیست اما نگارنده با بررسی تحلیل نخبگان فکری غربی به این نتیجه رسیده است که اغلب این تحلیلگران حتی آنان که قویا از آرمانهای صهیونیستی حمایت میکنند- نیز نسبت به پیامدهای منفی اجرای این طرح هشدار میدهند. بنابراین اصرار نتانیاهو برای پیشبرد این طرح علیرغم وجود هشدارها این سوال را مطرح میکند که چرا وی حاضر است به چنین خطری دست بزند؟ در واقع به مسئله الحاق از زاویه دیگری هم میتوان نگریست؛ اکنون 53 سال از الحاق دوفاکتوی کرانه باختری میگذرد و رژیم صهیونیستی موفق شده است تا ساختار جمعیتی، سیاسی، و فیزیکی این منطقه را به دلخواه خود تغییر دهد؛ حال تبدیل این وضعیت به حاکمیت دوژور چه ضرورتی دارد؟ برخی از تحلیلگران معتقدند که پافشاری نتانیاهو برای اجرای طرح الحاق کرانه باختری را باید به عنوان یک هدف شخصی برای وی تفسیر کرد. درست است که رژیم صهیونیستی کنترل کامل امنیتی بر کرانه باختری اعمال میکند، قوانینش بر شهروندانی که در آنجا زندگی میکنند تسری مییابد، و حتی به نوعی جامعه بینالملل هم با اقدامات غیر قانونی آن در این منطقه کنار آمده است یا دست کم در برابر آن منفعلانه برخورد میکند اما نتانیاهو اعمال حاکمیت دوژور بر کرانه باختری را میراثی سیاسی برای خود میانگارد. بدین ترتیب بعد از اجرای این طرح، وی به رهبری تبدیل میشود که توانست در پنجمین دوره نخست وزیری خود، حاکمیت رژیم صهیونیستی را (هرچند به صورت یکجانبه) بر اراضی ما بین مدیترانه و رود اردن تحمیل کند و برای همیشه در حافظه تاریخی صهیونیستهایی بماند که به دنبال شکلگیری "اسرائیل بزرگ" هستند.
عامل دوم به رقابتهای سیاسی میان جریانهای حاکم در داخل رژیم صهیونیستی مربوط است. اجرای این طرح (به خصوص اگر بر اساس معیارهای تلآویو با موفقیت نیز صورت بگیرد) میتواند به تضعیف بیشتر چپهای صهیونیست منجر شود. برخی از تحلیلگران معتقدند تضعیف چپها باعث میشود که برخی از صهیونیستها به ضد صهیونیست تبدیل شوند و حتی برخی دیگر فلسطین اشغالی را ترک کنند.[2] مسئله سوم این امید و انتظار در صهیونیستها است که از طریق الحاق کرانه باختری، بحث درباره اراضی اشغالی را برای همیشه از میز مذاکرات احتمالی با طرفهای فلسطینی بردارد. بدین ترتیب نتانیاهو که تاکنون از طریق تداوم شهرکسازیهای غیر قانونی و همچنین همسو کردن واشنگتن با ایدههای خود باعث مرگ طرح موسوم به دو دولت در یک سرزمین شده است، از طریق الحاق کرانه باختری به تعبیری به دنبال دفن همیشگی این طرح است.[3]
اساسا "طرح صلح" دولت ترامپ که اواخر ژانویه گذشته منتشر شد، فضا را برای رژیم صهیونیستی فراهم کرد تا به دنبال الحاق 30 درصد از کرانه باختری به صورت یکجانبه و بدون توافق فلسطینیها باشد. میتوان گفت در کنار تحولات داخلی رژیم صهیونیستی، پیشبرد عجولانه طرح الحاق کرانه باختری تا حد زیادی از تغییر روابط این رژیم با ایالات متحده نیز تاثیر میپذیرد. با این حال برخلاف طرح به رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی و انتقال سفارت به این شهر یا مسئله به رسمیت شناختن الحاق بلندیهای اشغالی جولان، به نظر میرسد در خصوص الحاق کرانه باختری حتی در داخل دولت ترامپ نیز اختلاف نظراتی وجود دارد که در بخش بعد به آن پرداخته خواهد شد. البته این فقط همراهی یکجانبه واشنگتن با طرحهای نتانیاهو نیست که شرایط را برای صهیونیستها فراهم کرده بلکه سیاستهای چند دههای کشورهای اروپایی و عربی نیز به تثبیت و توسعه اشغالگری این رژیم دامن زده است. گرچه اعضای اتحادیه اروپا با طرح الحاق مخالف هستند و حتی به اعمال تحریمهای تجاری تهدید کردند یا در اقداماتی بی سابقه، سفیر امارات متحده عربی در واشنگتن و یکی از مشاوران سیاسی سابق عربستان با انتشارات مقالاتی در نشریات صهیونیستی نسبت به پیامدهای الحاق کرانه باختری هشدار دادند اما نمیتوان عملکرد چند دههای این دولتها را در شکلگیری روند کنونی نادیده گرفت. به بیانی دیگر این کشورها در طول پنج دهه گذشته صرفا به تصویب قطعنامههایی در محکومیت اقدامات اشغالگرایانه تلآویو اکتفا و حتی پایتختهای عربی در سایه "ایرانهراسی" تلاش کردند تا عادیسازی روابط خود با رژیم صهیونیستی در سطوح مختلف (از دیپلماتیک تا نظامی) را توجیه کنند. شکلگیری این سیاستهای غربی- عربی در وضعیت تداوم محاصره نوار غزه، شهرکسازیهای غیر قانونی در کرانه باختری، حملات نظامی علیه فلسطینیان، و از بین رفتن تدریجی ایده تشکیل دولت مستقل فلسطین، به نوعی این اعتماد به نفس را در صهیونیستها به وجود آورد که جامعه بینالملل علیرغم مخالفتهای فعلی، در نهایت با فرایند الحاق کنار خواهد آمد. بنابراین نمیتوان جسارت صهیونیستها در پیشبرد طرح الحاق را فقط به مسئله برخورداری از حمایت تمام عیار دولت ترامپ نسبت داد بلکه جامعه بینالملل به طور اعم و کشورهای عربی به طور اخص نیز در شکل دادن به این امر نقش مهمی دارند. اطمینان نسبی نتانیاهو نسبت به عدم واکنش سخت فلسطینیان و کنشگران بینالمللی و عربی مهمترین عوامل خارجی موثر بر پیشبرد طرح الحاق است.
عزم رژیم صهیونیستی برای الحاق کرانه باختری برخلاف قطعنامههای سازمان ملل متحد، قوانین بینالمللی و همچنین اصل اساسی توافق اسلو است که تاکید میکند "هیچ کدام از طرفین اجازه ندارد وضعیت نهایی اراضی را [به صورت یکجانبه و خارج از مذاکرات] تغییر دهد". برخلاف تاکید نتانیاهو برای نهایی کردن الحاق کرانه باختری، تحلیلگران غربی ملاحظات و موانعی را برای این امر برمیشمارند. مانع اول مربوط به اختلاف نظر داخلی میان نتانیاهو و گانتز است که پیشتر به آن اشاره شد. تاکید اصلی گانتز بر ضرورت جلب رضایت پادشاهی اردن پیش از اجرای طرح الحاق از یک طرف و همچنین تاکید بر اجرای این طرح به عنوان بخشی از طرح صلح دولت ترامپ اساس این اختلاف را میسازد. در کنار این اختلاف داخلی، اختلاف نظر مهمتری میان جرد کوشنر و دیوید فریدمن به عنوان معماران "توافق قرن" وجود دارد که اجرای این طرح را به تعویق انداخته است. راهبرد کوشنر این است که فلسطینیان باید پای میز مذاکره آورده شوند تا به نوعی به طرح سازش خود مشروعیت بینالمللی بخشد. در این راستا به باور کوشنر تهدید به الحاق کرانه باختری اهرم فشار موثری برای این است که فلسطینیان پای میز گفتوگو بیایند. بنابراین اگر الحاق به صورت رسمی اتفاق بیافتد نه تنها این اهرم فشار از بین خواهد رفت بلکه شانس از سرگیری مذاکرات دوجانبه میان صهیونیستها و فلسطینیان نیز به حداقل ممکن میرسد. این در حالی است که فریدمن که همچون نتانیاهو بر طرح شهرکسازیها تاکید دارد، بیشتر نگران این است که فرایند شهرکسازی تا زمان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نهایی شود.
ملاحظه فریدمن به نوعی به سومین مانع بحث حاضر یعنی به قدرت رسیدن "جو بایدن" مربوط میشود. با توجه به مخالفت بایدن با الحاق یکجانبه کرانه باختری، این احتمال قوت میگیرد که اگر صهیونیستها به اصطلاح "عصر طلایی" ترامپ را از دست بدهند احتمالا در زمان بایدن با مشکلات پیچیدهتر برای نهایی کردن این طرح روبهرو باشند. این امر میتواند اختلاف نظرهای داخلی رژیم صهیونیستی را نیز تشدید نماید؛ بهویژه با توجه به اینکه همواره نحوه تعامل نتانیاهو با اوباما مورد انتقاد داخلی کسانی قرار داشت که معتقد بودند رژیم صهیونیستی به حفظ روابط حسنه با همه طرفهای آمریکایی نیازمند است. در نهایت نگرانی دیگری نیز وجود دارد که اگر الحاق صورت بگیرد، فرایند عادیسازی تعاملات با کشورهای عربی را به شکلی منفی تحت تاثیر قرار میدهد. با این وجود به نظر میرسد این موضوع کمترین مانع را برای پیشبرد طرحهای رژیم صهیونیستی ایجاد کند. به بیانی دیگر علیرغم اینکه برخی از تحلیلهای غربی عامل عربی را پررنگ میکنند اما نگاهی واقعگرایانهتر تاکید میکند که دولتهای عرب منطقه، تهدیدات اصلی خود را ایران، اخوانالمسلمین، و گسترش دموکراسی در منطقه تعریف کردند و رژیم صهیونیستی را نیز شریک قابل اتکایی برای مقابله با این تهدیدات میدانند. بنابراین حتی مقاله یوسف العتیبه نیز نسبت به توقف پیشرفت بیشتر در مسیر عادیسازی و نه پایان این فرایند هشدار میدهد.[4]
نتیجهگیری
آغاز شمارش معکوس تصویب طرح الحاق کرانه باختری به رژیم صهیونیستی، مسئله فلسطین را یک بار دیگر به مرکز توجهات بینالمللی تبدیل کرده است. نوشتار حاضر اینگونه استدلال میکند که بر اساس نگاه تحلیلگران و نخبگان فکری غربی، ریشهها و موانع اجرای طرح الحاق را باید در عوامل داخلی و خارجی جستوجو کرد. به موازات قدرتگیری راستگرایان در رژیم صهیونیستی، دایره تعاملات تلآویو در ابعاد مختلف از دیپلماتیک تا نظامی با کشورهای عربی و اروپایی گسترش و تعمیق یافت. انفعال چند دههای این دولتها در برابر تثبیت و توسعه اشغالگرایی رژیم صهیونیستی، در کنار حمایت تمام عیار دولت ترامپ از طرحهای نتانیاهو این اعتماد به نفس را در رهبران تلآویو بهوجود آورده است که جامعه بینالملل در نهایت با الحاق کرانه باختری کنار خواهد آمد. با این حال تحلیلگران غربی ضمن هشدار نسبت به پیامدهای سیاسی و امنیتی اجرای این طرح، موانعی را بر سر نهایی شدن الحاق کرانه باختری برمیشمارند. بدین ترتیب اغلب این تحلیلگران بر نقش عوامل خارجی به خصوص آمریکا، اروپا، و تا حدی کشورهای عربی در ممانعت از پیشبرد طرح الحاق تاکید میکنند. با این حال به اعتقاد این تحلیلگران علیرغم هشدارها و مخالفتهای کنونی، به نظر میرسد در صورتیکه مقامات واشنگتن درباره اجرای این طرح به اجماع نظر برسند، مانع جدی دیگری در برابر نتانیاهو وجود نخواهد داشت و الحاق این طرح اجتنابناپذیر خواهد بود.
[1] این جمعیت بر اساس آمار، متفاوت تخمین زده میشود.
[2] Annexing the West Bank Would Hurt Israel:
https://www.nytimes.com/2020/05/07
[3] What Annexation Would Really Mean for Middle East Peace:
https://www.foreignaffairs.com/articles/middle-east/2020-06-30
[4] Gulf regimes may oppose annexation, but they helped bring it about:
https://www.mei.edu/publications/gulf-regimes-may-oppose-annexation-they-helped-bring-it-about